بی حضور – نوشته از : نذ یر ظفر – لویزیانا – امریکا 2012/27/08

تا که  از آشیــــــــانه  دور شدم

صو تم افتاد  و بی سرور شدم

هر نفس ز یر چکمه های ستم

زیر گــــواژه بی غرور شدم

در شبی تار و ظلمت هجران

چشم بر راه پای نـــــور شدم

گور متــروک کهنه را مــانم
بسـته در ردهء قبــــــور شدم

دانهء کو چکم درین دسـتاس

خرد گردیده بـی حضور شدم

آنـــقدر با شکـنجه خــو کردم

سنـگ گردیده و صـبور شدم

ترک کا شانه کرده ام (ظفرا)

من ز دزدان کو چه چور شدم