از کارل مارکس تا کارل پوپر؟! (هشیار – خبر دار!)

 

فشردهء نوشتار:

به نظر میرسد عده ای که روزگاری سر به آخور کارل مارکس داشتند و گل کنه سخن و شعر و شعار شان این نابغهء بزرگ قرن 19 بود؛ اینک آخور و گل کن و چراگاه فکری و فلسفی عوض کرده اند تا همرنگ جماع

ت و همراه روز گار شوند .لذا مفت و رایگان ؛«کارل» دیگر یافته اند و حقانیت و صلاحیت و صلابت و نو شدن و آدم شدن و خدا میداند چه چیز های خود را میخواهند؛ اینک تحت نام و اندیشه و شهرت و اعتبار این کارل توجیه و علم بدارند. اینان؛ فرصت طلبان زبون و لومپن بیش نیستند. جریان عمر سی – چهل ساله شان که زیر نام و ریش کارل مارکس پنهان شده بودند؛ مبرهن ساخت که حتی محض به رضای خدا هم معنای واقعی و علمی و فلسفی یک جمله از آثار بالاتر از یکصد جلدی کارل مارکس را نخوانده و نیاموخته و ندانسته بودند و فقط با تعدادی حرافی ها و ماده رندی ها؛ جوانان پاک و پرشور و تشنهء دانش و پیشرفت و عدالت و ترقی را فریب داده و به دام انداخته و نهایتاً به کام مرگ سپاریدند و اینک تواب و شرمنده! به کارل دیگر؛ به کارل پوپر؛ اندیشمند پر آوازهء قرن بیستم اقتدای کاذبانه و محیلانه کرده و آرزو دارند که اینبار به عوض اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی ؛ دنیای لیبرال دموکراسی را که کارل پوپر منحیث فیلسوف و اندیشمند بشری به دلایلی و با منطق بس ظریف جانب شکلی تجرید شده از آنرا گرفته است؛ و تمنا دارد که از آن «جامعه باز» فرا رویاند؛ چراگاه و اتراق گاه خویش سازند و اگر شد… که فبها!!!
هیچ اهمیتی ندارد که این عناصر زبون چه میکنند و کجا میدوند و پی کدام پی و استخوانی اند؛ ولی نگرانی این است که باز قادر نشوند شماری از جوانان پراحساس و آینده ساز مارا فریب دهند و چشم بسته  به تهلکه ها و قربانگاه های ضد ملی و ضد وطنی و ضد بشری بکشانند. بدینجهت بنده ضروری دیدم که ایضاحاتی پیرامون آثار و اندیشه های جناب کارل پوپر صورت دهم و خدمت عزیزان تقدیم دارم و در ضمن راه شانرا برای مطالعات آگاهانه و خردمندانه بیشتر در آثار این شخصیت بگشایم؛ تا برخورد ها در برابر اندیشه های معاصر هرچه آگاهانه تر و توأم باسنجش و عقلانیت باشد که باز به چاه و چاله ای بدتر از گذشته نیافتیم و چند صباح پس زبونانه تر و لئیمانه تر توبه نصوح و ندامت و شرمنده گی بروز ندهیم که بار دیگر شنونده و تحویل گیرنده ای نخواهد داشت!

آغاز سخن :

مقولات و تعریف هایی هست که حاصل نبوغ، رقت فکری و دقت اندیشه ای یک یا چند متفکر خلاق، شاعر يا هنرآفرین بزرگ میباشد؛ مقولات و تعریف هایی کمابیش با همان قوت در طول تاریخ در فرهنگ ها و فولکلور های این یا آن جامعه خلق شده و به پخته گی رسیده که معلوم نیست چه اندیشه ورزانی در ایجاد آن سهم داشته اند. همه اینها غنایم فرهنگ و معرفت مشترک بشری اند. اما مقولات و تعریف هایی که در اجتماعات و گردهم آیی ها، خیزش ها و جوشش های گروهی ی هزاران و ملیونها نفری پیدایش می یابند و مقبولیت و گویایی و فهمایی کسب میدارند؛ غالباً از سایر مقولات و تعریف ها ممتاز تر اند. تازه ترین مقولات و تعریف ها از این قماش؛ طی جنبش تقریباً جهانی شدهء کارگران و زحمتکشان و حق طلبان و عدالت خواهان معروف به «تسخیر وال استریت» هستی یافت و به شعور و دانش سیاسی – اجتماعی غنای شگرف بخشید.

مقولات «1فیصدی» و «99فیصدی»

اربابان بازار بورس و سرمایه در «وال استریت» که سمبول اربابان سرمایهء مالی و انواع دیگر آن در ایالات متحدهء امریکا و بیرون از آن میباشند؛ 1فیصد نفوس این «جامعهء باز» کارل پوپر؛ را میسازند و شاملان بالفعل و بالقوهء جنبش «تسخیر وال استریت» و جنبش علیه غارتگری و استثمار و اجحاف سرمایه داری 99 فیصد نفوس همین «جامعهء باز» میباشند.«ایکاش!»؛ جناب کارل پوپر زنده می بود و به این مقولات و تعریف های فوق فیلسوفانه و فوق دانشمندانه هم منهمک میشد و پیرامون آن ها در رابطه به اندیشهء زیبایش «جامعهء باز» سطرهایی می نوشت!

به هر حال؛ انصاف دهیم که این خود جناب کارل پوپر میباشد که فرموده است: هیچ حکم علمی و فلسفی وجود ندارد و داشته نمیتواند که تحت هر شرایط و در هر زمان و مکان صحت و درستی ی خود را حفظ کند؛ یعنی ارزش فرضیه ها؛ استنتاج ها و شناخت های علمی حتی در علوم طبیعی (علوم پایه) هم نسبی و مشروط است و میتواند توسط فرضیه ها، استنتاج ها و شناخت های برتر و تحت اوضاع و احوال دگرگونی پذیرفته قسماً و یا کلاً تعویض و ابطال گردد.

اینکه بنده؛ اینک چرا در مورد جناب کارل پوپر سخن میگویم؛ دلایل معینی دارد. با اینکه خود این بزرگمرد؛ دیگران را از مریدی و پرستش و اطاعت کور کورانه از «بزرگمردان» قویاً نهی میکند و تعالیمش غالباً به فحوای همان حکم بالنسبه جاودانی است که «اندیشیدن را باید آموخت و نه اندیشه ها را» ؛ اما هستند عده قابل ملاحظه از میانسالان معلوم الحال «دویده ولی افتاده!» که تلاش دارند؛ عقده ها و افسرده گی های ناشی از شکست ها و خبط ها و حتی گناه های سابق را با پناه گرفتن زیر بال افکار و نقل قول های کارل پوپر و «جامعهء باز» پنهان کنند و حتی به کمک اینها؛ از خویشتن پیام به «راه آمدن»، «نوشدن» و «با ارزش شدن» را به دیگران فرستاده ارادهء «طرح نو در انداختن» برای نسل جوان و پویا بروز دهند!
از قرار معلوم بخشی از سیستم امپراتوری ی رسانه ای«جامعهء باز» هم آماده شده اند تا به اینها کمابیش تریبون دهند و به رکلام ایشان بپردازند.
بنابر این ارزش دارد که ما و جوانان ما تا حدود ممکن از چون و چند شخصیت، آثار، افکار و فلسفه های ذواتی چون جناب کارل پوپر؛ منبر داران برجستهء لیبرال دموکراسی، «جامعهء باز» و «دنیای آزاد» آگاهی به هم رسانیم؛ البته نه بدین منظور که همه چیز آنان را بر خویشتن تحریم کنیم…بلکه بدین منظور که دیگر با شناخت و سنجش و عقلانیت و فهم و فراست هرچه عمیقتر و همه جانبه تر راه برویم و راه بیابیم؛ بازهم به چاه و چاله نیافتیم و در پایان یک دور باطل دیگر؛ خویشتن را پشیمان تر و در خسران و در گناه و هیچی و پوچی ی بیشتر و بدتر نیابیم!
ولی با کمال تأثر و تأسف؛ قادر نیستم مخصوصاً وقتی بحث فیلسوف جهانی و نقد نظرات و داده های او در میان است؛ چنانکه بعضی ها امر و هدایت داده و میدهند؛ به کوتاهی سخن بگویم معهذا چنانکه همیشه سعی کرده ام تلاش مینمایم بحری را در کوزه ای بگنجانم.
در زندگینامهء کارل پوپر که ویکی پیدیای فارسی به دست میدهد؛ میخوانیم:

