جمله بالا ؛ تیتر خبرگونهء تبصره دار بود که چندی قبل؛ برخی از سایت های انترنیتی انتشار دادند.
لطفاً باری متن را مرور بفرمائید:
“دولت به حادثه دیدگان قندهار غرامت پرداخت کرد”. این خبری بود که رسانههای غربی روز گذشته بلافاصله در صدر اخبار خود قرار دادند.
بر مبنای این خبر دولت با پولی که عنوان میشود ارتش آمریکا در اختیارش قرار داده به ازای هر فرد کشته شده در این حادثه ۴۶ هزار دلار و به مجروحان نیز ۱۰ هزار دلار پرداخت کرده که جمعاً رقم این غرامت بالغ بر ۸۶۰ هزار دلار میشود.
در نگاه اول شاید پرداخت ۴۶ هزار دلار به ازای هر فرد کشته شده آن هم در حالی که اکثر ۱۷ کشته شده از ۳ خانواده بودهاند، رقم زیادی برای خانوادههای این منطقه محروم باشد، اما با مقایسه ای بین حوادث مشابه رخ داده در کشورهای دیگر به خصوص اروپا و آمریکا در مییابیم که این رقم بسیار ناچیز است.
حادثه لاکربی که در پی آن ۲۵۹ مسافر در یک اقدام مشکوک تروریستی که به لیبی نسبت داده شد، کشته شدند، نمونه خوبی است.
در این حادثه، هواپیمای بوئینگ ۷۴۷ شرکت هواپیمایی “پانامریکن” که در سال ۱۹۸۸از لندن به مقصد نیویورک درحال پرواز بود، بر فراز آسمان شهر لاکربی اسکاتلند منفجر شد.
در پی این حادثه دولتهای آمریکا و انگلیس لیبی را مقصر اعلام کرده و تحریم های بینالمللی را علیه این کشور اعمال کردند. این فشارها به قدری زیاد بود که سرانجام دولت قذافی وادار به تسلیم و پرداخت غرامت شد و عامل حادثه را که آمریکا “عبدالباسط مقراحی” میدانست، تسلیم انگلیس کرد که مقراحی در این ماجرا توسط دستگاه قضایی بریتانیا به حبس ابد محکوم شد.
در سال ۲۰۰۳ قذافی با پذیرفتن مسئولیت این حادثه مبلغ ۳ میلیارد دلار به عنوان غرامت به خانوادههای قربانیان پرداخت کرد که به ازای هر فرد بیش از ۱۱ میلیون دلار میشود.
در آن حادثه کشوری مقصر اعلام و فردی به حبس ابد محکوم و ۳ میلیارد دلار غرامت مطالبه شد، در حالیکه نه لیبی و نه فرد مظنون هیچگاه مسئولیت حادثه را نپذیرفتند و دولت لیبی تنها به دلیل فشارهای بینالمللی و تحریم، مجبور به این کار شد.
اما حادثه قندهار به کلی متفاوت است. در این حادثه که گفته میشود یک یا چند سرباز آمریکایی به محلهای رفته و ضمن تجاوز به ۲ زن، ۱۷ نفر را که اکثر آنها کودک و زن بودند را کشته و سپس اجساد آنها را آتش زدهاند.
“رابرت بیلز” فردی که از سوی ارتش آمریکا به عنوان مظنون اصلی حادثه قندهار معرفی شده برای محاکمه به آمریکا برده شده و قرار است به زودی محاکمه شود که احتمالاً این قضیه با طرح مشکل روانی سرباز مذکور، با چند سال حبس او فیصله یابد ، همچون نمونههای قبلی که در زندانهای ابوغریب عراق و بگرام افغانستان رخ داد.
پرداخت غرامت به اتباع افغان حادثه قندهار بار دیگر دموکراسی، آزادی، برابری و احترام به حقوق بشر مورد ادعای غرب را با سؤال جدی مواجه میکند. آیا ارزش جان انسانهای بیگناه و غیرنظامیان در کشورهای جهان سوم با کشورهای پیشرفته غربی تفاوت دارد؟
انسان، انسان است چه غربی باشد چه شرقی، چه افغان باشد چه آمریکایی و چه اروپایی. گرچه این غرامتها نمیتواند بار دیگر کشته شدگان را زنده کند، اما چرا باز هم در بهایی که برای کشته شدگان پرداخت میشود، تبعیض وجود دارد؟
در اینکه این خبرگونه روی تعاملات سیاسی و تبلیغاتی می چرخد و نه روی نورماتیف های حقوقی و قضایی ؛( تا چه رسد به جهانشناسی و انسان شناسی ی علمی ـ ساینتفیک) کمتر کسی شاید تردید داشته باشد.
