به حیث پیشکش:
تقدیم اثر بسیار بکر، غنی، جذاب و چندین بعدی ی «نگاهی به روانکاوی زن ستیزی به بهانه روز جهانی زن» تتبع، تألیف و نگارش محترم نادر نور زایی (روانشناس بالینی) که به نظرم انحصاراً ویب سایت گفتمان نشر نموده است؛ شاید بتواند غیابت یا غفلت اینجانب در تجلیل و تذکار و قبض و بسط از روز 8 مارچ ـ روز همبسته گی مبارزاتی جهانی ی زنان برای احقاق حقوق انسانی و احیای مقام شایان اجتماعی و فرهنگی شان را؛ به نیکویی جبران نماید.
من به بسیار احترام؛ مراجعه 100 در صدی به این نگارش و تألیف ارجمند را به همه مردان و زنان و جوان دختران و جوان پسران و کلیه نوجوانان کشور مشمول هردو جنس و حتی برای ملاها و متنفذان و کلان شوندگان قومی،
قبیلوی، سیاسی و اداری، قضایی و قانونگذاری، تعلیمی و تربیتی؛ و پیران و میران و مرشدان و مقلدان شان صمیمانه توصیه میدارم و اطمینان میدهم که همه هم؛ چیز های فراوان از آن حصول خواهند کرد و خیلی هم به لحاظ روانی و رفتاری اثرات مثبتی خواهند پذیرفت!
http://www.goftaman.com/daten/fa/articles/part33/nader-norzai-02-03-2013.pdf
به مناسبت جشن باستانی شکوهمند نوروزـ این ارثیه گرانبها و شگرف نیاکان نیک اندیش و نیک کردار و زیبایی دوست و بهین آرمان ـ و گرامیداشت قدوم سال نوین ـ سال بسیار بسیار مبارکِ گسترش یافتن مقاومت ناپذیر رونسانس خورشید آسای مان؛ هم تحفه های سخت ارجمند و بیش بها برای عزیزان دارم که از دستاورد های دورانساز رستاخیز نو اندیشی و نوزایی در اندیشه و فرهنگ و جان و خرد؛ گلچین شده است و در جریان عرایض؛ نثار عزیزان خواهم کرد.
و اما بعد:
با خوانش و ملاحظهء خبر و تصویر زیرین (در تارنمای پندار) که به دنبال سریال بربرمنشانه حملات انتحاری مکررِ دارای سنگین ترین تلفات (چندین صد نفر زن و کودک و جوان و پیر) علیه شیعه ها و هزاره های معصوم و مظلوم مقیم و مهاجر در بلوچستان پاکستان؛ می آمد؛ باری این بنیادی ترین سوال در ذهنم نیش زد که:
ـ آیا «مسلمانان» همین ها اند؟
با تداعی روند های تاریخ پُرخون و آتش و قتل و قتال و چور و چپاول و تجاوزات و برده سازی ها و برده فروشی ها و تخریب ها و انهدام های دورانهای اموی و عباسی تا عصر جهادیان و طالبان و القاعده ای های همرکاب قوای نظامی پاکستانی و دجالان آی ایس آی؛ منفعلانه و شرمگینانه به خود پاسخ دادم:
ـ آری؛ آری! «مسلمانان» یعنی همین ها!
ـ و حتی فقط همین ها یعنی «مسلمانان»!
با یاد آوری کارنامه های سرسام آور مشابه که به نام حضرت محمد پیامبر اسلام در «سیرت الرسول الله»(1) ها و «تاریخ» های متعدد «اسلامی» … با آب و تاب و لعابِ جادو نگاشته و آرایش کرده اند؛ بازهم پاسخ همین آمد که:
ـ آری؛ آری! تبعیت کننده گان قول و فعل پبامبر یعنی همین ها!
ـ و حتی فقط همین ها یعنی سمبول و نماد قول و فعل پیامبر و پیشوایان اسلام از ابوصفیان تا معاویه و یزید … و تا بن لادن و حضرات کرام …!
عزیزان گرانقدر!
مایلم بدانم اگر جناب هرکدام شما جای من بودید و باشید (که استید!)؛ به این پرسش سوزنده هول انگیز؛ چه جوابی میدادید و چه جوابی میتوانستید بدهید.
پاسخ های متفاوت تان را منجمله به ایمیل من(2)؛ لطف نمائید تا سپس به اطلاع عموم برسانیم و مورد بحث و فحص سازنده و کار ساز قرار دهیم. البته مشروط به اینکه با در نظر داشت همه مستنداتی باشد که من به لحاظ آنها؛ خدمت عرض کردم. احساسات و هیجانات شخصی و متعصبانه و بی دلیل و سند و مدرک؛ با اینکه سزاوار احترام و اعتنا نیز خواهد بود؛ اما متأسفانه به جایی نمیرسد و گره ای از مسئاله؛ باز نمی کند.
طور نمونه؛ همین لحظه قِسم تصادفی؛ گویی چنانکه قرعه کشی شده باشد؛ به دو تا موردِ برگرفته از این منابع در یاد داشت های خویش؛ برخوردم و آنها را اقتباس کردم تا به شرف ملاحظه شما عرضه دارم. البته هر کتاب و سیاهه منثور و منظوم از این دورانها را صرف نظر از اینکه به کدام فرقه و شعبه تعلق دارد؛ بگشائید؛ نمونه های مماثل و حتی شومتر و شنیع تر بیش و کمی در آنها می یابید:
1 ـ کتاب پیکار صفین ـ در شناخت وضعیت اعراب و روحیات حضرت علی؛ تألیف نصر بن مضارب سال 212 هجری:
(در پیکار صفین چون نبرد در گرفت) عمار (یاسر 90 ساله از ارادتمندان حضرت علی) به پیکار بیرون شد و صفوف سواران با یکدیگر نظام گرفتند و کسان به پیشروی پرداختند. و عمار زرهء سفید پوشیده بود و میگفت:
ـ به بهشت خوش در آئید ….