“سِر کارل ریموند پوپر)۲۸ ژوئیه ۱۹۰۲۱۷ سپتامبر ۱۹۹۴ میلادی( فیلسوف علم، منطق دان، ریاضی دان و اندیشمند اتریشی-انگلیسی و استاد مدرسه امور اقتصادی لندن بود. او یکی از بزرگترین فیلسوفان علم سده بیستم به حساب می‌آید و آثار زیادی در فلسفه سیاسی و اجتماعی از خود باقی گذاشته‌ است. پوپر به دلیل کوشش‌هایش در رد روش علمی طرفداران کلاسیک مشاهده/استنباط (اثبات گرایان) از طریق پیشبرد روش ابطال‌پذیری تجربی، مخالفت‌اش با دانش برآمده از قیاس و استدلال کلاسیک (ارسطویی- افلاطونی) و دفاع از خردگرایی انتقادی، بنیادگذاری نخستین فلسفه انتقادی غیر توجیه‌گرانه در تاریخ فلسفه و دفاع نیرومندش از لیبرال دموکراسی واصول انتقادگرایی اجتماعی که به نظر او امکان ظهور جامعه باز را فراهم کردند، شهرت دارد. وی در یک خانوادهٔ از طبقه متوسط و دارای مذهب یهودی که به مسیحیت پروتستان گرویده بود، زاده شد.
وپر در طی حیات علمی خود، جوایز علمی و افتخارات فراوانی را کسب کرد که از جمله آن میتوان به دریافت ده ها دکترای افتخاری از دانشگاه های معتبری چون پرینستون، آکسفورد، کمبریج، وین و دانشگاه لندن اشاره کرد. همچنین الیزابت دوم، ملکه بریتانیا در 1965 به پاس خدمات ارزنده پوپر به دانش به او عنوان “سر”(SIR) داد و در 1982 وی را به لقب “مصاحب افتخاری” خویش ملقب ساخت.
پوپر از اعضاء انجمن سلطنتی و فرهنگستان انگلیس، عضو خارجی فرهنگستان علم و هنر آمریکا، انجمن فرانسه، عضو خارجی فرهنگستان ملی لینچه‌ای، عضو فرهنگستان جهانی فلسفة علوم، وابسته فرهنگستان سلطنتی بلژیک، عضو آکادمی علم و هنر و فرهنگ اروپا، عضو افتخاری فرهنگستان جهانی تاریخ علوم، عضو افتخاری انجمن سلطنتی زلاندنو، عضو فرهنگستان زبان و ادبیات آلمان، عضو فرهنگستان علوم اتریش، عضو افتخاری حلقه PBK در هاروارد، عضو انجمن فلسفه آلمان، عضو افتخاری مدرسه علوم اقتصادی و سیاسی لندن و کالج داروین در کمبریج بود.”
شاید تا همینجا هم خیلی ها دریافته اند که جناب کارل پوپر؛ به لحاظ طبقاتی و نظام های سیاسی ی متعلق به طبقات متضاد جهان کنونی؛ بیطرف نیستند و از نظام سیاسی ی لیبرال دموکراسی که در آن به لحاظ طبقاتی بورژوازی بزرگ سلطه دارد؛ مدافعه میفرمایند.
مگر چنانکه خواهیم دید دلایل این دفاع خیلی معصومانه و انسانی است و بر اصل «آزادی» و «تحفظ حیات انسان»ها اتکا داشته طئ آن خصلت طبقاتی نظام و اینکه در ماهیت؛ این نظام سیاسی «کورپریت کراسی» میباشد نه دموکراسی؛ به لحاظ ساختار ها و نهاد های معین نسبتاً جا افتادهء غنیمت؛ اغماض میگردد و حتی نسبت به توقعات بیشتر از آن هوشدار های فلسفی داده میشود. بدینجهت یک چپروی میانه و افراطی که اصلاً معانی و مصداق های این مفاهیم را به درستی نمیداند و یا آنها را از دشمنان نهضت مترقی و چپ دریافت کرده و نه از متون و منابع واقعی خود جنبش چپ (که باز به نوبه خود؛ وحی منزل و چیز های شک ناپذیر و غیر قابل باز بینی نمی باشند) فوراً تصمیم خواهد گرفت که: بابا؛ اینکه امپریالیست است و سیاه؛ پس چرا در باره اش بخوانم و بدانم.
در هر حال؛ بنده شدیداً تلاش خواهم کرد تا ابعاد واقعی ی شخصیت و داده های اندیشه ای اندیشمند حقیقتاً بزرگی را به درستی بررسی نمایم و حتی این را که وی چرا مدافع لیبرال دموکراسی گردیده است؛ علت یابی نمایم تا بحث واقعاً به اندازهء درد سر و اتلاف وقت معین مان ارزش داشته و از آن نتایج کمال مطلوب حصول گردد.
مسلماً دو تیپ افراد برای پیگیری این مبحث بالنسبه طولانی وقت و حوصله نخواهند داشت؛ یکی آنان که واقعاً مُرده اند و مُرده بودنشان مورد مخالفت شان نیست و دوم آنان که مُرده اند ولی ادعای زنده بودن و خیلی چیز های افزونتر منجمله رهبری جنبش چپ و آزادیخواهانه و عدالت جویانهء مردم افغانستان و چه بسا فراتر را هم دارند.
خلاصه سخن بر سر اراذل و اوباش به آدمیت نرسیده و انسان نشدهء این یا آن گوشهء دنیا نیست؛ سخن بر سر فیلسوف و اندیشمند مسلم و بسیار بسیار پر ارزش و پرصلابت قرن بیستم؛ یکی از نادره های بشریت تا زمان ما میباشد. او را اگر ستارهء تابناک بنامیم و اگر گوهر شبچراغ و بسا صفات و ارزش نما های دیگر؛ دچار خطا و خسرانی نشده ایم که اغلباً ما و مماثل هایمان محکوم و محصور چنین خطا ها و خسران ها میباشیم.
خیلی خیلی خیلی درد و زحمت و قربانی و چه و چه میخواهد که فردی از میان 7 میلیارد بشر روی زمین کارل پوپر شود و به مقامات و مدارجی برسد که او رسیده است. بنده شادمان و مفتخر و پر امید و آرزو؛ از اینم که عالم بشری اهلیت و لیاقتی را حایز گردیده و دارا میباشد که صرف نظر از انگیزه ها و محرکه های بخصوص؛ بالاخره به اس اساس بشر بودن و انسان شدن یعنی خرد انسانی و محصولات و منابع آن ارج میگذارد و انهماک مبذول میدارد. ولی و معهذا سخت متأثر و معذب میباشم که هنوز فلسفهء بشری در همه گونه های آن؛

اولاً؛ افقی و پهنه ای و صفحه ای میباشد؛ و

دوماً؛ مذکر و مردانه و تک جنسیتی؛ است!

مشکل نخست این است که تقریباً هیچ فیلسوف مؤثر و در خور اعتنا نداریم که معرفت نسبت به فرد و جامعهء بشری را از اعماق و از ریشه های واقعی پیگیری نموده و به بالا آمده باشد. همه؛ زمانی به سر وقت فرد و جامعهء بشری میرسند که سوژه ها؛ «عاقل و بالغ و نافذ جمیع تصرفات امور شرعیه»ء خود شده باشند. در حالیکه بشر و جامعهء بشری؛ از لحظه ای آغاز میگردد که دختر و پسری باهم توافق میکنند و قرار همخوابی میگذارند.
آری؛ آری، آری و بازهم آری و هزاران بار و میلیونها بار آری؛ که بشر از سکس آغاز میگردد! همچنانکه کلیه موجودات زنده؛ از وصلت و جفت گیری آغاز میشوند!
کو؛ کیست؛ کجاست آن فیلسوف که این جریان حقیقی تر از واقعیت و واقعی تر از حقیقت را پیگیری نموده و به جایی رسانده باشد؟
کو ؛ کیست؛ کجاست؟؟؟
از اینجا تا اینکه فرد بشری؛ بالغ شده و «عضوی تام الحقوق» جامعه میگردد و مورد توجه کجدار و مریز حضرات فیلسوفان قرار میگیرد؛ مگر کم مسئاله است؛ مگر اساساً همین مسئاله ها اساسی و تعیین کننده نیستند؟؟؟
آیا فیلسوفی تا کنون طفل زایده و کلان کردن طفل را بلاواسطه تجربه کرده است؛ آیا فیلسوفی تا کنون دایه شده و فرد بشری را زایانده؛ بعد؛ تر و خشک کرده …؟؟؟ تا اینکه او به سخن آمده و نیمه بشر شده است آیا تعقیب کرده که این دورانها حایز چه فعل و انفعالات و کنش ها و واکنش ها و «تجربه های زنده»ء کارل پوپری میباشد؟ و در سمت و سو یابی شخصیت آینده و جامعهء آینده چه اثرات و جبر هایی را خلق مینماید؟؟
مشکل دوم؛ مرد بودن همه فیلسوفان عالیمقام میباشد؛ تجربه ها در شعر و ادبیات و روانشناسی نشان داده است که خیلی چیزهای بینهایت مهم و اساسی و تعیین کننده هست که جنس نرینهء بشری به لحاظ بیولوژیک و فیزیولوژیک نمیتواند؛ از عهدهء آنها بدر آید؛ چنانکه نمیتواند بزاید و تولید مثل نماید.
بدینجهت غیبت جنس مادینهء بشری در عرصهء فلسفه و فلسفهء علم؛ فاجعهء جبران ناپذیر و توجیه ناپذیریست که تا هنوز ادامه دارد و بدین دلیل و سبب و علت فلسفه های بشری به شمول مشعشع ترین آنها؛ معیوب و ناقص و کج و معوج میباشند و لاغیر.
بدین علت ها و عوامل؛ تقریباً هیچ فلسفهء رسمی و قانونی و مشروع و..و.. نیست که به گوهر آدمی و به «گوهر اصیل آدمی»* بپردازد و بنیاد فرد و جامعه را از بنای گوهری پی بگیرد. این یعنی اینکه فرضیه ها و احکام و تحکم ها در مورد بشر و تاریخ و جامعه و حال و آیندهء آن؛ غالباً سفسطه؛ و فقط تصادفاً در مواردی؛ درست و دقیق … و آنهم تعیین ناپذیر!!!
کارل پوپر و فرضیهء جذاب «3جهان»:

کارل پوپر فرضیهء ناب و ژرف فلسفی 3 جهان را ابداع نموده و چنانکه خودش تصریح کرده  است؛ علی الوصف انتقاد ها و مخالفت های دانشمندان زیاد؛ بر اهمیت و کارا بودن این فرضیه پافشاری می نماید. بر اساس این فرضیه؛ عالم واقعیت را میتوان به 3 جهان (به مفهوم اخص کلمه) تفکیک نموده و مورد شناخت و بررسی عقلانی و علمی قرار داد:
اول – جهان واقعیت های مادی (شامل همه کائینات و پدیده ها، جریانات و میدانهای آن).
دوم – جهان تجربه های زنده و بی میانجی و به ویژه تجربه های مستقیم و ذهنی. (فرهنگ بشری و پاره ای کنش ها و واکنش های هوشی سایر جانداران با طبیعت و در راستای حل مسایل خود شان با محیط زیستی)
سوم – جهان محصولات و فرآورده های روح انسانی. (کتاب ها، آثار هنری، عمارات، مداین؛ ماشین ها، کمپیوتر ها…)
این سه جهان که به همدیگر مرتبط و از همدیگر متأثر میباشند و معهذا قابل تفکیک و دارای استقلالیت های نسبی از همدیگر بوده و همه هم واقعیت دارند.
بدینگونه کارل پوپر؛ خویشتن را از ماتریالیست ها و فیزیکالیست ها که جهان 1 را واقعی میدانند و از ایده آلیست ها و متافیزیسین ها که جهان 2 را (حسب تشخیص و تعریف اختصاصی خودشان) واقعی میدانند؛ گامی بسیار بلند فراتر می نهد. پوپر در حالیکه از اساس جهان 1 را بر جهان 2 و هردوی آنها را بر جهان 3 مقدم میداند؛ معهذا در مورد اهمیت جهان 3 میگوید: «جهان 3 هم آفریدهء انسان و هم شکل دهندهء اوست!»
قبض و بسط این فرضیه واقعاً عظیم؛ دست کم نگارش کتاب قطوری را می طلبد. اینجا محضاً فشردهء توضیحات کلی خود پوپر را در مورد درج میکنیم که راه ها را برای مبحث اساسی میگشاید.

کارل پوپر می نویسد:

« بر اساس اطلاعات حدسی ما؛ بخش غیر زندهء جهان1؛ قدیمی ترین است و سپس بخش زندهء آن و به طور همزمان یا کمی دیر تر جهان تجربیات زنده (جهان2) به وجود آمده است. با پیدایش انسان؛ جهان 3 پدیدار شده است. ما نمیدانیم جهان 1 چگونه پدید آمده است و اصولاً پدید آمده است یا نه. در گسترهء بخش موجودات زنده؛ فعالیت اصلی متوجه حل مسایل است که در همهء موجودات حیه صورت می پذیرد؛ از طریق آزمون و یافتن و منهدم کردن خطا.
این فعالیت مربوط به حل مسایل در بخش زندهء جهان1 بوده که به جهان 2 یعنی جهان آگاهی ارتقا یافته است. بزرگترین جهش ارتقایی که در گسترهء پیدایش حیات و آگاهی صورت پذیرفته اختراع زبان بشری است که به معنای «فرایند انسان شدن» میباشد.
جهان 3 ؛هم آفریدهء انسان و هم شکل دهندهء اوست.»

فیلسوف خرد گرای سنجشگر(انتقادی):

کارل پوپر نمایندهء فکری ی خردگرایی سنجشگر میباشد؛ جریانی که بیش از آنکه به دنبال مسایل اکادمیک فلسفی بوده باشد؛ متوجه علوم تجربی است و به طرح پرسش های سیاست عملی می پردازد. پوپر پرسش کلاسیک در مورد شناخت: «این را از کجا میدانی و بر کدام منبع متکی استی» را یکسره نادرست میداند.
البته فیلسوفان و متفکران عصر روشنگری و قرن های 18 و 19 هم نادرستی این پرسش را به سهم خود بر ملا کرده اند ولی پوپر به جای پرسش کلاسیک؛ این پرسش را میگذارد که کم و بیش تازه گی و لااقل صراحت بیشتر دارد:
«چه کار میتوانیم بکنیم تا خطای خود را کشف نمائیم؟»

پوپر می نویسد :

« ما صاحب هیچگونه منبع معرفت خالص و خطا ناپذیر نیستیم. هر منبع شناخت یا محرک شناخت قابل استفاده است و باید بتواند مورد نقد و سنجش قرار گیرد.
منابع سنتی معرفت؛ جزو مهمترین سرچشمه های شناخت ما به حساب می آید؛ چون شناخت نمی تواند با هیچ آغاز گردد؛ اما باید تمام منابع سنتی که به ما ارث رسیده؛ قابل نقد و سنجش باشد.