هم در اتفاقات منسوب به فاجعهء لاکربی؛ همه جا سیاست و فشار های سیاسی را می بینیم و هم در به اصطلاح پرداخت غرامت به خانواده های کشته شدگان در فاجعهء قندهار؛ عمل ؛ کاملاً سیاسی و تبلیغاتی است کم از کم به این دلیل که هنوز هیچ اقدام حقوقی و قضایی انجام نگرفته است.
درست همزمان با نشر خبرگونه بالا؛ ویب سایت گفتمان مقاله ای ترجمه شده را با عنوان «قیمت زنده گی انسان در افغانستان ارزان است (روزنامه ی ” تورنتو استار”مورخ 21 ماه مارچ 2012 ، مترجم : پیکار پامیر)» انتشار داده بود.
آن مقاله عادی نیز بر فاجعهء قندهار و پیچیده گی های سیاسی و نیز قضایی و حقوقی دریافت همان قیمت اندک یا غرامت ناچیز از سوی بازمانده گان قربانیان افغان در این فاجعه متمرکز میباشد؛ بر علاوه مترجم نیز با احساسات؛ راجع به قلدور منشی ابرقدرت امریکا در قبال امر عدالت و حقوق مردمان کشور های ضعیف منجمله ارزش زنده گانی ی آنها؛ سخن رانده است!
باید اذعان کنم که سخن متفاوت گفتن در این بخش سخت عاطفی که تا حدود زیادی زمینه ها و مستندات مذهبی ـ عقیدتی و حساسیت های روانی را هم داراست؛ نه تنها صعب و خطیر بلکه اصلاً نامطبوع و ناپذیرفتنی است.
ولی مسئالهء من این است که آیا در همین حد و لمیط ماندن و به علل و عوامل عینی و ذهنی و تاریخی ـ فرهنگی این حقیقت شوم و شنیع نیاندیشیدن؛ سودی دارد، آیا موجب تغییر وضع؛ حد اقل در درازمدت میشود، آیا میتوان با همین شکوه ها و فریاد ها قیمت زنده گی را در افغانستان و کشور های مماثل بالا برد و یا موجبات محاکمات کمال مطلوب دولتی ها؛ ارتشی ها؛ استخباراتی ها و مزدوران متنوع امریکایی و اروپایی و در عین حال زورآوران و زور گویان خود این سرزمین ها را فراهم نمود؟؟؟
با تمام دشواری و خطیر بودن بحث؛ شدیداً احساس میکنم که در همین مورد بخصوص؛ رسالتی بر عهدهء من است. طی بیش و کم یکماه بار بار به سوی این مبحث کشانیده شده ام ولی تلاش طاقت فرسا نموده ام تا از آن بگریزم!
اما می بینم که نمیشود!!
