حضور : شعر زیبا از :مسعود حداد

 

گر چه نیرنگ با من آن ماه رخ دیرینه کرد

خون دل از من گرفت و دست هارا خینه کرد

هر چه کرد آن چشم شهلا را بنازم چونکه او

پارۀ قلـــب مـــرا با تــار زلفــــش پینــه کـرد

با غیابت الوداع  گفت ، رخ بسوی ما نمود

کلبۀ بی رنگ ما را، با حضور رنگینه کرد

من برویش خویشتن را ،آنچه  هسـتم ،دیدم

این چنین آن ماه برمن ، روی خـود آئینه کرد

آه ودردش مثل من ها، بس فزون بود لیکن او

رو نیاورد بر رخ من، جمله درد درسینه کرد

پار من هـم همچو او سر میزدم با درد وغـم

شــاید او هم همچــو من ، یاد آن پارینه کرد

مسعود حداد20 فبروری