حل هر مسأله؛ به پیدایش مسئالهء جدیدی منجر میشود. هرچه انسان در بارهء جهان بداند؛ معرفت او نسبت به آنچه که نمیداند؛ آگاهانه و صریح است. نادانی ی انسان را پایانی نیست!

حقیقت؛ به صورت عینی وجود دارد و هدف اصلی ی انسان باید جستجوی مستمر آن در فرایندی پایان ناپذیر باشد.
شناخت؛ عبارت از جستجوی حقیقت است و نباید آنرا با “یقین و قطعیت” یکی گرفت.

انسان؛ جایز الخطاست و لذا تمام شناخت بشری؛ خطاپذیر و نامطمین است. ما باید همواره علیه خطا های خود پیکار کنیم. بازهم علی الرغم همه مراقبت ها؛ هرگز نمیتوانیم یقین حاصل نمائیم که مرتکب خطا نشده ایم.
وظیفه و هدف فعالیت علمی؛ نزدیکتر شدن به حقیقت عینی، حقیقت بیشتر، حقیقت جالبتر و حقیقت قابل فهم تر میباشد؛ لذا باید تلاش برای دستیابی به “یقین” را رها کنیم.
شناخت و دانش ما همیشه «فرضیه سان» است؛ حتی شناخت در گسترهء پر صلابت ترین دانش ها مانند علوم طبیعی فرضیات و حدسیاتی است که با نظریه های تازه تر و درست تر ابطال پذیر میباشد. لذا باید در های آن همواره بر روی نقد و تجدید نظر گشوده باشد و از بوتهء سخت آزمون و در تضارب با فرضیات و حدسیات مخالف و رقیب سربلند بیرون آید.
سنجیدار(معیار)ی برای حقیقت وجود ندارد؛ حتی اگر ما به حقیقت دست یابیم؛ نمیتوانیم از آن مطمین باشیم. اما سنجیداری خرد گرایانه نسبت به پیشرفت در گسترهء حقیقت وجود دارد و این سنجیداری برای پیشرفت علمی است.
خرد تنها مرجع و سرمایهء معنوی انسان است!

هر فرضیه که در مقابل ابطال خود مقاومت طولانی تری نشان دهد و پایدار تر بماند؛ از صلابت علمی بیشتری برخوردار و به حقیقت نزدیکتر است.» ناگفته نماند که تیتر واره های بالا فراز هایی فشرده شده از سخنان کارل پوپر میباشد که در آثار مختلف او آمده است. بدین ترتیب و روی این فرمول ها؛ کارل پوپر با قیم مآبی و همه اشکال تام گرایی و جزمیت و جمود…می ستیزد و تأکید می ورزد که :
« متفکران و دانشمندان؛ اگرچه در زمینه یافته های کمی که میدانند؛ با انسان های عادی تفاوت های کوچکی دارند؛ اما در زمینه نادانی بی پایان خود؛ با بقیه یکسان اند…
باید عادت دفاع از بزرگمردان را ترک کنیم؛ چرا که بسیاری از آنها از راه تاختن به آزادی و عقل؛ خطا های بزرگ مرتکب شده اند و تسلط فکری آنان مایهء گمراهی است…
اندیشهء فلسفی باید مشغولیت همهء روشنفکران باشد؛ اینکه دشوار گویان و دشوار نویسان سعی دارند چنین وانمود کنند که فلسفه چیزی پیچیده و اسرارآمیز و مذهب خردمندان است؛ ریاکاری قبیح میباشد!» محیط و مؤثرات پیدایش اندیشهء سیاسی پوپر:
کارل پوپر که متولد سال 1902 یعنی آغاز قرن بیستم میباشد؛ در دوران حساس بلوغ خود شاهد جنگ جهانی اول بوده است؛ برعلاوه؛ مشاهدهء فقر و مسکنت اقشار وسیع مردم در سال های پس از جنگ او را به سوی اندیشه های سوسیالیستی کشانده تا جائیکه زمان کوتاهی عضو حزب کمونیست اتریش هم شده است. رویهمرفته مدت درازی خود را سوسیالیست میدانسته و در نظر داشته است اگر سوسیالیزم بتواند؛ با آزادی های فردی تلفیق شود؛ همچنان سوسیالیست باقی بماند.
در سال 1936 کشورش اتریش توسط ارتش نازی اشغال و ضمیمهء خاک المان فاشیستی میشود؛ پوپر به زیلاند جدید میرود و تا پایان جنگ دوم جهانی همانجا میماند. این متفکر خردگرای نقاد درین سالهای جوش عقلانی ی خویش؛ از یکسو شاهد عروج فاشیزم یعنی بدترین نوع دیکتاتوری توتالیتاری ی ایدیولوژیک در المان و ایتالیا و مارش خونین و انسان کش و انسانسوز آن بر سراسر اروپا و بالاخره جنگ دهشت انگیز جهانی دوم و همه تبعات آن است و از سوی دیگر سوسیالیزم عملاً موجود در اتحاد شوروی نیز تحت پاشنه های دیکتاتوری استالینینی له میشود و آنجا نیز چیزی جز یک دیکتاتوری توتالیتاری ایدئولوژیک؛ از خود برای عقل بشری نمایش نمیدهد.
او که طبعاً از دیکتاتوری های دینی ـ ایدئولوژیک کلیسا در اروپای قرون وسطی و سایر نقاط جهان هم آگاه است؛ به این نتیجه میرسد که گونهء جوامع پس از رونسانس و تحولات صنعتی که در اروپای غربی شکل گرفته؛ غنیمت است و بایست برای تکامل آن به «جامعهء باز» متمرکز شد. بر همین اساس کتاب «جامعهء باز و دشمان آن» را می نویسد که بسیاری آنرا ـ صادقانه یا مغرضانه ـ مهمترین اثر پوپر میدانند.

«جامعهء باز» از نظر کارل پوپر:

پوپر در سال 1945 کتاب “جامعه باز و دشمنان آن” را توانست منتشر سازد. قبل بر این؛ ناشران حاضر نمی شدند آنرا انتشار دهند. این اثر یک کتاب دو جلدی بود، و با حمله ای به افلاطون و ایده های وی آغاز می شد. پوپر، افلاطون را یک اندیشمند خودکامه گرا می پنداشت که حامی جزم گرایی بوده و جامعه بسته را ترویج می نمود.
پوپر همچنین هگل را نیز مورد حمله قرار داد چرا که وی را یک مطلق گرای خطر ساز می دانست. البته در این کتاب، کارل مارکس نیز مورد هجمه انتقادی پوپر قرار گرفته است. از نظر پوپر، نظریات مارکس راجع به انقلاب و از بین رفتن نهایی سرمایه داری، نمی توانند گزاره هایی علمی باشند، چرا که ابطال ناپذیر به نظر می رسند.
اما جوهرهء «جامعهء باز» گونهء ویژه از دموکراسی است که در آن بتوان حاکمان بد را بدون خونریزی برکنار و تعویض نمود. به همین دلیل پوپر با افلاطون و متفکران یاد شدهء دیگر تعارض می یابد.
در اندیشهء سیاسی افلاطون پرسش این است که «چه کسی باید حکومت کند» ؛ کارل پوپر می نویسد که این پرسش مانند پرسش کلاسیک در مورد سرچشمه شناخت و معرفت؛ مبتنی بر دید اقتدار گرایانه است و لزوماً پاسخ مرجعیت گونه می طلبد؛ چنانکه پاسخ هایی مانند «بهترین ها باید حکومت کنند» یا «فرزانگان» یا در بهترین حالت «اکثریت باید حکومت کنند» را به وجود آورده است.
پوپر «مردم باید حکومت کنند»؛ و به همین سلسله مقولات «حکومت کارگران» یا «حکومت سرمایه داران» را هم مهمل میداند. پس جالب است که چنین اندیشمندی پرسش در بارهء قدرت سیاسی و دولت را چگونه طرح و حل میدارد؟
پرسش پوپر این است: «کدام نوع ساختار دولت میتواند امکان دهد که حکام زورگوی و بد را بتوان بدون خونریزی برکنار کرد؟»
هدف از این پرسش؛ چنین است: چه کار میتوانیم بکنیم تا نهاد های سیاسی خود را طوری سازمان دهیم که امکان زیان وارد کردن حکمرانان بد و نالایق که فراوانند؛ به حد اقل برسد. به عقیدهء پوپر دموکراسی در آتن 2500 سال پیش برای یافتن پاسخ در مورد آنچنان شکل حکومت بود که مانع عروج جباریت شود.
پوپر میگوید: دموکراسی به معنای حکومت مردم نام فریبنده ای است؛ چرا که مردم نمیتوانند و نباید هم حکومت کنند. و حکومت اکثریت به ساده گی میتواند به بدترین جباریت (دیکتاتوری) مبدل شده و حقوق اقلیت ها را از بین ببرد. اما دموکراسی (معاصر)؛ علی الرغم نام فریبندهء خود و تحت فشار مشکلات و دشواریهای عملی؛ توانسته این هدف را در مقابل خود قرار دهد که با وضع قوانین مشروط و تأسیسات ساختاری مانع شود تا جباریت سر برآورد؛ اگرچه این تلاش ها همواره قرین مؤفقیت نبوده است.


وپر «آزادی» و آزادی سیاسی را بر برابری و رفاه و تنعم ارجح  میداند و برای آن سنجیدار (معیار) هم وضع میکند: نظامی از نظر سیاسی آزاد است که نهاد های آن به شهروندانش این امکان عملی را بدهد که در صورت اراده اکثریت بتوانند حاکمان خود را بدون خونریزی برکنار کنند.
مهمترین ویژه گی ی جامعه باز؛ علاوه بر سنجیدار یاد شده؛ رقابت آزاد بر سر نظریات علمی و شفافیت در آن است. در جوامع باز روش نقد خرد گرایانه؛ به نابودی منتقد نمی انجامد و خشونت در حذف نظریات و فرضیه های مخالف و نادرست نقش ندارد. نقد عاری از خشونت راه را برای انکشاف خرد؛ میگشاید.
پوپر وضاحت می بخشد که ترجیح او دموکراسی هایست که در کشور های غربی پا گرفته و وجود دارد. اما این دموکراسی صرف به لحاظ تاریخی خوبترین نظام سیاسی است که تاکنون متحقق شده است. ولی این لزوماً کاملترین و ممکن ترین ساختار نظام سیاسی نیست و لذا باید مورد نقد و مراقبت متداوم باشد. این نظام با نقد؛ زنده است و همواره در برابرش این خطر قرار دارد که ممکن است همه دستاورد هایش را از دست بدهد.