پس مردم پیکاری سخت کردند و کار بدانجا رسید که هر رزمنده دست یا پای مردی را به بند چادر خود بسته بود. اشهد در این باره گفت: پناگاه و سراپردهء فلسطینیان را دیدم اما سراپرده و چادری نمانده بود مگر اینکه دست یا پای مردی را به ریسمانی در آن بسته بودند.
ابو سماک عصبی مشکی آب و تیغهء آهنین برداشته بود و چون مجروحی را میدید که هنوز رمقی داشت؛ نزدش می نشست و می پرسید: امیر مؤمنان کیست؟
اگر مجروح میگفت: علی. خونش را می شست و آب بر وئ می نوشاند. و اگر (مجروح) خاموش می ماند بدان تیغ سر او را می بُرید یا آنقدر او را میزد تا می مُرد و آب برایش نمی داد. از آنروز وئ را “آبرسان” نامیده بودند.
2 ـ نهج البلاغه چاپ ایران . ترجمه دکتور جعفر سعیدی:
ترجمهء زیرمتن عربی ـ
«ما در میان کارزار با رسول خدا بودیم. پدران، پسران، برادران و عموهای خود را می کشتیم و در خون می آلودیم و این خویشاوند کشی ما را ناخوش نمی نمود بلکه بر ایمان مان می افزود که در راه راست پا بر جا بودیم و در سختی ها شکیبا و در جهاد با دشمن کوشا. گاه تنی از ما و تنی از سپاه دشمن به یکدیگر می جستند و چون دو گاو نر سر و تن هم را می خستند. هریک میخواست جام مرگ را به دیگری بپیماید و از شربت مرگش سیراب کند.
گاه نصرت از ما بود و گاه دشمن گوی پیروزی ربوده بود. چون خداوند ما را آزمود و صدق ما را مشاهدت فرمود؛ دشمن ما را خوار ساخت.»
**********
و اما خوشبختانه از اسلام و محمد پیامبر آن به غیر از آنهمه افسانه و جادو و جمبل عجیب و غریب و بی بهره از منطق و مقتضیات قوانین عینی و محکم و انکارناپذیر طبیعی و اجتماعی و فطری؛ یک سند و بنیان دیگر هم بر جامانده است که قطعاً برضد دروغ ها و جعلیات و تزویر های پیغمبر کشان و سوزانندگان عقل توده های اُمت در طی سرگذشت بیحد غم انگیز اسلام و اسلام نمایی است؟
آیا نمیخواهید بدانید این سند و بنیان چیست و در کجاست و تاکنون در کجا بوده است و چرا نتوانسته است از در افتادن دیانت و معاشره اسلامی به بیراهه ها و کجراهه های ننگین و سنگین فوق الذکر جلوگیری و باز دارندگی محسوسی انجام دهد….؟؟؟
این سند اصلی و اساسی و حتی یگانه و شریک ناپذیر اسلامی؛ همانا قرآن ـ آخرین کتاب مقدس ادیان ابراهیمی است که دشمنان جان پیامبر و غاصبان مسند های دینی و سیاسی ی او؛ نه چندان با تدریج و تأنی؛ توانسته اند؛ آنرا به یک «تابوت عهد»(3)، به یک دفتر تعویزات و به چیزی برای مرده خاک کردن و غیره و غیره و غیره مبدل ساخته، در عوض آن ملغمه ای موسوم به «حدیث» را اختراع و اساس “شریعت” و “معارف” نامنهاد اسلامی قرار دهند!
امر تصفیه و تسویه حساب میان قرآن و حدیث؛ مضمون محوری و مرکزی رستاخیز رونسانسی و نو اندیشی و روشنگری شگوفان و شگوفان شونده ماست. مُردابی تقریباً بیکرانه ای از مغلطه و سفسطه طی 1400 سال درین راستا فراهم آمده و نسل پی نسل نهادینه و روانی شده که فرزندان «عالم» و «عامی» “جهان اسلام؛ از فردای تولد در آن غرق شده میروند.
این درست است که اعمال فوق جنایتکارانه یعنی وحشیانه و بربرمنشانه ایکه امروزه توسط اکستریمیست ها و افراطیون رنگارنگ مذهبی در افغانستان و پاکستان و سوریه و کشور های معین افریقایی و سایر بلاد اسلامی و فراتر از آنها صادر میشود و به وقوع می پیوندد؛ اساساً ریشه در بیرون از مذهب و دیانت داشته از طریق سازمانهای جهنمی جاسوسی آی ایس آی ، ایم آی سکس ، موساد ، سی آی ای وغیره تحریک و تمویل و تعمیل و تشجیع و تحسین و تجلیل و تقدیس … میگردد؛ معهذا قطعاً مسلم است که آماده گی های روانی و عقلانی و سلسله گرفتاری های دیگر توده های مسلمان که محصول شریعت و معارف حدیثی و نظام تعلیم و تربیت خانواده گی و اجتماعی و حوزه ی و “جهان اسلامی” است؛ اینهمه را برای نیرو های شر و شیطنت ممکن و میسر ـ و یا دقیقتر: تسهیل ـ میگرداند.
یکی از عمده ترین و تعیین کننده ترین موارد؛ که در معارف مُردابی اسلام ابوصفیانی و اموی و اخوانی و سلفی و طالبی اعم از منظوم و منثور و اعم از عتیقه و جدید تخطئه و تعطیل و حتی تقبیح و تحریم میگردد؛ عقل ـ و به تبع آن علم و جستجو و تحقیق و کشف تا ساینس و تکنولوژی و کلیه دستاورد های حقیقتاً معجزه آسای آنها ـ است!
