از آمر سبک سر گاهــی سر و صدا نیست
آتش گــرفته میهن واقــف ز ما جرا نیست
بالد مــدام بر خــویش رفتم به خواب غفلت
اطــفای آتش ملک آیین و رســم ما نیست
دختر فــروشد هــر کس بر حکم نا روایش
اما بــدیــن کافــر این کــار نا روا نیست
زورتفنگ وتیغ است برجای عدل وانصاف
اندیشه ی شــرافت در مغز بی خدا نیست
غواص ظلمت شب بهرفریب مردم تسبیح
بــه کــف چــو زنــار با شرع آشنا نیست
چــلــتار بــر وزیــری در مسند وزارت
کمتر از آن به گیتی دیــوانه ی خدا نیست
در کرسی ریاست دستار و جامه بیجاست
فرهنگ زشت هندو فرمــان مصطفی نیست
حکــام بیکــفایت گــویند همــی به شوخـی
در کشوری که مایــم آثاری از گدا نیست
فـــرعــون میهن ما در بحــر بی کــرانی
بایدکه غرق گرددموسی ی بااعــصا نیست
نبـــود قـــبول ذاتــش گــردد فنا ستمکـیش
در پای مسجد هر جا سجاده بی دعا نیست
بینم کـــه بعــد یکــسال راه فـــرار گیــرد
جای نشست خاین در کنج این سرا نیست
دارد یتیم و بیوه صــد شکــوه در زمستان
در فکر بی نوایان حتی که یک نوا نیست
گرچه خداست حامی در بحر پر طلاطم
بر زورقــی که ماییم لطــفی ز نا خدا نیست
دارد فــساد ریشه در نفس دزد و خــاین
(فرخاری) از چه نالد یک درد بی دوا نیست