فلسفهء سیاسی لوکال و مجرد:

بدون اینکه به نقد کارل پوپر از تاریخگرایی و کتاب مربوط آن؛ بپردازیم؛ در همین استنتاجات و تأکیدات پایانی پوپر در کتاب «جامعهء باز…» پیرامون دموکراسی و آزادی هم میشود؛ دریافت که فلسفهء سیاسی پوپر لوکال و مجرد است؛ یعنی تمام جهانی و دارای ضبط و ربط با سایر بخش های وضعیت اجتماعی نیست.
به نظر میرسد که پوپر تمام توان اندیشه و ادبیات خود را وقف محافظت و مواظبت از دستاورد مهم سیاسی یعنی ساختاری از قدرت در شماری از کشور های غربی ساخته و نگران است که اگر این دستاورد ضایع شود؛ با در نظرداشت تجارب در رابطه به قدرت سیاسی طی قرون اخیر مخصوصاً در دوران حیات خود او؛ فاجعهء جبران ناپذیر برای این بخش بشریت (و به لحاظی برای تمام بشریت) حادث میشود. لذا پوپر برای سایر جوامع بشری طرح و رهنمود و تجویزی ندارد؛ الا اینکه گمان ورزیم که او میخواهد این مدل به نحوی – آخر نی آخر- برای سایرین نیز سرمشق قابل پیروی قرار خواهد گرفت؛ ولی با در نظر داشت فرضیات او پیرامون روند های تاریخی؛ این گمان به ساده گی ابطال میشود؛ چرا که کدام قانونمندی وجود ندارد که همه روند های تاریخی در همه سرزمین ها به یکسان یا نسبتاً یکسان تحقق یابد یا تکرار شود.
از آنجا که پوپر تاریخگرایی را نفی میکند؛ لذا انتظار ندارد که سیستم اقتصادی – صنعتی مثلاً انگلیس یا فرانسه؛ لزوماً در چین و عربستان و هند و افغانستان وغیره هم به گونهء جبر تاریخی تکرار خواهد شد و بالنتیجه مدل دموکراسی و آزادی مربوط؛ آنجا ها هم خواهد رفت و در آنها نیز «جوامع باز» به وجود خواهد آمد.
مشکل است تصور نمائیم که پوپر برای تحقق «جامعهء باز» حد اقل سطح معین اعتلای آگاهی و علمیت و خرد ورزی در لایه های تأثیر گذار مردمان کشور ها و سرزمین های استبداد زده و تاریک و عقب افتاده را الزامی و شرط مقدم نداند؛ چرا که او منحیث فیلسوف علم به لیبرال دموکراسی می نگرد و آنرا ارزیابی و قیمت گذاری می نماید نه منحیث یک وکیل مدافع در پیشگاه کدام محکمه!
بدینگونه اندیشهء سیاسی کارل پوپر؛ منحصر به غربی هاست و بیشتر هم اندیشمندان و سیاسیون و گرداننده گان قدرت در غرب مخاطب او میباشند؛ بنابر این اندیشهء سیاسی ی محلی و لوکال میباشد و در همین حد و حدود قاطعانه و برش دار نیز هست. به چند جملهء دیگر او؛ در رابطه هم دقت نمائید: «ما اجازه نداریم دموکراسی و آزادی را با رفاه و معجزهء اقتصادی یکی بگیریم. خطای بزرگی است اگر برای مردم تبلیغ کنیم که آزادی برای همه گان رفاه و دموکراسی برای جامعه اعتلای اقتصادی به بار خواهد آورد. آزادی هرگز به معنای خوشبختی تک تک انسانها نیست و این امر تا حدود زیادی به شانس و اقبال و شاید به طور نسبی به لیاقت و تلاش و فضیلت های دیگر وابسته است.**

آنچه که میتوان در بارهء دموکراسی و آزادی گفت؛ در بهترین حالت این است که آنها تأثیر لیاقت فرد را بر روی رفاه او تا حدودی نیرومند تر میسازد. لذا ما نباید آزادی را برای آن برگزینیم که از آن انتظار زنده گی راحتی داریم بلکه به این دلیل که خود آزادی نمودار ارزشی است که آنرا هرگز نمیتوان به ارزش های مادی تقلیل داد. پوپر این سخن دموکریت فیلسوف یونان باستان را یاد آور میشود که :”زنده گی ی تنگدستانه در دموکراسی به زنده گی متمولانه دریک حکومت جبار برتری دارد؛ چرا که آزادی از بنده گی برتر است”
پوپر دگرباره تأکید مینماید که ما آزادی سیاسی را برای آن بر نمی گزینیم که این یا آن چیز را به ما وعده میدهد. ما آنرا بر می گزینیم زیرا که تنها شکل انسانی همزیستی میان افراد بشر را ممکن میسازد. تنها شکل که ما میتوانیم مسئولیت کامل خود را عهده دار شویم. اما اینکه آیا قادر خواهیم شد امکاناتی را که آزادی در اختیارمان میگذارد متحقق سازیم به عوامل بسیاری و پیش از همه به خود ما بسته گی دارد.»
البته روشنفکران و سیاسیون سایر کشور ها حق دارند؛ از این اندیشهء سیاسی بیاموزند که دموکراسی و آزادی سیاسی چه قدر و منزلتی دارد؛ ولی حق ندارند آب را ندیده موزه را از پا بکشند.
دموکراسی و آزادی مورد نظر کارل پوپر؛ حد اقل به دو پیش زمینه مشروط است:

 نخست تمدن بالنسبه شگفتهء مدرن؛و

دوم غلبهء رونسانس و نوزایی فکری برخرده فرهنگ ها و باور های خرافی ریشه دار و گسترده که در حال حاضر حیثیت ایدئولوژی ها و بدتر از ایدئولوژی ها را در نظام های استبدادی و توتالیتاری ی آسیا و افریقا و قسماً امریکای لاتین دارا استند؛ یعنی غلبهء مدرنیته برسنت.

لذا اینسو ها مسئاله و شعار مبارزه؛ خود «جامعهء باز» نیست بلکه چگونگی رهایی از استبداد و توتالیتاریزم چه بسا وحشیانه و درنده خوست که حتی در گونهء تروریزم بنیادگرایانهء مذهبی؛ «دشمنان» بالفعل و حاضرالصحنهء «جوامع باز» غرب هم هست و اینک 11 سال است که عساکر و استخباراتی ها و مدافعان 44 «جامعهء باز» غربی مستقیماً به جنگ این دشمنان برآمده؛ جوامع بستهء شرقی و منجمله افغانستان و پاکستان و عراق و سودان و سومالی… را زیر آتش دارند. حتی این واقعیت؛ خود آزادی سیاسی و دموکراسی را در «جوامع باز» غربی و قبل از همه در ایالات متحده امریکا معروض به محدودیت ها و آسیب های بی سابقه ای نموده است.
لذا اندیشهء سیاسی کارل پوپر نمیتواند و نباید برای ما به ایدئولوژی ی دیگر مبدل گردد. این اندیشه چنانکه دیدیم خود نیز نه تنها چنین ادعایی ندارد بلکه در پیوند با سایر اجزای اندیشهء فلسفی خرد گرایی سنجشگرانه؛ ما را از چنین توهمی جداً بر حذر داشته؛ مؤظف میکند که دنباله روی کور کورانه از بزرگمردان را رها کنیم با مطالعات و مشغولیت فلسفی ویژهء خود و متناسب با مسایل و معضلات مبتلابه خود و مردمان و کشور ها و مناطق مان دنبال حل مسایل همه روزه و نو به نو خویشتن باشیم. قبلاً خاطر نشان ساخته ام که عوامل و انگیزه های کارل پوپر در دفاع از لیبرال دموکراسی در برابر سایر رژیم های سیاسی و حکومتی موجه و معصومانه و منطبق بر وجدان بخردانهء اوست. پوپر بزرگتر و فرهیخته تر از آن است که برای خوشامد میلیاردران سفسطه بافته باشد. او با دقت هرچه تمامتر مبرهن ساخته است که شکل حکومت و نظام سیاسی را مدنظر دارد و بس. لابد این شکل؛ دارای هر مضمون و ماهیت و وابسته گی طبقاتی هم باشد؛ باز شکل مقبول و مطلوب و غیر قابل انصراف و غیرقابل تعویض با سایر اشکال است که در تاریخ و در آفاق و انفس تا ایندم دیده شده است و دیده میشود. لذا این تجرید دقیق شکل از مضمون و محتوا و ماهیت بسیار زیرکانه و دانشمندانه است؛ چرا که به مجرد رخنهء خللی در این تجرید؛ همه فرضیه های پوپر به درجاتی ابطال یا دچار نقصان میگردد.
ولی جای تأسف و تألم است که بخصوص از دوران سیاه تاچر- ریگان بدینسو؛ انحرافات زیادی در دموکراسی های «جامعهء باز» مورد نظر پوپر حتی به لحاظ شکل وقوع یافته و چنانکه ذکر شد دموکراسی در ایالات متحده، انگلستان و جوامع دیگری از محتوا تهی و به کورپریت کراسی تغییر ماهیت داده است. لذا به عوض اینکه روشنفکران و جوانان ما را به “پوپر پرستی” تشویق و وا دار نمایند؛ بایستی میلیاردران حاکم درین «جوامع باز»  و خدام  ریز و درشت شان؛ خود؛ تعالیم و هوشدار های کارل پوپر را در یابند و ملاک عمل خویش قرار دهند که در آخرین تحلیل فیلسوف و پیشروی فکری اختصاصی ی خود شان میباشد و هنوز چندان جوره هم ندارد. برای آنکه بر حسب حقایق و ارقام و فاکت های مستند و مسجل دریابیم که وضع بالفعل «جامعهء باز» در حاکمیت اربابان وال استریت و کورپریشن های فراملیتی از چه قرار است و این اوضاع؛ چنانکه توجیه میکنند؛ توسط توصیف های کارل پوپر؛ توجیه شده میتواند یا خیر؛ لطفاً این تحقیق و بررسی را به دقت مرور نمائید:

جنبش ۹۹ در صدی ها در برابر یک در صدی ها

—————————————-

 رویکرد ها :

  *  –  فلسفه ای با محوریت «گوهر اصیل آدمی» در کتاب بنده به همین نام و مضافاً به اسم توصیفی 101 زینه برای تقرب به جهانشناسی ساینتفیک پرورده شده است که آرزومندم هرچه زودتر توجه حلقات و منابع علمی و اکادمیک مسئول در جهان را جلب نموده به نحوی شائیسته ارزشیبابی و تعمیم و تکمیل و ترویج گردد. ولی این اشاره منحصر به همین اثر نیست؛ اینجا معضل و کمبود و کجی و نارسایی ی به مراتب گسترده تر در اندیشه ها و آثار فلسفی به شمول فلسفهء علم و هر نام و نماد دیگری در همین استقامت مطرح میباشد.   