بحث تفصیلی در مورد؛ اینجا امکان ندارد.
ولی سخت شگفت انگیز است که کاملاً بر عکس؛ قرآن مقدس؛ نه تنها از عقل و خرد؛ عالیترین تجلیل و تحسین را به عمل می آورد بلکه به صورت بسیار مصرانه و مؤکد و مکرر بر راه اندازی عقل و به کارگیری از قوای عقلانی و تولید علم و آموزش علم هدایت مینماید.
و باز شگفت انگیز تر این است که هدایات قرآنی؛ دایر بر استفاده و استقاضه از عقل و علم بر حدود “شد شد نشدنشد” باقی نمانده با شدید ترین الفاظ و کلمات و اخطار ها بر علیه آنانی دنبال میشود که از عقل و قوای فکری و اندیشوی خود بهره برداری نمیکنند و این استعداد منحصر به فرد بشری را عاطل و باطل بر جا میگذارند.
این کمترین؛ موارد فوق الذکر را در کتاب “معنای قرآن” با ایجاز و اختصار مورد توجه قرار داده و برجسته ساخته ام و به مدد پروردگاری در ویرایش بعد این گستره را بیشتر؛ باز و روشن و مستدل و مستند خواهم ساخت.
http://ariaye.com/ketab/eftekhar/eftekhar4.pdf
ولی اینجا میخواهم منحیث نتیجه گیری از همه آنچه در قرآن یافته ام؛ احتراماً به عرض عموم برسانم که هوشدارها و اخطار های قرآنی در باره عقل ستیز ها و عقل گریز ها و عقل بر اندازها به حدیست که آنان را نه تنها از دایره اسلام منحیث دین قرآنی ـ نه دین حدیثی! ـ بلکه از دایرهء انسان هم بیرون میکند و منجمله به حکم قرآن؛ نادان مسلمان نیست و هیچ بهانه ای هم درین حکم؛ تعدیلی و تخفیفی داده نمی تواند!
اینک توجه عزیزان را به مختصری از فصل سوم کتاب “معنای قرآن” با فرنام “قرآن مجید ـ ذهن مخاطبان و عین هستی و جهان” جلب میدارم:
” ……………………………….
إنَّ شَرَّ الدَّوَابَّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ ﴿22 ـ الانفال)
قطعا بدترين جنبندگان نزد الله كران و لالانىاند كه نمىانديشند (22 ـ انفال)
*
وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ ﴿100ـ یونس﴾
و هيچ نفس (موجود حیه) را نرسد كه جز به اذن الله ايمان بياورد و [الله] بركسانى كه تعقل نمی کنند؛ پليدی را نصیب می سازد.(100 ـ یونس)
به خصوص در آیهء متبرکهء اخیر؛ قطعاً مبرهن است که نادان و بی تعقل ؛ـ چنانکه باید ـ مؤمن و مسلمان نیست و مؤمن و مسلمان بوده نمی تواند. ایمان با تعقل پیوند ناگسستنی دارد و وقتی معتبر و مبارک است که عاقلانه و خردمندانه بوده با تحقیق و مطالعه و کنجکاوی و اطمینان یافتن از صحت و سقم توأم باشد؛ چرا که ایمان کورکورانه و چسپیدن بیچون و چرا به میراث گذشته گانِ معذور و مجبور و یا تحمیلات و تَحَکُماتِ حکام جبار و ارباب زور و زر و چپاول و غارت و ظلم و بیداد )منجمله مزدوران جنگی و جواسیس آی ایس آی پاکستان و غلامان انگریز و مماثل ها) ؛احترام و قدر شناسی نسبت به مؤمن بها یعنی نسبت به الله و قرآن و پیغمبر نبوده بلکه اهانت و دشنام بر آن هم است.
آری! نادان؛ مسلمان نیست!
حتی در منطق طفلانه هم؛
چرا؟ به چه دلیل؟
به چه علت؟
به این دلیل روشنتر از آفتاب که اسلام دینِ کتاب است!
به این علت روشنتر از آفتاب که مسلمانی کتاب دارد !
آنکه سواد نوشت و خوان و کتابت ندارد؛ کتاب خوانده نمی تواند؛ مانند 2 ضرب 0 = 0 می شود و یا مانند هر عددی که ضرب 0 گردد = 0 می گردد؛ او نیز مساوی به 0 است؛ مساوی به هیچ است. یعنی مسلمان نیست؛ مسلمان بوده نمی تواند!
دلیل دیگر :
اگر نادان مسلمان است؛ پس کتاب و قرآن بیهوده است؛ اضافی است!
پس چرا سخن از کتاب و قرآن است؟ چرا سخن از «اِقراء ـ خواندن » است ؛ چرا سخن از فرضیت خوانش و دانش برای زن و مرد است؟
علت دیگر :
اگر بی کتاب و قرآن میتوان مسلمان بود؛ پس همه دوپایان و حتی همه چارپایان و بسیار پایان مسلمان اند. وقتی شرط کتاب خوانی و دانش قرآن در میان نیست؛ به کدام علت کسی یا چیزی را میتوان گفت که اسلام نیست و مسلمان نیست؟
علت العلل :
وقتی مسلمانی به دانش و خوانش کتاب؛ به دانش و خوانش قرآن مشروط و مربوط نیست؛ پس خداوند؛ چرا کتاب؛ چرا پیغمبر و چرا قرآن فرستاده است ؟؟؟
شاید کافی است که یک چند نفر دیگر کتاب اسلام و قرآن اسلام بخوانند و به ما بگویند که چنین و چنان است!