بنده اساساً به این منطق و استدلال و احتجاج نظر دارم که محضاً از آن تهیه کنندهء خبرگونه اول الذکر نیست؛ اگر به حقایق امر تمرکز نمائیم قریب همه ساکنان بشری ی زمین؛ یا عیناً یا مشابهات همین منطق و استدلال و احتجاج را دارا اند ولی و معهذا با داشتن چنین اکثریت فوق عظیم؛ این منطق و استدلال و احتجاج قرن هاست که کاری از پیش نبرده و واقعیت کوچکی را هم عوض نکرده است:
« پرداخت غرامت به اتباع افغان حادثه قندهار بار دیگر دموکراسی، آزادی، برابری و احترام به حقوق بشر مورد ادعای غرب را با سؤال جدی مواجه میکند. آیا ارزش جان انسانهای بیگناه و غیرنظامیان در کشورهای جهان سوم با کشورهای پیشرفته غربی تفاوت دارد؟
انسان، انسان است چه غربی باشد چه شرقی، چه افغان باشد چه آمریکایی و چه اروپایی. گرچه این غرامتها نمیتواند بار دیگر کشته شدگان را زنده کند، اما چرا باز هم در بهایی که برای کشته شدگان پرداخت میشود، تبعیض وجود دارد؟»
سعی میکنم درین رابطه به سه پرسش اصلی ی زیر و شماری پرسش هایی که از شگافتن آنها ناشی میگردد؛ پاسخ های حتی الامکان عام فهم (نه اکادمیک) تدارک نمایم:
نخست : ارزش زندگی را چگونه میتوان شناخت و تعریف نمود؟
دوم : آیا دقیق است که انسان؛ انسان است چه افغان باشد چه امریکایی و چه اروپایی؟
سوم : آیا با سوال جدی مواجه شدن “دموکراسی، آزادی، برابری و احترام به حقوق بشر” مورد ادعای غرب؛ مکاتب سیاسی، حقوقی، قضایی و عرفی ی شرق را از مورد سوال بودن می رهاند و مثلاً کدام وریانت در الگو و در عمل؛ آرمانی و کمال مطلوب است؟
نخست : ارزش زنده گی را چگونه میتوان شناخت و تعریف نمود ؛
ارزش و بها و معادل های آنها در دیگر زبانها؛ اکنون؛ بیشتر مقوله های اقتصادی دانسته میشوند. به لحاظ اقتصاد و مباحث مربوط ؛ارزش ؛ امر نسبی و حادث است نه مطلق و قدیم (یا ابدی) و آنهم انواع و موارد دارد که ارزش مبادله و ارزش مصرف به لحاظ بحث ما از عمده ترین آنهاست.
شماری از دانشمندان بزرگ؛ تصریح کرده اند که «ارزش» توسط «کار بشری» به وجود می آید که به گونهء «کالا» نمایان میگردد؛ متأسفانه نمیتوان اینجا وارد این مبحث بغرنج و لادرلا شد .
نسبی بودن ارزش؛ از جمله بدین معناست که چه کار انجام شده بر یک کالا و چه نیاز به مصرف و در نتیجه ضرورت مبادلهء آن در تعیین و محاسبهء ارزش نقش دارد.
چه خوشایند مان باشد یا نه ؛ زنده گی نیز در ستیژ های مختلفه؛ ارزش های معین پیدا میکند.
میدانیم که ناموس طبیعت؛ بر یک «زنجیر غذایی» برای ادامهء حیات استوار است. حتی حیوانات علفخوار در واقع موجودات زنده را میخورند تا زنده بمانند و زنده گی کنند؛ نباتات وعلف و برگ و بار و دانه های آنها (حبوبات و میوه جات) همه و همه موجودات زنده اند. تا وقتیکه موجودی موسوم به بشر وارد طبیعت نگردیده است؛ سایر جانوران از موجودات زندهء ضعیف تر و به لحاظ تکاملی پست تر از خود؛ تناول مینمایند و به زنده گی ادامه میدهند و چه بسا خود بالنوبه طعمهء جانور زورمند تر و عالی تر از خود به لحاظ تکاملی؛ میگردند.
ولی وقتی موجودی کاملاً متفاوت از نظر تکاملی (بشر)؛ وارد طبیعت گردیده نظامات و بساط ها و روابط و مناسبات متفاوتی را پی ریزی مینماید؛ منجمله عرضه و تقاضا و مبادله و نقل و انتقال نعمات (اغلب همان موجودات زنده ماقبل و مادون) را به وجود می آورد.
تحقیقات تاریخی و باستانشناسی ثابت ساخته است که بشر نه تنها سبزیجات و حبوبات و میوه جات و گوشت و تخم و شیر سایر موجودات حیه را به نظام مبادله و عرضه و تقاضا (بازار و مارکیت) وارد نموده بلکه به درازای میلیونها سال؛ ضعیف تران و اسیر ساخته گان از نوع خود و حتی از قوم و قبیله و خانوادهء خود را نیز بدین سرنوشت مواجه می گردانیده است .
