وطن یعــنی متاع پر فــروشی
که دارد او چه بازارخروشی
وطن یعنی درخت را پوست کردن
با هر دودست تقدیم دوست کردن
وطن یعنی به هر کنج انفجاری
نه با توپ وتفنگ، با انتحاری
وطن یعنی همان طلاب اکـــرام
اگرچـه در سیاست اندکی خــام
دل طالب به فرمان شاد کــردن
برادر را زحـــبس آزاد کــردن
وطن یعنی حضرت همه کاره
کـــند گاهی به نفعـــم استخاره
وطن یعنی سرود مرگ خواندن
حریفان را به جای خود نشاندن
وطن یعنی ز روی خــشم گفتن
به خـواست ملتی پشــم گـفتن
وطن یعـــنی گروپـــی آفـــریدن
گهی بزکش،گهی سگ بازخریدن
وطـن یعنی خـُرم از ارگ شــاهی
دهــد راپور به دشمن گاه گاهــی
وطن یعنی سفر کردن به ایران
زآخـــوند ها گرفــتن پول ارزان
وطن یعنی با «اوباما» نشستن
قــرارداد فروش خـــاک بســـتن
وطـــن یعـــنی گــروه ما فـــیایی
بمن چه که توخواهی یا نخواهی
«»«»«»«»
وطن از دیدگاه مردم
وطن یعنی بری از ظـــلم بـودن
زچشم، اشک یتیمـان را زدودن
وطــن یعـــنی لب خـــندان مادر
فتادن از سرش آن مشکی چادر
وطن یعنی پدر با چهره ای شاد
کند فرزند خــود عروس وداماد
وطن یعنی حفاظت از مال وجان
به مردم دادن یک لقمه ای نان
وطن یعنی سرود فهم ســرودن
لباس جـهل را از تن گشـــودن
وطن یعنی من وتوهاما شــدن
نه مــزدوربراجــانب، آغا شدن
وطـن یعنی چــو بابا استواری
به هـررنج و مشــقت پایداری
وطن یعنی زپامیر بر جــهیدن
به تیربندان ترکســتان رسیدن
به پهــنای ســـلیمان آرمـیــدن
به جسم هندو روحش را دمیدن
وطن یعنی در آن باغ وبهاران
ویا در دشـــت های لاله زاران
همه افغان به وجد آید خروشی
دیگر ناید صدای فیربه گوشی
سرودعشق میخوانی همی خوان
فغانـت دور باد ای افغــان سـتان
مسعود حداد
29 جنوری 2013
امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.