درین صورت ما که کور و بیسواد و نادان ایم؛ از کجا و از چه بدانیم که این نفر ها راست میگویند؛ این نفر ها درست فهمیده اند؛ این نفر ها نیت خرکردن ما را و نیت سوار شدن ما و نیت فروختن ما به حیث عسکر اجیر و به حیث کنیز به شیاطین و قدرت های شیطانی را ندارند؟ و اصلاً این نفر ها خود شیطان رجیم و دشمن قسم خوردهء اسلام و مسلمانان نیستند. محکِ سنجش و تشخیص چیست؟
نتیجه: نادان و بیسواد و بی کتاب و بی قابلیت کتاب خواندن و کتاب دانستن و کتاب را حل و حلاجی کردن؛ مسلمان نیست، مسلمان نبوده است و نمی توانسته است مسلمان باشد!
اُم الفساد مسألهء مسلمانی (و آئین های دیگر) این است و این خواهد بود!
قاری:
شخص کُور و معذور است !
حافظ:
محافظ و نگهدارنده و پهره دار است و لزوماً نمیداند که چه جنس و گوهر و ثروتی را نگهداری میکند؛ فقط از دستی میگیرد و به دستی تحویل میدهد.
بنابر این قاری ی قرآن بودن و حافظِ قرآن بودن؛ مرتبهء دانای ی قرآن بودن را ندارد.
مولانای بلخ ؛ صاحب مثنوی معنوی میگوید:
ما ز قرآن را مغز را بر دا شتیم پوست را بهر خَران بگذا شتیم
پس دانای قرآن باشیم و مغز قرآن را از خود کنیم و پوست را بهر خسان و ناکسان و متعصبان و متحجران و دین فروشان و قرآن فروشان بگذاریم!
اما ؛ دانای قرآن بودن یعنی چی؟
یعنی اینکه ما آیات قرآن را با معنایش بدانیم و از این لحاظ باید قرآن را در زبان مادری و ملی ی خود بخوانیم و بدانیم . خداوند فقط معنا و مقصد را وحئ کرده است و نه زبان و کلام و موسیقیی عربی یا غیر عربی را.
نادان قرآن؛ کافر بالله است و لو قاری و حافظ قرآن هم باشد. چونکه نمی داند الله چیست و چه گفته و چه هدایت ارسال داشته است. حتی نادانِ قرآن؛ انسان نیست؛ (( حیوان کالانعام )) است ولو که قاری و حافظ قرآن هم باشد. چون او نمی داند که قرآن چیست و از شعر و نثر و دیگر گفتار های عربی چه فرقی دارد؟
قاری و حافظ قرآن هیچ فرقی از یک طوطی یا یک تایپ ریکاردر؛ یا از یک سی دی و یک کامپیوتر ندارد.
فقط دانای قرآن باش؛ آنگاه همه چیز هستی. نادان نه دین دارد نه الله و نه ایمان؛ چون نادان است و نمی داند که چه؛ چه هست و چه نیست؟!
نادان؛ حتی نمیداند که نادانی چیست و دانایی چیست؟!
نادان زنده گی کردن و نادان مُردن فقط تقدیر حیوانی کالانعام است. اگر میخواهی حیوان کالانعام نباشی و چون حیوان کالانعام زنده گی نکنی و بار نبری و خار نخوری و آخر هم چون حیوان کالانعام نمیری؛ قرآن و دینت را به زبان مادری و ملی ی خود بخوان و بدان!
معنا را دریاب! هر حرف و جمله و کلمهء عربی؛ نه قرآن است و نه کلام الله!
به نام قرآن و دین و الله (و خدا) افسار و زنجیر و زولانه برایت ساخته اند؛ و تو را به جاهایی می کشانند که اکنون نه عقل خودت کار می کند و نه عقل آبا و اجدادت در گذشته کار کرده است!
قرآن و دین و عقیده و وجدانت را نگهدار؛ اما در مغز و معنای آن؛ نه در پوست و کاه و خاشاک آن!
اگر بازهم نمی دانی و نمی توانی بدانی؛ لطفاً مسلمانی را ادعا نکن؛ چه خاصه که در مورد چون و چرای مسلمانی ی دیگران دعوی به راه اندازی و تیغ و تیر و بمب و باروت به کارگیری و انفجار و انتحار و دهشت و وحشت بر پا گردانی!؟
***
باری ؛ در قرآن عظیم الشأن دیدیم :
وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ ﴿100ـ یونس﴾
و هيچ نفس را نرسد كه جز به اذن الله ايمان بياورد و [الله] بركسانى كه تعقل نمی کنند؛ پليدی را نصیب می سازد . (100 ـ یونس)
درینجا چنانکه در مورد مسایل جبر و اختیار گفته آمدیم؛ احتمال تعبیر نادرست کلمات « به اذن الله» وجود دارد و اغلب شکل اندیشان دیروزی و امروزی؛ آنرا در ضدیت مطلق با «تعقل» و «اختیار» آدمی می بینند. فقط عقل ماهیت یاب و تمامیت اندیش؛ است که درینجا نه تنها تضاد منطقی نمی یابد؛ بلکه حکمت منطقی هم پیدا میکند .
روشن است که الله تعالی بر چارپایان و پرنده گان و خزنده گانِ و آبزیان و ذو معیشتینِ به عقل نارسیده؛ دعوت ایمان نداده است. ذات الله جل جلاله تنها و تنها برای بشر و انسان و آدمی است که کتب مقدس فرستاده و پیامبران هدایتگر ارسال داشته است.
بشر و آدمی و انسان فقط با هیکل و قواره نیست که این هویت و شرافت را دارند؛ خیلی از انواع بوزینه ها کمابیش بر دوپا راه میروند و در سالیان اخیر بوزینه ای هم پیدا شد که کاملاً راست قامت بود و بردو پای راه میرفت که دانشمندان اورا «اولیور» نام نهادند ولی در پیشرفته ترین تحقیقات بر کروموزوم های آن؛ اثری از ژن های ویژه بشر نیافتند و لهذا حتی این توهم نیز رد شد که ممکن است «اولیور» موجودی دو رگه یعنی از یک جانب دارای ژن بشر باشد.