برای اثبات این حقیقت نه صغرا و کبرا و تحلیل و استنتاج و تجربه کار است و نه اسناد مصدقهء مدار حکم فقهای اعلام این یا آن مذهب و شریعت غرا …
قرآن مجید مؤمن بهای ما مسلمانان؛ روشنترین اثباتیه های همین حقیقت (برده گی و برده داری و برده فروشی و قربانی کردن آدمی (فرزند) را به دست میدهد. تازه قرآن کتاب 1400 سال پیش است؛ در حالیکه ما از میلیونها سال سخن می گوئیم!
بشر اولیهء وحشی؛ که دوران آنها میلیونها سال را در برمیگیرد؛ نه تنها همنوعان دارای نژاد متفاوت و علایم فارقه را شکار کرده؛ و هکذا کشته گان خود در جنگ ها و تصادم ها را مانند سایر جانوران خام و پخته میخوردند؛ بلکه همین عمل را با مرده گان و کشته شده گان خاندان و عشیرهء خود نیز انجام میدادند . بدینگونه گوشت و امعا و احشا و استخوان آدمی هم برایشان «ارزش مصرف» داشت.
دوران بیحد طولانی برده داری عمدتاً بر مبنای «ارزش کار» بشری آغاز گردید و این ارزش از هرلحاظ بر «ارزش مصرف» گوشت و محصول ارگانهای بشر؛ ارجحیت داشت که هم به مدد غریزه و هم به کمک عقل اولیهء زورمندان و قلدوران به آهسته گی مکشوف میگردید.
با بالا گرفتن شعور دریافت «ارزش کار» ؛ آنان دیگر همنوعان اسیرکرده و مورد شکار قرارگرفته گان زنده ماندهء خویش را منجمله به هدف قصابی و تغذیه نمیکشتند بلکه از آنان به حیث کارگران بی مزد و محکوم در امور مختلف تولیدی و خدماتی؛ «ارزش» های برتر میکشیدند.
اندک اندک که مبادلهء سایر کالا ها بین جوامع بشری گسترش یافت؛ بازار های برده فروشی هم به وجود آمد و خود رشد تقاضا برای برده و نیروی کار آن؛ صنعت «تولید و عرضه برده (کالای بشری)» را هستی و رونق بخشید که شرح آن طولانی است و وجدان آدم معاصر را به شدت معذب میدارد.
در اوایل که هنوز سکه و پول پیدا نشده بود؛ برده گان با کالا ها و چیز های دارای ارزش مبادله و مصرف(1)؛ خرید و فروش میشدند و با پیدایش پول؛ قیمت برده؛ به پول؛ رایج گردید.
البته برده گان به حیث تحفه و تارتق و بدله قمار و داو بازی هم از کسی به کسی و از جایی به جایی نقل و انتقال میشدند و بیشتر برده- دوشیزه گان و برده- زنان ؛ برای «مصرف» شهوانی و خدمات خانواده گی طرف مبادله و بذل و بخشش وغیره قرار میگرفتند؛ منجمله مقوقس نام سلطان یا فرعون وقت مصر؛ ضمن فرستادن هدایای دیگر به حضرت محمد مصطفی پیامبر اسلام؛ کنیز نازنینی موسوم به «ماریه قبطیه» را برایشان گسیل کرده بود.
همچنان برده ها اعم از زن و مرد؛ در عبادات «ارزش مصرف» داشتند و به پیشگاه خدایان طبیعی و ماوراء الطبیعی قربانی میشدند؛ در دین اسلام تحول مثبتی درین راستا محقق گردید و «آزاد کردن برده» جزئی از عبادات قرار گرفت.
این کالای بشری «ارزش مصرف» برای تفریح و تفرج و تبختر هم داشت که برجسته ترین نمونهء آن راه اندازی بازی های مرگبار گلادیاتوری در آمفی تیاتر روم قدیم بود.
مگر این ارزش واره ها و حسب آنها مبادلات و نقل و انتقال ها؛ فرعی تر بودند و اصل بر همان قیمت گذاری برده بر اساس ارزش کار ( به شمول ارزش کار جنگی) مبتنی بود. خیلی از سپاهیان امپراتوری های قدیم به شمول خلافت های اسلامی را برده گان تشکیل میدادند!