  **  – در گزینش سخنان جناب کارل پوپر منابع در دسترس زیادی مورد توجه و دقت قرار گرفته است ولی کافیست عزیزان به کتاب «کارل پوپر: فیلسوف خرد گرای سنجشگر» نظر بیاندازند:

http://pdf.tarikhema.ir/PDF/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D9%84-%D9%BE%D9%88%D9%BE%D8%B1-%D9%81%D9%8A%D9%84%D8%B3%D9%88%D9%81-%D8%AE%D8%B1%D8%AF%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%8A%DB%8C/

در نتیجه همین دقت ها؛ تصور میکنم؛ جمله مورد اشاره که ثروتمندی را به چانس و اقبال و فضیلت های دیگر مربوط میداند؛ یا دقیق بر گردان نشده و یا توسط مترجمان ایزاد گردیده است. بنابر تجرید دقیق که پوپر میان شکل و مضمون و محتوای دموکراسی  غربی انجام میدهد؛ او نیاز ندارد که دیگر به کان و کیف توزیع ثروت بپردازد و آنرا به بخت و اقبال و تصادف و فضیلت های دیگر حواله دهد؛ چرا که پوپر بیش از همه میداند که فضیلت ها یا لیاقت های دیگر درعالم واقع منظومه بزرگی از رذیلت ها چون دزدی، رهزنی، روشوت، فریب و اغوا، جنایات سازمانیافته، انواع گوناگون استثمار و بهره کشی، غصب و غارت و چپاول و «غنیمت»، انواع مختلف شگرد های مافیایی وغیره را شامل میگردد و کم ازکم هشتاد فیصد ثروت های بزرگ؛ محصول دزدی و استثمار است. به قول شاعر:

آنکه از حد گذشته سیم و زرش ** زر نباریده زاسمان به سرش— حق اگر خواهی حضرت آقا ** یا خودش دزد بوده یا پدرش!

 و اینهم ؛ جنبش ۹۹ در صدی ها در برابر یک در صدی ها

 به مناسبت اول ماه مه روز جشن جهانی کارگران
مضمون جنبش اشغال وال استریت از دیدگاه متفکر
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com

«بعد از شکست هر انقلاب یا ضد انقلاب، در میان فراریانی که به خارج از کشور گریخته‌اند فعالیت‌های تب آلودی آغاز می‌شود. گروه‌های حزبی گوناگونی تشکیل می‌شوند و یک‌دیگر را متقابلاً متهم می‌سازند که موجب به لجن فرو رفتن ارابه‌ی انقلاب گشته و بدین ترتیب خیانت و تمام انواع ممکنه از گناهان کبیره را به یک‌دیگر نسبت می‌دهند. آنان با وطن خود فعالانه در ارتباط باقی می‌مانند، تشکیلاتی بر پا می‌کنند، توطئه می‌چینند، اعلامیه‌ها و روزنامه‌هایی منتشر می‌سازند و سوگند می‌خورند که تا بیست و چهار ساعت دیگر مجدداً حمله آغاز شده و این بار پیروزی حتمی است و در این رابطه حتا مشاغل دولتی را تقسیم می‌کنند. طبیعی است که این حساب‌ها غلط از آب در می‌آید و به دنبال خود سرخورده‌گی پشت سرخورده‌گی به همراه می‌آورد. در سیر تاریخی تمامی گروه‌های مختلف فراری از مهاجرین سلطنت طلب سال 1792 (فرانسه) گرفته تا به امروز، این نکته پیوسته به چشم می‌خورد و هر کس که در میان فراریان از فهم و بصیرت برخوردار باشد، خود را از این جار و جنجال‌های بی‌ثمر – تا آن جا که بتواند آبرومندانه انجام شود – کنار کشیده و به کار بهتری می‌پردازد.» (تاکید از من است) در 26 ژوئن 1874 فردریک انگلس، مقاله‌ی “برنامه‌ی کمونارهای بلانکیست فراری” را با چند سطر پیش نوشته شروع کرد. در این رابطه تذکر چند نکته لازم است.
1. ما جا و بی‌جا و ربط و بی‌ربط در ده‌ها مقاله – از جمله مقاله‌ی شماره‌ی 3 همین مجموعه – به تاکید نوشته‌ایم که سوسیالیسم علمی مارکس و انگلس از درون نقد سوسیالیسم اتوپیک، عقلانی، تخیلی، غیرکارگری، خرده بورژوایی و بورژوایی امثال دورینگ و پرودون و اوئن و باوئر و استریتنر و دیگران بیرون آمد و هویت طبقاتی خود را در ارتباط تنگاتنگ و مستقیم و غیرمجازی با جنبش رزمنده‌ی کارگری و نقد اقتصاد سیاسی سرمایه‌داری تثبیت کرد. بلشویک ها نیز ایضاً از طریق نقد متدولوژیک کائوتسکی و برنشتاین و پلخانف و اتخاذ تاکتیک و استراتژی هوشمندانه و به هنگام بلشویک شدند. در نتیجه در این جا نه فقط صحبت از نفی نقد نیست، بل که دقیقاً برعکس همه‌ی تمرکز نویسنده بر ترویج نقد است.
2. زمانی “چپ‌های رادیکال” به شاملو گیر می‌دادند که در وصف زنش شعر عاشقانه می‌گوید و از مایاکوفسکی فاصله گرفته است و زمان دیگر یورش می‌بردند که برای ناصر ملک مطیعی فیلم‌نامه‌ی آبگوشتی نوشته است. چنین است رسم روزگار! حالا هم به ما گیر می‌دهند که در جنگ حماس و حزب‌الله و سایر مبارزان فلسطینی علیه اسراییل جانب نوار غزه را گرفته‌ایم و در نوشتن یک سناریو ی مذهبی به یاری استاد بیضایی رفته ایم. اسکن می کنند و خود را مانند مجنونان به در و دیوار می زنند که بیا و ببین. تا می توانید افشا کنید و فحش بدهید و این و آن را گوساله و بزغاله و دولیتل و استالینیست و سر دبیر پراودا و هکذا …. بخوانید. اما اگر قرار باشد آینده به گذشته باخته باشد سرنوشت شما در آب های دور دست قرون تبدیل شدن به همان تک یاخته است.
3.خود تبعیدیانی که از طریق فرودگاه به آغوش گرم سوسیال دموکراسی و دولت های کریمه ی رفاه غلتیده اند البته حق دارند در این “افشا گری” نقش اول را بازی کنند.کسانی که نون رسانه های امپریالیستی مانند رادیو تله ویزیون بی بی سی و آمریکا و زمانه و فردا و دی روز را می خورند البته که نباید نگران سلامت رضا شهابی باشند.حساب و کتاب این خود تبعیدیان بی شک با تبعیدیان اجباری لیبرال هم متفاوت است تا چه رسد به تبعیدیان چپ و سوسیالیست که از درون آتش و خون دهه ی شصت جان به در برده اند. تبعا نوشته ی انگلس – مستقل از مناسبت آن – برای وصف حال این فراریان تقلبی بر صدر این مقاله آمده است.در قیاس با این” مبارزان” کاغذی نگارنده دست بلانکیست ها را می فشارد و در برابرمبارزات بی امان آنان سر تعظیم فرود می آورد. گیرم که این قیاس از اساس مع الفارق است.باری فراریانی که حالا به جای اصلاح طلب انحلال طلب شده و بر طبل جنگ و تحریم می کوبند و در کنفرانس های “دموکراتیک” برای دولت آینده رئیس جمهور و نخست وزیر تعیین می کنند و برای اعضای کابینه شان از مجالس به غایت ارتجاعی شاه عبدالله و آل خلیفه رای اعتماد می گیرند و اپوزیسیون یک سره ضدانقلابی سوریه (برهان غلیون) را سرمشق قرار می دهند؛ واقعی ترین مصداق کلیات نقد انگلس محسوب می شوند.باری… ***
در ادامه‌ی سلسله مقالات “مبارزه‌ی طبقاتی…” به نقد یکی دیگر از جریان‌های حاضر در عرصه‌ی تضاد کارـ سرمایه می‌پردازیم و از تئوری‌پردازی‌های جان مینارد کینز سخن می‌گوییم. با این یاد آوری که: 
در چند مقاله به ابعادی از نقد کینزینیسم و سوسیال دموکراسی وارد شده‌ و به تفصیل سخن گفته‌ایم. از جمله در مقاله‌ی “کینزیسم به جای نئولیبرالیسم” مندرج در ماهنامه‌ی اطلاعات سیاسی اقتصادی، 1387 ش 257و 258 / بخش سوم مقاله‌ی “امکان‌یابی مکان دفن نئولیبرالیسم – عروج و افول سوسیال دموکراسی”، 13 بهمن 1389 – 3 فوریه 2011 / روزی به قامت عصر طبقه‌ی کارگر ( و پاسخی کوتاه به سوسیال دموکرات‌های لیبرال وطنی)، 8 اردی‌بهشت 1390 – 28 آوریل 2011 [دو مقاله‌ی اخیر در سایت‌های مختلف منتشر شده] و البته در کتاب بحران. در میان سوسیال دموکرات های لیبرال، مهرداد مشایخی از آن درجه شعور آکادمیک بهره داشت که در سخن‌رانی بروکسل و یکی دو جای دیگر در نقد مواضع نگارنده و دفاع از موضع خود – که طبقه‌ی کارگر ایران را یک اقلیت 20 درصدی می‌دانست – مباحثی جدی را به میان بگزارد.اختلاف نظر سیاسی؛ روشی و فکری به جای خود اما جای مشایخی در میان سوسیال دموکرات ها خالی است. 