آری ! بشر و آدمی و انسان فقط با هیکل و قواره نیست که این هویت و شرافت را دارند بلکه دقیقاً با تعقل و خرد و مغز و دماغِ بخصوص از این موهبت بر خورداراند. بنابر این «اذن الله» در مورد بشر محقق شده میباشد ولی دریافت این «اذن» به ابزار «عقل» بسته گی دارد که آنهم در دماغ و سیستم عصبی بشر نهاده شده است. (مگر اینکه دماغ و سیستم عصبی نارس بوده و یا به آفاتی دچار آمده باشد!)
وقتی موجود دوپا (بشر) ؛ عقل و دماغ یعنی تنها امتیاز و اسباب تحقق اختیار خویش را به نام و به بهانهء ایمان تعطیل کرده و برباد داده است؛ به هیچ چیزی جز رِجس و بد ترین پلیدی سزاوار نیست!
اگر این مورد را چنانکه الزام آور است به سطح عامیانه وضاحت بخشیم ناگزیر از گذاشتن «ایمان» به جای «رزق» هستیم .
قریباً سراپای قرآن مجید مشحون از این آیات و ارشادات میباشد که «رزق» چیزی مقرر و مقدر از جانب ذات الهی است و من باب مثال کسی قادر نیست آنچه را مقدر و مقرر نمی باشد؛ تصاحب یا تملک نماید.
اینجا عقل شکلی و ظاهر بین؛ به این توهم می افتد که چون «رزق» معین و مقرر است؛ تحت هر شرایطی میرسد و لذا در گوشه ای بنشین و چشم بر آسمان بدوز؛ آنچه تقدیر است آمدنی است!!
ولی عقل ماهیت یاب و جهانبین؛ گرفتار چنین بلاهت نمیشود. این عقل بلافاصله در می یابد که رزق مقدر و مقرر به ویژه در بشر مرهون اسباب رزق آور است که رب العالمین آنها را تمام و کمال در ذات بشر تعبیه کرده یا در محیط زیستی او قرار داده است. لهذا عقل ماهیت یاب؛ به ساده گی در می یابد که اذن الله و تقدیر الهی و ـ به طور یک کل ـ مشیت اعلا در بشر؛ از برههء معین تکاملِ آفرینش؛ محقق شده است و بخش مربوط مانده به بشر؛ فقط به کار اندازی و ممارست و تقویت اینهمه استعداد ها و توانایی های شگرف و معجزه آسا میباشد.
لهذا بشری که «بشریت» خود را درنمی یابد، قدر نمی شناسد و به بلاهت و سفاهت تن می سپارد؛ حتی نجس تر از هر حیوان طبیعتاً؟ نجس و پلیدی است!
توجه داشته باشیم که این ها احکام و احتجاجات فلسفی نه ؛ بلکه معنی و ماهیت دین و قبل از همه دین مقدس اسلام میباشد!”
(ختم نقل از کتاب ” معنای قرآن” با مختصر ویرایش)
*****
علتِ عقلی، منطقی و علمی ی دیگر اینکه نادان ـ به مفهوم دقیق و اکید کلمه ـ مسلمان نیست و نمیتواند مسلمان باشد؛ این است که اسلام مثلاً مثل هندوئیزم؛ یک باور آنیمستی و عنصر پرستی … یا یک عقیده میراثی ی عبادی و سنتی نیست.
اسلام یک دین سیاسی ـ عبادی است، تاریخ 1400 ساله خلافت ها و حکومت های ضد و مضاد دارد؛ تاریخ جهانگشایی ها و فتوحات و برده سازی ها و برده فروشی ها دارد، اعصار عروج و نزول تمدنی دارد؛ جریان های تشعب و تفرق بیشمار دارد که تا سرحد خونین ترین و فلاکتبارترین نزاع ها و تصادمات و همدیگرکشی ها به پیش رفته اند.
سند اساسی اسلام همانا کتاب مقدسی موسوم به قرآن میباشد که صرف نظر از ملاحظات تاریخی به نظر میرسد؛ حد اقل در لفظ ؛ همه شعبات و فرقه های اسلامی ی تشنه به خون و مال و جان هم در عالم اسلام؛ در مورد این کتاب مقدس؛ اذعان و اعتراف داشته اند و اذعان و اعتراف دارند ولی آیا همه خوب و بد تاریخ اسلام ؛ همه خوب و بد هر یک از شعب و فرق اسلامی و حکومات و احزاب و تجمعات و شخصیت های «اسلامی» از قرآن ناشی شده است، میتواند و میتوانسته از قرآن ناشی شده باشد؟؟
ثابت است که داعی اسلام حضرت محمد عربی قریشی، مسموم از دنیا رفت؟ آیا به راستی این مسمومیت ناشی از همان زهری بود که سالها قبل در غزوه خیبر گویا کدام زن یهودی مخلوط در گوشت بریان گوسفند به آن حضرت داده بوده که آنرا هم نبلعید؟(4)
پس اگر این افسانه باطل است؛ مسمومیت پیامبر جدید بوده و بالنتیجه بائیستی تشبث فاعلان آن؛ سوء قصد سیاسی و کودتای قدرت بوده باشد نه ذره ای کمتر. در صورت وقوع این فرضیه؛ آیا به راستی میتوان همه آنچه را که از فردای مرگ پیامبر به جریان افتاده و تا اکنون جاری میباشد؛ تمام و کمال و مو به مو خط مشی محمد و رهنمود محمد پنداشت و باور کرد؟
تمامی این پرسش ها را؛ دریافت حقیقتِ چیزی به نام “حدیث” پاسخ میدهد که در آخرین تحلیل؛ قرآن را به “طاق نسیان” گذاشته و اساس همه آنچه که پس از مرگ حضرت محمد تنیده و رشته شده؛ قرار گرفته است. متآسفانه هیچ فرقه از فرق اسلامی؛ نسبت به دیگری وفادارتر به قرآن نمانده و مصلحت نزاع و خصومت و مبارز ه با حریفان و دشمنان را پناه گرفتن در شهر بی در و دروازه حدیث سازی و حدیث فروشی یافته اند که تفصیل آن چندین “مثنوی هفتاد من کاغذ” ضرورت دارد!