نظام برده گی کلاسیک نه تنها تا زمان ظهور اسلام بلکه تا اویل قرن بیستم هم ادامه داشت. در افغانستان برده داری رسماً در زمان شاه امان الله خان طی طرح و انفاذ قانون اساسی ملغی اعلام شد که بیشتر دامنگیر هزاره ها بود. در سایر کشور های جهان از جمله در ایالات متحده امریکا هم الغای رسمی و قانونی برده داری مدتی پیشتر یا پستر از مورد افغانستان انجام گرفته است!
پس از رشد و پاگیری صنایع و اوجگیری تولیدات ماشینی و توسعهء بازار های فروش آنها در اروپا و بالاخره اکثر حصص جهان بود که نیروی کار انسانی اهمیت عظیمی یافت و منجمله ارزش و بهای کار و خود برده گان هم افزون گردید . برده گان بخش عظیم طبقه کارگر به ویژه در بخش های ثقیله و پر مخاطره بودند؛ در نتیجه ظلم و اجحاف و استثمار بر ایشان طاقت فرساتر و غیر قابل تحمل تر شده میرفت.
قیام ها و مبارزات برده گان در تاریخ مکتوب عملاً قابل دسترس بشر بسیار پرشمار و پر از قربانیها و سرکوبی های لرزاننده میباشد؛ منجمله يک به پاخيزي گسترده برده گان سياهپوست در امريكاي شمالي، در اوایل سال 1712 در منطقه نيويارك آغاز شد که هفته ها به درازا كشيد. سرانجام توسط ميليشياي محلي سركوب و در چهارم جولای همانسال، 12 تن از برده گان كه محرك قيام تشخيص داده شده بودند، اعدام گردیدند.
لاکن منجمله ثمرهء همین قیام ها و مبارزات و قربانی هاست که عالم بشری هرچند به تأنی ولی به طور برگشت ناپذیر نظام منفور و جاهلانه و وحشیانهء برده گی ی کلاسیک را طرد می کند.
بدین ترتیب؛ یکی از ملاک ها و شاخص های اعتلای مقام و منزلت بشر( و در نتیجه به اصطلاح ارزش و خونبهای آن)؛ رستگار شدن او از برده گی نوع کلاسیک میباشد. چرا که برده؛ به حکم شرایع «آسمانی» و زمینی؛ بخصوص که توسط اربابش یا به امر و به رضائیت ارباب کشته شود؛ خونبها و ارزش قابل پرداخت این چنانی ندارد و اگر توسط غیرمالک و غیرارباب کشته شود؛ تقریباً مانند مواشی و احشام؛ این حق ارباب است که جبران خساره؛ دعوی میکند؛ میستاند و یا خیر؟
لذا حتی تا همینجا؛ احکامی چنین که « انسان، انسان است چه برده باشد چه آزاد» احکام بی معنا و فاقد مصداق اند و بر علاوه گمراه کننده و اغفال کننده و خواب آور…!
باوصف زوال شکل کلاسیک برده گی؛ برده گی ها در عمل و به قیافت پنهان هنوز در جهان بشری بیداد مینمایند و برخی از آنها مانند برده گی ی خرده فرهنگی؛ که تقریباً آزادی واقعی ی کلیه کودکان و نوجوانان بشری را از آنان میرباید؛ تا کنون حتی مورد بحث و فحص چندانی در مقیاس نخبه گان بشری قرار نگرفته است تا چه رسد به سطح عوام.
همه اندیشه های کبیر در یونان قدیم و سایر حوزه های تمدنی ی قبل ازمیلاد و در قرن های 18 و 19 و 20 و قرن جاری ی میلادی معطوف و متمرکز بر آن بوده و میباشد که به بشر به اصطلاح عاقل و بالغ بپردازد. چه دهقان و چوپان و کسبه و کارگر یدی و فکری باشد، چه لومپن ها و بی طبقه ها و عقب مانده گان ذهنی و افلیج ها … و چه سرمایه دار و اهل امتیاز و مقام حاکمه و قدرت مافیایی بورژوا- مدرن یا فئودالی، قبیله ای، قومی و مذهبی.