کینزینیسم و فوردیسم

سال های 1870 تا 1914 دورانی طولانی ست که بشریت شاهد جنگ نیست. در این سال‌ها، شیوه ی تولید سرمایه داری توانست حداکثر امکانات مناسب را برای رشد خود بیابد. مونوپل ها و سرمایه ی مالی تبدیل به ساختار اصلی و راهنمای رشد اقتصادی گردید. تقسیم جهان میان گروه ها و کشورهای متروپل سرمایه داری کامل شد و سرمایه ی صادراتی به بخش سودآورتر و متحرک تر سرمایه ارتقا یافت. در این برهه که “دوران طلایی سرمایه داری” خوانده شده است، اقتصاددانان بورژوازی از جمله سومبارت، لیف مان، شولتسه و گاورنیتس به ستایش از تئوری سرمایه‌داری سازمان یافته پرداختند. این نظریه پردازی‌ها از سوی جناح راست انترناسیونال دوم – به ویژه در دوران انحطاط آن – وام گرفته شد تا تغییرات جدید در سرمایه‌داری و جهت‌گیری به سوی سوسیال دموکراسی بهانه یی برای به بایگانی سپردن آموزه های سوسیالیسم علمی باشد. اولین جنگ جهانی، تئوری سرمایه داری سازمان یافته را زیر خروارها خاک دفن کرد. اما در متن بحران 1929 این تئوری بار دیگر برخاست و این دفعه در مقام تنها دماسنج تشخیص، کنترل و حل بحران از سوی جان مینارد کینز و هواداران‌اش فرموله شد. به نظر کینز در جامعه ی مدرن بورژوایی عرصه ی قوانین اقتصادی – خود کنترلی بازار – به تدریج محدودتر می شود. حال آن که تنظیم آگاهانه ی فعالیت های اقتصادی به پشتوانه ی عمل کرد بانک ها به نحو خارق العاده یی توسعه می یابد. به این اعتبار کینز و روشن‌فکران طرح نو، به رهبری و دخالت مستقیم دولت در تمام امور اقتصادی رسیدند.
در تئوری های کینز رکود اقتصادی نتیجه‌ی فقدان سطح مناسبی از سرمایه گذاری مولد توسط سرمایه داران است. آن هم بدین اعتبار که موقعیت و دورنمای سود (profit) قابل توجه نیست. به همین سبب نیز دولت می تواند – و باید – شرایط مناسب برای سرمایه‌گذاری توسط سرمایه داران را فراهم کند. کینز گمان می زد که اوضاع اقتصادی زمانی از رکود خارج خواهد شد که دولت تقاضای مصرف را از طریق اعطای اعتبار اضافی به سرمایه داران تشویق کند.
مبنای اساسی جان مینارد کینز بر پایه‌ی مصالحه ی طبقاتی میان بورژوازی و پرولتاریا، توزیع مجدد درآمد و ثروت و تنظیم سرمایه بود. در دوران طلایی سرمایه داری، کشورهای اصلی از رشد سریع اقتصادی، بی کاریِ کم، افزایش استانداردهای زنده گی و ثبات اجتماعی بهره مند بودند و کشورهای فرعی نیز می-توانستند از طریق جای‌گزینی واردات با صنعتی سازی اجتماعی رشد داخلی را ارتقا دهند.
الگوی اصلی کینز در حیطه ی سرمایه داری مبتنی بر مداخله ی مستقیم و همه جانبه ی دولت به منظور تنظیم اقتصاد و کنترل بازار بود. به نظر کینز از آن جا که بازار قادر به تنظیم و محدود سازی خود نیست، الزاماً دولت می باید ضمن مبارزه با هرگونه مقررات زدایی بازار، مانع بحران در نظام سرمایه داری شود. از یک منظر روش اقتصادی کینز – به مثابه ی جناح چپ بورژوازی – واکنشی در برابر آنارشی درونی سیستم بازار آزاد و استفاده از ابزار سیاسی دولت در تنظیم مناسبات اقتصادی کار ـ سرمایه بود. در مواجهه با بحران 1929 کینز از ایجاد یک بانک جهانی بر مبنای پولی خنثا به نام بانکور دفاع کرد. این پول علی‌القاعده میانگینی از پول های معتبر و رایج جهان آن روز بود. به عقیده ی کینز طلا واسطه ی مناسبی برای تجارت نبود.
روزولت و طرح نو در نوامبر 1932 در ایالات متحد آمریکا به قدرت رسیدند. هیتلر و حزب نازی در 1933 زمام امور آلمان را قبضه کردند و متن برنامه ی اقتصاد کینز در سال 1935 منتشر شد. در این دوران دولت های اصلی سرمایه داری یک سلسله اقداماتی عمومی را در دستور کار خود قرار دادند. تاسیس نهادهای تعاونی اعطای کومک های مالی نقدی به سرمایه داران مقاطعه کار، ایجاد محدودیت های گمرکی به منظور حمایت از صنایع داخلی و البته سرمایه گذاری (صدور سرمایه ی امپریالیستی) به کشورهای دیگر به قصد توسعه ی نفوذ اقتصادی و مالی در کشورهای فرعی – به ویژه سرمایه گذاری کلان در صنایع نظامی – و رونق صنعت فوردیسم از اهم این اقدامات بود. یکی از ویژه گی های سیاسی این دوران گسترش تبلیغات سرسام آوری ست که دولت های سرمایه داری تحت عنوان دفاع از منافع مشروع ملی – که گویا از جانب کشورهای دیگر مورد تهدید قرار گرفته بود – دامن زدند. در همین برهه سیستم اعتباری کشورهای مختلف سرمایه داری دوباره به شکل هماهنگ سازمان دهی شد و تحت نظر و نظام بانک مرکزی درآمد.
دوره‌ی کینزینی ـ فوردیستی برهه‌یی از تاریخ سرمایه‌داری است که در جریان آن مبارزه‌ی طبقه‌ی کارگر در چارچوب رفرمیسمِ متکی بر افزایش دستمزدها پیش رفت. در این دوران اتحادیه های کارگری در قالب نماینده‌گان طبقه‌ی کارگر به جای پیشبرد مبارزه‌‌ی طبقاتی علیه کل طبقه‌ی بورژوازی، رفرمیسمی را سازمان دادند که بر مبنای آن روند مبارزه‌‌ی ضد استثماری در چارچوب مطالبات دستمزدی تقلیل یافت. پیروزی در افزایش مستمر دستمزدها اگرچه حامل عقب نشینی سرمایه بود اما در همین فرایند، بورژوازی موفق شد به شیوه ی تشدید شرایط کار و گردش هر چه فزون‌تر به سوی سرمایه‌گذاری‌ها کم‌‌تر کاربر، بازدهی نیروی کار را افزایش دهد. افزایش دستمزد کارگران در متن چنین روندی تداوم یافت.
چنین روی‌کردی با استقبال بخشی از افراد و جریان‌های چپ مواجه شد. آتونومیست‌ها در مواجهه با رفرمیسم این دوران، مبارزه‌ی طبقه‌ی کارگر را به عنوان موتور انباشت و حرکتی موثر در گردش سرمایه تلقی کردند و به استقبال فوردیسم شتافتند. بخشی از طرف‌داران تئوری فروپاشی با مشاهده‌ی قدرت ترمیم گر و توان خروج از بحران سرمایه به طور کلی از پوزیتیویسم بریدند و به ایده‌هایی همچون روی‌کردهای سامان‌دهی (regulation approach) غلتیدند. جریان‌های موسوم به ساختارگرا (structuralism) برای حفظ روی‌کرد سامان‌دهی در متن عینیت گرایان وارد گود شدند.
جریان روی‌کرد کوشید به نظریه‌‌ی تازه‌یی در ارتباط با واقعیات عینی سرمایه‌داری مدرن دست یابد. افرادی همچون آگلی یتا (Aglietta) و لی پییتز (Lipietz) دوره بندی‌های سنتی و کلاسیک بحران سرمایه‌داری (مرکانتلیسم بازار آزاد رقابتی نزول سوسیالیسم) را پس زدند و به اندیشه‌ی “نظام انباشت” رسیدند. بر پایه‌ی این تئوری مراحل توسعه‌ی سرمایه‌داری از سوی ساختارهایِ نهادیِ مرتبط و متصل در کنار الگوی ضوابط اجتماعی تعیین می‌یابد. بحران طولانی سرمایه‌داری می‌تواند نمایان‌گر بحران‌های ساختاری نهادهای تنظیم کننده و کنترل گر و ضوابط اجتماعی سرمایه‌داری باشد. این جریان برای تفکیک دو دوران سرمایه‌داری رقابتی و انحصاری به تعبیر گذار از “نظام بسط یابنده‌ی انباشت و تنظیم رقابتی” به “نظام انباشت متمرکز و منظم انحصاری” دست زد. برخلاف مارکسیست‌های ارتدوکس که می‌کوشیدند با گنجاندن دوره‌ی پسا جنگ در چارچوب اندیشه‌ی عصر انتقال و طرح سرمایه‌داری انحصاری دولتی به آرمان فروپاشی سرمایه عینیت ببخشند و به یک عبارت سرمایه‌داری انحصاری را با هزاران مشکل نماد پایان دوران سرمایه‌داری جا بیندازند، جریان روی‌کرد ساماندهی دوران پسا جنگ را نه دوره‌ی نزول سرمایه‌داری، بل‌که عصر تحکیم نظام متمرکز انباشت دانست. روش‌های کینزینی ـ فوردیستی و مصرف انبوه و افزایش رفاه عمومی به این جریان امکان می‌داد که حتا بحران دهه‌ی هفتاد را هم از منظر بحران نظام متمرکز انباشت ارزیابی کند. بدین ترتیب امثال تونی نگری و آتونومیست‌ها بحران سوسیال دموکراسی را ناشی از درهم شکستن ارتباط میان افزایش دستمزد و بارآوری و تضعیف آگاهی اجتماعی دانستند و به این نتیجه رسیدند که گسست افزایش بارآوری به بحران مالی دولت انجامیده است. تمام تحلیل و نگاه این جریان نه بر پایه‌ی مبارزه‌ی طبقاتی کارگران، بل‌که بر اساس روابط درون سرمایه متمرکز بود. برآیند نهایی چنین جریانی به نظریه‌ی غیر مارکسیستی، لیبرالی و تمام خلقی نگری ـ هارت در دو کتاب مولتی تود (انبوه خلق) و امپایر (امپراتوری) منجر شد و ایشان را از درون چپ سوسیالیستی بیرون انداخت.
در مجموع مارکسیست‌های ارتدوکس – و در این دوره پل ماتیک – کینزینیسم را فقط یک راه‌حل موقت و کنترلی در مواجهه با بحران سرمایه‌داری دانسته‌اند و مکانیسم‌های حاکم بر دولت رفاه را ناتوان از ایجاد تغییر در قوانین جهان شمولِ سرمایه خوانده‌اند. بحران دهه‌ی هفتاد به وضوح درستی این تحلیل را ثابت کرد. در این واقعیت کم‌ترین تردیدی نیست که جان مینارد کینز از جمله نظریه پردازان راهبردی و شاخص خانواده‌ی سرمایه به شمار می‌رود. تمام اهتمام دستگاه تئوریک کینز – که مطلقاً به استخدام دولت‌های بحران زده‌ی سرمایه‌داری آمریکا و اروپای دهه‌ی سی تا هفتاد درآمد – تلاشی در راستای مهار جنبش سوسیالیستی طبقه‌ی کارگر بود. برای تحقق چنین هدفی، تبعاً روش‌های شبه سوسیالیستی اتخاذ شد و از همین رو پیروان مکتب وین کینزینیسم را “سوسیالیسم خزنده” خواندند. حال آن که این جریان – و متعاقب آن خط سوم آنتونی گیدنز – بر پایه‌ی تقلیل و مهار تضاد کار، سرمایه در مسیر حفظ منافع سرمایه شکل بسته بود. کینز و دولت‌های رفاه مبارزه‌ی طبقاتی کارگران را از طریق افزایش دستمزدها به چالش گرفتند. این دستمزدها بیش‌تر با هدف افزایش بارآوری نیروی کار پرداخت می‌شد و در سطح اقتصاد کلان ضمانت نامه‌ی مدیریت اقتصادی جامعه را به دولت بورژوازی می‌سپرد. چنین وضعی برای یک دوره‌ی کوتاه به تعادلی موقت در سرمایه‌داری آمریکا و بخش‌های وسیعی از اروپا انجامید. اما از آن جا که پدیده‌یی به نام سرمایه‌داری متعادل و با ثبات وجود ندارد. از اواخر دهه‌ی 60 و 70 (میلادی) تهاجم تازه‌ی طبقه‌ی کارگر بنیاد تعادل را فرو ریخت و روند انباشت سرمایه را به بحران دیگری پیوند زد. حمله‌ی طبقه‌ی کارگر علیه خشونت سرمایه‌داری دستگاه اقتصادی کینزینی ـ فوردیستی را درهم شکست. با این همه طبقه‌ی کارگرِ در خود و غیر متحزب که حداکثر در چارچوب تشکل‌های اتحادیه‌یی محافظه‌کار سازمان‌دهی شده بود، بار دیگر مغلوب بورژوازی و ایده‌ئولوژی جدیدش (نئولیبرالیسم) شد. در اواخر دهه‌ی 70 هیات حاکمه‌ی سرمایه‌داری برای بازتولید سرمایه و غلبه بر بحران دولت رفاه یورش گسترده‌یی را در تمام زمینه‌های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی علیه طبقه‌ی کارگر آغاز کرد. مرکز و ستاد اصلی این جنگ طبقاتی انگلستانِ تاچر و آمریکای ریگان بود.