یکی از اهم موارد ؛ “حدیث معراج” است که به نظر نمیرسد کدام فرقه یا شخصیت و عالم و علامه! اسلامی؛ گاهی در مورد آن کوچکترین تأمل و باز اندیشی را در مخیله گذشتانده باشد.
مژده بهاری و تحفه نوروزی اینجانب برای عزیزان؛ یک کارنامه شگرف، سخت مدبرانه، مؤفقانه و غبطه بر انگیز جناب شفیع عیار است که به تازه گی بر روی امواج جهانتاز ستلایت و انترنیت آمده و در یوتیوب و ویبسایت مخصوص شان(5) قابل دسترس همه گان میباشد. لینک آن در سایت یوتیوب این است:
http://www.youtube.com/watch?feature=player_detailpage&v=LpT1_dH9u0A
ولی به نظر من این تحفه؛ خیلی شیرین تر و زیبا تر و مبارک تر میشود؛ اگر عزیزان حتی پیشتر از گشودن آن؛ ویدیوی برنامه همچنان تازه جناب شفیع عیار را در مورد فرمایشات استاد شرعیات و مُلائییات دانشگاه (پوهنتون) کابل والاشان ظاهر دایی تماشا کنند و بشنوند:
http://www.youtube.com/watch?feature=player_detailpage&v=ddeqTD_3EAI
درست است که گذشته گان ما فرموده بودند: تا مرد سخن نگفته باشد //// عیب و هنرش ؛ نهفته باشد ؛ ولی سخن گفتن بدینگونه که کسی تمامی حرف و حدیث و داو و دشنام و تهمت و افترا و نیش و زهر مخالف و حریف و خصم خود را با خونسردی و مقدمتاً و تمام و کمال به خواننده و شنونده و بیننده تقدیم داشته و بعد ذره ذره آنرا با نیروی عقلانیت و منطق و دانش و دها؛ تجزیه و تحلیل؛ و همراه با خواننده و شنونده و بیننده؛ یکجا و بالاتفاق رد و خاک و دود نماید؛ حقیقتاً چیز هایی برتر از”هنر” مورد نظر گذشته گان گرامی ما را می طلبد.
بیائید؛ در حضیض غربت و ناداری و فقر و تحقیر و تذلیل که برما تحمیل گردیده است؛ به داشته ها و توانایی های روبه رشد و امید آفرین و به پرواز آورندهء خود مباهات و افتخار نمائیم و تلاش ورزیم گل هایمان که بر سطح مُرداب ها روئیده و بر پلیدی و عفونت مُرداب ها؛ خندیده اند؛ بیشتر و گسترده تر قامت بر افرازند و شگوفان گردند!
++++++++++++++++++
رویکرد ها :
1 ـ چندین کتاب به نام سیرت رسول الله یا سیرت النبی وجود دارد؛ ولی کتاب مقدم تر و مرجح تر که عمده ترین مإخذ تمامی آثار بعدی به اصطلاح تاریخ اسلامی است؛ کتاب سیرت رسوال الله؛ گردآوری محمد بن اسحق متوفی در 151ـ 151 هجری است. محمد بن اسحاق اخبار و روایاتی را که گرد آورده بوده به شاگردانش املا میکرده است و طی دو سه نسل تا ابن هشام به صورت نقل و املا میان استادان و شاگردان دست به دست میشده تا آنکه ابن هشام متوفی در 218 هجری؛ آ ن کتاب را پس از استماع از استاد خود (البکایی که خود از شاگردان ابن اسحق بوده است)، با ویراستاری هایی؛ تدوین مینماید که به چاپ میرسد. این کتاب را در قرن هفتم هجری یکی از علمای ابرقوه از عربی به فارسی برگردانیده است. متن همین کتاب در دو جلد طور آنلاین از انترنیت قابل دانلود میباشد:
http://tarikheslam.com/downloadbook/category/108-dc-sirate-rasolol-allah.html
عزیزانی که در امر دانلود مشکل داشته باشند، امر بفرمایند؛ من توسط ایمیل خدمت شان خواهم فرستاد.
3 ـ “تابوت عهد” یا صندوق عهد عبارت قفسه ای بود که قبایل قدیم یهودی، تورات یا ده فرمان موسی را در آن قرار داده و با تیمن و تبرک و حرمت بسیار پیشاپیشِ سفرهای شبانی و تجارتی با خود حمل میکردند.
4 ـ به این پرسش و پاسخ ها در زمینه عطف توجه بفرمائید:
آیا پیامبر اسلام به شهادت رسید یا به مرگ طبیعی از دنیا رفت؟
« یکی از آسیب های مسایل تاریخی آن است که برخی از رخدادها ابهام دارد و از شفافیت لازم برخورد دار نیست ؛ از این رو قضاوت دربارة آن ها مشکل است. تاریخ زندگی پیامبر(ص) نیز از این قاعده مستثنا نیست و بخشی از آن فاقد شفافیت می باشد؛ از این رو دانشمندان سنی و شیعی در خصوص تاریخ ولادت ایشان اختلاف نظر دارند که دوازدهم ربیع الاول است و یا هفدهم آن.