هنوز همگان فقط به هم و غم خیشاوه و سر و صورت دادن چنینی و چنانی بر جنگل پر از آفات بشری اند و تقریباً هیچ توجه و التفاتی بر ریشه ها و کوایف آب و خاک نو نهالان نیست که فقط چند صباح بعد؛ خود جنگل میشوند و باز هی خیشاوه و داد و وایلا که چنین است و چنان نیست!؟
مسلم است که هرچه جوامع بشری به لحاظ شاخص هایی که در دنیای امروز پیشرفته گی و ترقی و تنور و ثروت و قدرت … را بیان میکنند؛ عقب افتاده باشد؛ آفت زده گی از رهگذر خرده فرهنگ های فوق جاهلانه و حتی وحشیانه بیشتر و شدید تر میباشد. لهذا افراد تشکیل دهندهء چنین اجتماعات فکراً و روحاً بنده و برده به بار آمده و حتی از آزادی و دانایی و اهداف عالی داشتن در زنده گی میترسند؛ در نتیجه بیشتر متمایل و قانع به زنده گانی گله ای اند تا اجتماعی.
طبیعی است تجمعاتی که هر چه تمایلات و باور ها و کرکتر های گله ای در آنها بیشتر و شدیدتر باشد؛ ارزش افراد آنها پائین تر میباشد و اگر این ماهیت گله ای هرچه به جانب توحش میل داشته باشد و از آن افراد و دسته جات وحشت بر انگیز و متجاوز؛ دشمن آزادی و امنیت و ترقی و تعالی و مدنیت و دانش و فرهنگ های پیشرفته و پسندیده ظهور کند؛ ارزش و منزلت مورد نظر به صفر و پائین تر از صفر تقرب مینماید. تا جایی که هم شرایع دینی و «آسمانی » کهن و هم قوانین و نورم های حقوقی ی معاصر سلب آزادی؛ در بند کشیدن و حتی اعدام افراد بشری ی ضد امنیت و ضد مصالح و منافع مادی و معنوی عامه و کشوری و منطقوی و جهانی را تجویز میکنند.
نتیجه تمام این حقایق و بدیهیات اینست که زنده گی بشری به طور مطلق و یکسان و جاویدان یا صرف نظر از زمان و مکان و بسا شرایط و الزامات متمم؛ «ارزش» نازل شده از آسمان ندارد که توسط متغییر هایی مبادله ای چون پول سنجش گردد . فرد و اجتماع در یک دیالکتیک نه چندان بسیط؛ میتوانند؛ زنده گی را بی «ارزش» یا با «ارزش» کنند.
توأمین موفقیت فرد و اجتماع در پیشرفت به سوی شاخص هایی که امروزه در جوامع بشری «توسعهء اقتصادی» و خاصتاً « توسعهء انسانی» را بیان میکنند؛ در با ارزش، با ارزش تر و با ارزش ترین کردن زنده گانی ی افراد و اعضای اجتماعات یعنی ملت ها و کشور ها و قاره ها و بالاخره شرق یا غرب سهم و نقش اصلی و تعیین کننده دارد.
(قسمت های دیگر بحث در آینده)
دوم : آیا دقیق است که انسان؛ انسان است چه افغان باشد چه امریکایی و چه اروپایی؟
سوم : آیا با سوال جدی مواجه شدن “دموکراسی، آزادی، برابری و احترام به حقوق بشر” مورد ادعای غرب؛ مکاتب سیاسی، حقوقی، قضایی و عرفی ی شرق را از مورد سوال بودن می رهاند و مثلاً کدام وریانت در الگو و در عمل؛ آرمانی و کمال مطلوب است؟
—————–
پانویس :
(1) در جوامع مختلف، برخی کالاهای خاص دارای ارزشی بیش از بقیه بودند و عملاً به عنوان معادلهای پول در مبادلات مورد استفاده قرار میگرفتند. با این تفاوت که کمی از پول بزرگتر بودند.
بهعنوان مثال، این کالای با ارزش در یونان قدیم، گاو نر؛ در سریلانکا فیل و در برونئی جمجمه انسان بود!
با پیشرفت تمدن بشری، به تدریج فلزات و اشیای زینتی و از جمله طلا و نقره به عنوان معادلهای پول به کار رفتند و به دنبال آن، برای اولین بار در«لیدی» (آسیای صغیر)، سکه ضرب شد.
پس از ضرب سکه سالیان طولانی سپری شد تا بشر به فکر استفاده از اسکناس (بانکنوت) افتاد.