———————

چرا جنبش نمادین اشغال وال استریت در کوتاهترین مدت شهرهای امریکا را فرا گرفت؟ چرا این جنبش با این که جوهره صلح آمیز دارد چنان وحشیانه با واکنش پلیس روبرو شد؟ متفکران، صلح دوستان و اندیشه ورزان چگونه این جنبش را تعریف میکنند و چرا برخی از جمله مایکل مور بر آنند که این حرکت بانی و باعثش خود وال استریت و شریان های بازار بورس و در راس آنها” سیتی بانک” و” هج فاند” و” اکسون موبایل” بوده اند؟ چه اقداماتی از طریق اصحاب وال استریت صورت گرفته که جهان به این وضع بی ثبات رسیده و چنین واکنشی را بر افروخته است؟ چرا نوام چامسکی با واژه کانکستریسم مجموعه وال استریت را تعریف میکند؟ این همه فقر و فاقه و بربریت محصول چه عواملی است؟ صدایی از درون جنبش اشغال وال استریت امریکا چنین بازتاب مییابد:
وال استریتی ها دستمزد مردم را غارت میکنند:
در سال ۱۹٨۰ یک در صد از بغایت متمولترین مردم امریکا یک دلار از هر ۱۵ دلار حاصله از درآمد بعد از مالیات را از آن خود میکردند. این سهم، به گفته آی آر اس (اداره مالیه امریکا) الان به سه دلار رسیده و این طیف از مجموعه درآمد امریکا ، از هر پانزده دلار ٣ دلارش را از آن خود میکنند که در مجموع یک تریلیارد دلار اضافی پول میبرند.در همین دوره زمانی، در ازا هر یک دلاری که ثروتمندان به دست آوردند، بر سهمشان سه دلار هم اضافه شده است (سه برابر ) ، حال آن که بر درآمد اقشار فقیر یعنی جمعیت ۹۰ در صدی، فقط یک سنت اضافه کسب کرده اند.( چگونه میتوان این نابرابری خشن را توجیه کرد)
طبق تحقیقات اقتصاددان برکلی، انریکو مورتی، هر کارگر کارخانه، به طور میانگین در امریکا مبلغی به ارزش ۱٨۰ هزار دلار کالا سالانه تولید میکند که این آمار نسبت به میزان تولید در سال ۱۹٨۰ سه برابر شده است (با احتساب میزان تورم). بنا براین اگر چه نیروی کار و زحمت در سی سال گدشته میزان باروری کار خود را سه برابر کرده اند،اما این جمعیت یک درصدی سرمایه دار بوده که سهم خویش را از این درآمد سه برابر کرده اند. در حالی که میزان دستمزد کارگران از ۱۹٨۰ تا حدودی ثابت مانده، صاحبان سرمایه تقریبا کل ارزش باروری و تولیدی کارگران را ربوده اند. ( غارت دستمزد نیروی کار خصلت کانکستریم وال استریت و نمایندگان آن را نشان میدهد .)
ما در امریکا گرانترین سیستم بهداشتی را داریم. میزان سوانح و مرگ ومیر کارگران در محیط های کار به سبب مدیریت بد و قطع مزایای بهداشتی افزایش یافته و مرگ ومیر کارگران به سبب سوانح محیط کار به ویژه به سبب نشتی مواد شیمیایی زیاد شده است، حال آن که نه فقط نغییراتی در پایین انجام نشد بلکه این بانکهای در حال ورشکستگی بودند که از کمکهای بلیونی دولتی سود بردند تا سر پا بمانند.از سویی نیز شرکتهای بزرگ لابی میکنند تا قوانینی تدوین گردد که هزینه های آلودگی محیط زیست از محل سودهای آنان پرداخت گردد.
بیش از بیست در صد مردم امریکا بیکارند یا نیمه بیکار و این در حالی است که کارخانه های مهم امریکا پول نقد نجومی ۲ تریلیون دلاری سود کرده اند. حدود ۹٣(نود و سه) در صد درآمد حاصله در دوران پس از رکود اقتصادی را ۱ درصد از سرمایه داران (به اصطلاح کارآفرینان) برده اند. مدیران اجرایی چند ملیتی هایی چون فورد، بانک امریکا، سیریس، و دیگر کورپریشن ها مزایای هنگفت مازاد دریافت کرده اند. به سخنی کسانی که کارگران را یا اخراج می کنند یا نیمه کار رهایشان میکنند مزایا هم دریافت میکنند.۱
افزایش شهریه دانشجویی نوعی محروم کردن فرزندان طبقات زحمتکش از تحصیل است.
شهریه مراکز دانشگاهی خصوصی به شکل سرسام آوری بالا میرود و سقف وام های دانشجویی به یک تریلیون دلار رسیده، در حالی که مزایای مدیران اجرایی چند ملیتی ها و صاحبان بانکهای امریکا چون سیتی بانک و فورد به ارقام نجومی بالا رفته است. نه، نه این درست نیست که رهبران و مدیران مالی بنا به ادعایشان، این ثروتها را با کار و تلاش وقریحه مدیریت خود کسب کرده اند.
جمعیت یک در صدی حاکم بر جهان سرمایه در امریکا این همه ثروت اختصاصی را به بهای پنجاه سال مالیاتهای حاصله از کار مردم و از طریق تحقیقاتی که ما مردم هزینه آنها را داده ایم کسب کرده اند. تمام ارگانهای دولتی امریکایی، همه از منبع مالیاتهای صدها میلیون نفر به این تحقیقات دامن زده اند که حاصل آنر فقط یک در صدیها غارت کرده اند.
۱۰ در صد صاحبان سرمایه ٨۰ در صد بازار بورس را مالکند. که از این طریق بلیونها دلار درآمد درو مبکنند بی آنکه لحظه ای کار کرده باشند و هر گز مالیاتی پرداخت نمی کنند. مدیران ” هج فاند” برای فرار از مالیات عنوان درآمد خویش را “بهره های افزوده شده” نهاد ه اند تا اینکه سقف مالیات خود را به ۱۵ در صد بیاورند همان کاری ک” میت رامنی ” نماینده جمهوریخواهان و نامزد انها برای ریاست جمهوری آمریکا انجام داد. مدیران” هج فاند” با درامدهای بلیونی صفر در صد مالیات میدهند چرا که سودهای حاصله را به عنوان “|بهره” به کمپانی های خود منتقل میکنند.
آمار اداره آمریکایی مدیریت(او ام بی) نشان میدهد که از ۲٨۰ شرک عظیم امریکا ٣٣ تا اصلا مالیات پرداخت نکردند و مابقی از سال ۲۰۰٨ بر میزان مالیاتشان کاهش یافته است. نبود مقررات درست در این زمینه سبب شده که شرکتهای امریکایی سرمایه های خود را خارج از مرزها به کار اندازند و از مالیات فرار کنند. سازمان موسوم به “شهروندان برای عدالت در مالیات” گزارش میدهد که این شرکتها هر سال نیمی از درآمد خود را پنهان میکنند و بین سالهای ۲۰۰٨ تا ۲۰۱۰ مبلغ ٣٣۷ بلیون دلار از این بابت پول نصیب آنها شده است. در برابر هر ۱۶ سنت که یک در صدیها مالیات دادند کارگران ۵ دلار از حقوقشان کم شده است و این یک موضوع شوک آوریست.(حال خواننده باید فکر کند، اندیشه ورزد و ببیند چرا جهان به این وضع فاجعه بار رسیده است.آیا بربریت کنونی محصول این نظم نیست؟)
 یک در صدیها و هویت انسانی ۹۹ در صد
اربابان تمول و ثروت و سرمایه به میزان کمتری در خدمت منافع اکثریت جمعیت امریکا بوده اند، کسانی که با کار سنگین خود راه سود و درآمد را به آنها گشودند و امنیت سرمایه آنها را فراهم نمودند. طبق نوشته نیو یورک تایمز و پرو پابلیکا موسسات مالی وابسته به وال استریت از جمله “جی پی مورگان، سیتی گروپ و بانک امریکا و قلد من ساک” مکررا و بارها مرتکب جنایت و دزدی شدند اما با پرداخت بخشی از جرایم خود از هرگونه مجازات معاف گشتند.
منابع مالی مورد اعتماد فاش ساختند که در بازار بورس و پول چگونه در قیمتها دستکاری کردند و مسولین مالی با پخش اخبار در مورد زمان خوب خرید و فروش سبب شدند که مردم صدمه ببینند و خودشان در بهترین وقت بورس ها، با نرخ نازل آنها خریداری کردند.( کنترل مغز مردم و آلوده کردن جو جامعه با تبلیغات و رسانه های تحت امر این مهم را ممکن ساخته است.)
یکی از مدیران “هج فاند” به نام آقای جان پالسن در همکاری با گلدمن ساکس یک محصول مالی بوجود آورد که به او اجازه میداد تا بازار املاک در حال افول را به حراج بگذارد و از این طریق ۴ بلیون دلار سود ببرد. دیگر مغزهای متفکر مالی با خریدن (رشوه دهی) آژانسهایی که موسسات مالی را ارزیابی و به آنها نمره میدهند، سبب شدند که بسته های بی ارزش و مسموم مالی با نرخ AAA ارزیابی شوند تا آنان بتوانند از قبل این خلاف به فروش مبلغ بورس هنگفت بازنشستگی بپردازند.
و بانک امریکا با معرفی یک سند غیر معتبری به نام رابو-ساینینق() ده ها هزار صاحب خانه را بی خانمان کرد یا آنها را آواره نمود.(این اقدامات نشان میدهد که یک در صدیها چه به صورت حقیقی و چه حقوقی احترامی به ۹۹ در صدیها و حقوق آنها ندارند و تنها برای آنها حرص و طمع سرمایه مطرح است و هویت انسانی و حقوق بشر برایشان محلی از اعراب ندارد.)
مخالفت مردم جهان با اصحاب وال استریت تنها منحصر به حوزه اقتصادی نیست بلکه مسائل مربوط به تضییع حقوق بشر و نابودی محیط زیست را هم در بر میگیرد. شرکتهای عظیم رایانه ای (کامپیوتر) مثل” اپل” مواد خام خود (کولتان) را از کنگو میآورند جایی که کودکان آنها را از معادن بیرون میکشند. سپس این (بلاد کولتان) به چین فرستاده میشود جایی که کودکان روزی دوازده ساعت با کار طاقت فرسای تکراری فقط به ۲ دلار جان میکنند.( بلاد کولتان یا کولتان خون ماده معدنی است که از معادن کنگو عمدتا استخراج میشود. شرکت اپل از این ماده به عنوان چیپ کامپیوتری و ایفونی استفاده میکند. این ماده را بردگان و سیاه پوستان با کار ۱۲ ساعته طاقت فرسا استخراج میکنند. این ماده به کلتان خون معروف شده و گروههای حقوق بشری ناظر بودند که با چه میزان کار اجباری و تنها با پرداخت مبلغ نازلی به کارگران آنها را وادار میکنند در آن معادن کار کنند و آن گاه این ماده به چین ارسال میگردد تا باردیگر توسط نیروی کار ارزان پردازش شوند تا محصول نهایی به دست اپل برسد.آن گاه داستان موفقیت اپل و آیفون بر سر زبانها میفتد بی آنکه از پدید آورندگان این ثروت نامی باشد یا سهمی به آنها برسد. یا این که “مواد علف کش و حشره کش” شرکت مونسانتو سبب آسیبهای زیستی به کارگران میشود وموجب رشد و گسترش سوپرباگها میگردد و کشاورزی را نابود میکند و مزرعه داری ارگانیک را از بین میبرد. شرکت غول پیکر نفتی” اکسون” نه تنها بزرگترین شرکت سود خوار است بزرگترین آلوده کننده مححیط زیست هم به شمار میرود. این شرکت با جعل اسناد و صرف مبالغ هنگفت مبارزه ای بزرگ برای گرم شدن لایه زمین فریبکارانه راه انداخته است.” شرکت جهانی بررسی عادلانه چند ملیتی ها” شرکتهای منسانتو، اکسون، صنایع کاچ، شورن و بلاک واترارتش مزدور خصوصی که در عراق و خونریزیهایش نقش کلیدی داشت (بلاک واتر) و هالیبرتن دیک چینی را به عنوان شرکتهای که باید به تالار ننگ کورپوراسی” آووردشان، یاد میکند.()