یکی از مسایل دیگر که ابهام دارد، آن است که آیا حضرت به مرگ طبیعی از دنیا رفت و یا شهید شد؟
در برخی از متون آمده است: «گروهی، زنِ یکی از اشراف یهود را به نام زینب فریب دادند که پیامبر را از طریق غذا مسموم سازد. نقشة وی از این قرار بود که آن زن، کسی را خدمت یکی از یاران پیامبر فرستاد و از او پرسید که پیامبر اسلام کدام عضو از گوسفند را بیشتر دوست می دارد. او در پاسخ گفت: ذراع گوسفند مطبوعترین عضو برای پیامبر است. زینب، گوسفندی را بریان کرد و آن را مسموم ساخت، و بیش از همه در ذراع آن سم داخل نمود و به عنوان هدیه خدمت پیامبر فرستاد. پیامبر نخستین لقمه ای را که به دهان گذارد، احساس کرد مسموم است. فوراً آن را از دهان در آورد، ولی کسی که با ایشان غذا می خورد، یعنی «بشر بن براء معرور» که از روی غفلت چند لقمه خورده بود؛ پس از مدتی بر اثر سم در گذشت. پیامبر دستور داد زینب را احضار کردند و به او گفت: چرا چنین جفایی را بر من روا داشتی؟! وی در پاسخ گفت: تو اوضاع قبیلة ما را هم بر هم زدی، من با خود فکر کردم که اگر فرمانروا باشی، با خوردن این سم از بین خواهی رفت، و اگر پیامبر خدا باشی، قطعاً از آن اطلاع یافته و از خوردن آن خودداری خواهی نمود.
ابن اسحاق گزارش می دهد: «رسول خدا در مرض وفات خود به «امّ بشر» خواهر «براء بن معرور» که برای عیادت وی آمده بود گفت: از همان خوراکی که با برادرت در «خیبر» خورده ام، اکنون رگ قلبم قطع می شود. بدین جهت مسلمانان رسول خدا را علاوه بر افتخارات نبوّت دارای مقام شهادت هم می دانستند.
با توجه به مطالب مذکور باید گفت:
1ـ از برخی روایات و متون دینی استفاده می شود که پیامبر(ص) در جنگ خیبر مسموم شده و این مسمومیت در بیماری پیامبر مؤثر بوده است. برخی گفته اند: معروف این است که پیامبر در کسالت وفات خود می فرمود: این بیماری از آثار غذای مسمومی است که آن زن یهودی خورانده است .
شاید به خاطر همین روایات و متون تاریخی بوده که پیامبر(ص) را نیز دارای مقام شهادت می دانستند، همان گونه که ابن هشام تصریح نموده است.
در برخی روایات نیز اشاره شده که مسمومیت پیامبر در رحلت او تأثیر گذار بوده است، از این رو حضرت در هنگام رحلت با اشاره به مسمومیت خویش در خیبر می فرمود: «نیست پیامبر و وصی مگر این که شهید شود».
2ـ در خصوص این که به پیامبر(ص) شهید گفته نمی شود، شاید بدان جهت باشد که مسایل تاریخی ابهام دارد و یا سند برخی از روایات اشکال دارد. طبیعی است چیزهایی را می توان به ساحت مقدّس پیامبر نسبت داد که شبهه و ابهام نداشته باشد. از سوی دیگر دقیقاً مشخص نیست که مسمومیت، چقدر در رحلت پیامبر تأثیر گذار بوده؛ زیرا مسمومیت در سال هفتم هجری بوده، ولی رحلت پیامبر در سال 11 هجری اتفاق افتاده و این فاصله زمانی حکایت از آن دارد که مسمومیت عامل اصلی رحلت پیامبر نبوده است. اگر مسمومیت علت اصلی رحلت پیامبر(ص) بود، باید پیامبر بعد از مسمومیت از دنیا می رفت، همان گونه که «بشر بن براء» که از گوشت همان گوسفند خورده بود، فوت کرد.
3ـ در خصوص صحت و عدم صحت اقوال دربارة رحلت و یا شهادت پیامبر(ص) نمی توان قضاوت نمود، زیرا داوری دربارة مسایل تاریخی مبهم، مشکل است. از متون تاریخی استفاده می شود که پیامبر توسط زن یهودیه مسموم شده است. حال پیامبر(ص) در اثر مسمومیت از دنیا رفت یا نه، مشخص نیست.»