چگونه ممکن است منابع مادی و امکانات اجتماعی به صورت عادلانه و موثر به کار گرفته شوند در حالی این پولها صرف رقابتهای کشنی های خصوصی سرمایه سالاران، ساخت میادین خصوصی گلف، زیر دریایی تفریحی، سواحل سخصی و باندهای خصوصی هلیکوپتر شوند.
مطالعات نشان میدهد که انباشت ثروت و قدرت در اشخاص سبب میشود که میزان توجه به حق و حقوق دیگران کم رنگتر شود و علیرغم ان که همه ثروتهای این یک در صیها از محل کار توده های مردم و منابع عمومی کسب میشود این سوپر ثروتمندانند که همه منابع جامعه را ملک طلق خود میدانند و حرص و طمع آنها را نظام وال استریت برآورده میکند.
پاتریک برونر از فعالین جنبش اشغال وال استریت میگوید: ما می دانیم که مردم دموکراسی مستقیم میخواهند که ارزشهای مساوات جویانه داشته باشد. بخش وسیعی از جوانان امریکا فکر میکنند که جوانی آنها دزدیده شده. ما در ثروتمند ترین کشور جهان زندگی می کنیم. مردم خواستهای قانونی و درستی دارند. آنها از این شرایط رنج میبرند. ما جوانانی داریم که در اوایل جوانی مبلغ هنگفتی قرض دارند. آنها تمام زندگی خود باید این قروض سنگین را حمل کنند. باید بدانیم که این گامها اولیه و نوی است که برداشته میشود. ما دهه هاست که علیه این سیستم در مقابله ایم. مقابله در برابر هر گونه ستم. ما میدان تحریر را فتح کرده ایم. همه ما هر روز رنج میبریم. ۱۰٣ برابر بر میزان قرض در امریکا اضافه شده است.
نوامی کلاین معتقد است که قدرت مالی انحصاری وال استریت را فاسد کرده همچنان که قدرت انحصاری دولتها نیز فساد آور است. ما باید شرایطی فراهم کنیم که قدرت از دولت به مردم منتقل گردد و در سطح جامعه پخش گردد. نوعی عدم تمرکزگرایی لازم است. که این عرصه های بومی کردن اقتصاد، رشد کئوپراتیوها را شامل میگردد. باید مردم در محلات خویش از انرژی بومی و قابل دسترس سود جویند مثل انرزی خورشیدی و این همان چیزی است که چند ملیتیها و کورپوریشن ها در امریکا علیه آن قیام کرده اند. کورپوریشن ها خواهان راه حلهای عظیمی هستند که برایشان سود آور باشد .باید در سطح بین المللی، ملی و محلی همه مردم دخالت فعالی داشته باشند و بدون حضور فعال و گسترده ما این مهم ممکن نیست. ما در حال پیروزی هستیم. ما توانسته ایم صدایمان را بلند کنیم.

مدرن ترین جنبش جهانی گام های آغازین خود را برمیدارد
مجله معروف نیشن با حضور اندیشه ورزان مترقی از جمله مایکل مور، برنده جایزه اسکار و سازنده فیلمهای مستند معروف در افشای جنگ افروزیهای جمهوریخواهان و اربابان وال استریت و نیز نوامی کلاین نویسنده معروف کتاب ” شوک درمانی” که در روزهای ۲٣ و ۲۴ ماه مه ۲۰۰٣ در عراق بوده و نقش اصحاب سرمایه و مثلث شوم بوش-چینی-رامسفلد را در به آشوب کشاندن جهان و خدمتگذاری به تراستهای نفتی نشان داده برنامه ای را ترتیب داد که درآن این اندیشه ورزان با حضور گرم و بی پیرایه در مورد جنبش نوین و مدرن اشغال وال استریت سخن می گویند. آنها بر آنند که این حرکت تنها یک کمپین اعتراضی و زود گذر نیست که با دخالت خشن پلیس پایان پذیرد. بلکه جنبشی است مدرن که از بطن جوامع سرمایه داری برخاسته و ریشه در اعماق بیعدالتیهای جهان دارد. جنبشی که خواهان عدالت اجتماعی برای جهانیان، اعاده اتونومی و مناعت فردی هر انسان و بازیافت هویت انسانی اوست.هویتی که سالهاست از مردم دزدیده شده و نوعی بردگی نوین و بی هویتی انسانی جای آن را گرفته است. طوری که زندگی برای اکثریت مردم جهان به عنوان بار گرانی شده که باید آنرا تحمل کنند نه کالای زیبا و ارزشمندی که همگان آزادانه و برابر از آن بهره مند گردند. در واقع جوهره وجودی جنبش اشغال وال استریت واکنشی است به وضع کنونی جهان و قاطبه مردمی که قدرت تصمیم گیری و امکانات رفاهی و همچنین زندگی انسانی از آنها گرفته شده است. وال استریت از طریق سرمایه مالی و ارگانهای تحت سلطه خویش از جمله بانکها، تراستها و مراکز پولی جهان را به نهاد مستعمره خویش تبدیل کرده، آن گاه از طریق شرکتهای عظیم بیمه و ارتشهای خصوصی عملا کوچه ها، خیابانها، مزارع، و کارخانه ها را اشغال کرده است. ضمنا پاتریک برونر از سازمانگران جنبش اشغال وال استریت و مولف کتاب” چه کسی به مردم گزارش خواهد داد-لو رفتن دموکراسی امریکایی”، نیز نظرات خود را بیان میکنند.
مایکل مور: این یکی از قابل توجه ترین جنبشهای است که تا حال شاهد آن بوده ام.در سی سال گذشته مردم در ازا کار و تلاش خویش چیزی به دست نیاوردند جز خرابی جهان و بدی اوضاع اقتصادی. جنبش اشغال وال استریت همچون آتشی که در جنگلها در میگیرد به سرعت همه جا را فرا گرفت و در حال گسترش است.در شهرهایی که من رفته ام، روحیه قوی مردم از هر سن و سال و اندیشه ای، حمایتشان را دیده ام. نکته نو در این جنبش این است که این جنبش مردمی است مردم بر آنند که خود بر کوچه ها و خیابانها و شهرهایشان مسلط شوند. انها مجبور نیستند که به قرارگاه فرماندهی زنگ زده و اجازه بگیرند. آن هایی که میگویند این جنبش رهبری ندارد باید بدانند که این جنبش زنده است. این جنبش ترس مردم را فرو ریخت و بر یاس و ناامیدیها غلبه کرد. مردم از وضع اسف بار خویش در امریکا حرف میزنند.
پنجاه میایون نفر در امریکا بیمه درمانی ندارند. ۴۹ میلیون نفر در فقر زندگی میکنند و حدود ۴۰ میلیون نفر از جمعیت امریکا سواد خواندن و نوشتن بالاتر از کلاس چهار ابتدایی ندارند. آنها از نظر کاربردی بیسوادند. این حاصل سیستمی است که وال استریت و بانکها آفرید ه اند. این ملت تحت اشغال است. حال اگر می پرسید چه کسی این جنبش سراسری را سازمان داد؛ من پاسخ میدهم: که” بانک گلد من ساکس ، سیتی بانک و بی پی و کمپانیهای نفت. چرا کسی گوش نمی دهد. ۷۲ در صد مردم امریکا میخواهند که مالیات سرمایه داران افزایش یابد. این در حالی است که یک در صد جمعیت امریکا بیش از ۶۰ در صد ثروت را مالکند.
این اولین باری است که به کوشش جنبش اشغال وال استریت مردم درون شهرها از نابرابری و بیعدالتی تقسیم ثروت و نیز از “حرص و طمع” وال استریت نشینان صحبت میکنند.مردم وقتی به گوگل نگاه میکردند و متوجه میشدند که قیمت اوراق قرضه هزار برابر بالا رفته مزاح میکردند. اما الان این طور نیست. این نوعی جنایتی است که وال استریتی ها مرتکب میشوند و مردم آنرا لمس میکنند.
ریچارد کیم به بی خانمانی و جنبش ضد فقر اشاره می کند که درون این جنبش اشغال جای خود را پیدا کرده است. جنبش اشغال وال استریت از نظر ساختاری منتسب به نژاد و فرقه ای نیست. این جنبشی است فراگیر علیه بیعدالتی کورپورت کراسی، برای دموکراسی مستقیم. باید بتوانیم سیستم هیرارشی قدرت، تبعیض و فساد مالی حاکم را ازمیان برداریم. سیستم اجتماعی کنونی برای همه مردم کار نمی کند. این سیستم مال مردم نیست. این سیستم تحت اختیار وال استریت قرار گرفته و علت این همه دزدی در مالیات بندیها وتقلب در قیمت بندی قسط خانه به مردم و تبعیض در وامهای طولانی مدت دولتی همه و همه سبب شد که ما به اینجا برسیم. روشن است این سیستم برای توده مردم کار نمی کند.
ایمی قودمن که سخنگوی برنامه “حالاوقت دموکراسی”است میگوید که مبارزه کنونی حرکت مردم جهان علیه “قدرت کورپراسی هاست. او ویلیام گریدر، نویسنده روزنامه نیشن را معرفی میکند که کتاب”لو رفتن دموکراسی امریکایی را نوشته است و اخیرا کتاب” ظهور و سقوط کشور ما” را تهیه کرده است. او میگوید: نبض امریکا برای دموکراسی همان تلاش برای برابری است که بسان رودخانه ای از آغاز تاریخ امریکا در لایه های تحتانی در جریان بوده است. و این حرکت را قدرتمداران دارند مشاهده میکنند. این رودخانه در جریان است.من تلاش میکنم که همراه مردم باشم و در این راه شمعی روشن کنم و دنبال آن ایده الهای اصیل انسانی بروم. این بهترین چیزی است که در زندگی میتوانی انجامش دهی . این رودخانه مردمی که زیر زمین در حال حرکت است، گاهگاهی بدون پیش بینی قدرت میگیرد و به سطح میاید. و همه چیز را تغییر میدهد. در طول تاریخ امریکااز این لحظات بوده که همچو رودهای خروشانی همه چیز را تغییر داده و افق جدیدی برای مردم گشوده و این سیل خروشان همان ادامه رودخانه است. این حرکتها شکل میگیرند و ایده ها و نظرها مطرح میشوند و گاهی فرو کش میکنند و در دل تاریخ خاموش میشوند تا دباره برگردند .هر نسلی اینها را تجربه کرده است

۱-.(واژه کارآفرینان-– از سری واژه هاییست که به تعبیر زنده یاد محمد مختاری برای تحمیق مردم از آن استفاده میگردد همچون واژه تعدیل کارگران به جای اخراج و یا اقشار آسیب پذیر به جای کارگران و زحمتکشان-کار آفرینان همان صاحبان سرمایه های هنگفتی هستند که دولت فدرال و مراجع قانونگذاری را تحت نفوذ خود دارند.) 

محمد قراگوزلو
QhQ.mm22@Gmail.Com       

امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.