توجه و قضاوت کنید که چرا از کنار همچو موضوع فوقِ اهم که سرنوشت معارف و سیاست و کیاست اسلامی را چپه وراسته میکند؛ طفره رویی اینهمه ناشیانه صورت میگیرد؟
پاسخ دیگر :
ماجراي مسموميت رسول خدا(ص)
ماجراي مسموميت رسول خدا(ص): روایت شده است: «پس بیهوش شد و چون به هوش آمد زنها به او دارو خوراندند در حالی که او روزه دار بود».[1] در دو روایت بخاری و مسلم از عایشه آمده است: «ما به رسول خدا در هنگام بیماری اش دارو دادیم پس شروع کرد به اشاره کردن به ما که به من دارو ندهید. گفتیم: (مسئله ای نیست) هر بیماری از دارو متنفر است». در بعضی روایات این چنین آمده: «(اهمیتی ندهید) کراهت مریض از داروست! بنا بر روايات اهل سنّت، پیامبر فرمود: «هرکس در خانه است در برابر چشم من باید دارو بخورد بجز عمویم عباس که در کنار شما حضور نداشت».[2] بنابر این روایت، سخن حضرت كه «همه اهل خانه در برابر چشم من از این دارو بخورند» اشاره به این دارد حضرت می دانستند که آن دارو نبوده است بلکه سم بوده است. ابن جوزی می گوید: «به او دارو خوراندند در حالی که بیهوش بود و چون به هوش آمد فرمود: چه کسی با من چنین کرد. این کار زنهايی است که از آنجا آمده اند و با دست به سوی حبشه اشاره کرد».[3] در روایات صحیح آمده که عایشه و حفصه حبشی الاصل بودند. سم حبشه نیز معروف و مشهور بوده استعبدالصمد بن بشیر از امام صادق(ع)روایت کرده كه فرمود: «می دانید پیامبر(ص) درگذشت یا کشته شد همان طور که خدا می فرماید: آيا اگر او درگذرد یا کشته شود به جاهلیت باز می گردید؟ او قبل از مرگ مسموم شد. آن دو زن به او سم خوراندند.[4] و در روایت دیگر آمده است:«عایشه و حفصه به او سم خوراندند».[5] در روایت ديگر آمده است: «هر چهار نفر (ابوبکر و عمر و عایشه و حفصه) بر مسموم نمودن آن حضرت همدست شدند».[6] حزب نفاق(ابوبکر و عمر و دخترانشان و…) برای این که نامشان به عنوان قاتلان رسول خدا(ص) ثبت نشود صحنه را غبار آلود کردند و گفتند: درست است که رسول خدا مسموم شده اما این اثر سم خیبر در سال هفتم هجری بوده است که اینک او را از پای درآورده است! البته اين ادعا قابل پذيرش نيست زیرا رسول خدا(ص) در سال يازدهم هجری از دنيا رفتند و حادثه خیبر در سال هفتم اتفاق افتاده است. از آن گذشته رسول خدا(ص) توسط جبرئیل از مسمومیت طعام خیبر آگاه شده و از آن نخوردند. عایشه نیز از آن واقعه عبرت گرفت و خوردن سم را به اختیار خود پیامبر(ص) ننهاد بلکه در بيهوشي آن را به حضرت خورانيد.
* در كتاب «عايشه بعد از پيامبر»، نوشته کورت فريشلر، ترجمه ذبيح ا… منصوري (چاپ سوم سپهر، سال 1358) مطلب جالبي آمده است كه البته جزو استنادات ما نمي باشد اما خواندن آن به تبيين شخصيت عايشه كمك مي كند: «عايشه گفت من از اين جهت زوجه پيامبر اسلام شدم که بتوانم به آرزوي خود برسم. آرزوي من تحصيل قدرت و عظمت است… وي گفت وقتي حضرت موسي پيامبر قوم يهود از دنيا رفت پسري نداشت و به همين جهت بعد از مرگش رهبري بني اسرائيل به ديگران رسيد. عيسي پيامبر قوم نصارا هم داراي پسر نبود و بعد از اين که از اين جهان وداع کرد، ديگران رهبر دين او شدند. ولي محمد رسول الله که مردي است صحيح المزاج چون با من که دوشيزه هستم ازدواج کرده داراي پسر خواهد شد و آن پسر چون از صلب محمد و از بطن من است، داراي تمام صفات برجسته ما دو نفر خواهد گرديد. پسر ما درستي و راستي و تقوا و خداشناسي را از پدر به ارث خواهد برد و زيبايي و هوش و نيروي حافظه را از من(!!) و آن پسر بعد از محمد پيشواي مسلمين خواهد شد و من او را در کارها ارشاد خواهم نمود و به دست وي بر شرق و غرب جهان حکومت خواهم کرد(!)». عايشه هنگامي كه ديد حضرت فاطمه زهرا(ع) دختر رسول خدا(ص) پسر زاييد و بعد از آن داراي پسر ديگري شد بالطّبع دشمن خونين فاطمه(س) شد و چون عايشه نمي توانست بزايد فهميد كه نسل محمد(ص) بوسيله فاطمه(س) باقي خواهد ماند و نه بوسيله او. عايشه از شدت دشمني در طول عمرش يک بار هم به خانه حضرت فاطمه(س) قدم نگذاشت و وقتي هم حضرت زهرا به خانه رسول خدا(ص) مي رفت، عايشه طبق اعتراف خودش از شدت حسادت در شرف هلاکت واقع مي شد. عايشه چون پسر نداشت نقشه خود را تغيير داد و با دستياري عمر، پدر خود را خليفه کرد.
[1] -الطبقات الکبری؛ ج۲،ص۲۳۵.
[2] – سنن البخاری؛ ج۷،ص۱۷ و ج۸،ص۴۰- سنن مسلم؛ ج۷ ،ص ۲۴و۱۹۴- تاریخ طبری؛ ج۲،ص۴۳۸. بخاری گفته است: این روایت را همچنین ابن ابی زناد از هشام از پدرش از عایشه روایت کرده است: السیرة النبویة، ابن کثیر دمشقی؛ ج 4،ص449 – مسند احمد؛ ج 6،ص35.
[3] – الطب النبوی، ابن جوزی؛ ج۱،ص۶۶.
[4] – تفسیر العیاشی؛ ج۱ص۲۰۰- بحارالانوار؛ ج۲۲،ص۵۱۶، و ج۲۸،ص۲۱(منبع شيعي).
[5] – بحارالانوار؛ ج۲۲،ص۵۱۶(منبع شيعي).
[6] – بحارالانوار؛ ج 22، ص239 و 246(منبع شيعي).
[7] – بحارالانوار؛ ج۲۲،ص۵۱۶(منبع شيعي).
آدرس مستقیم برای دریافت ویدیو ها:
http://shafieayar.com/shafie_ayar_video_gallery_2012.html
http://shafieayar.com/shafie_ayar_video_gallery_2013.html
برای دریافت چینل در یوتیوب طوریکه تازه ترین را نخست به دست میدهد؛ در مرورگر گوگل بنویسید و سرچ کنید:
Sfayar
و نیز روی فوتوی کوچک جناب عیار که در پائین دست چپ هر ویدیو در یوتیوب وجود دارد؛ کلیک نمائید.