من را زمن دزدیده اند : مسعود حداد

من را زمن دزدیده اند

جان را زتن دزدیده اند

عقل وشعور خویش را

از خــویشتن دزدیده اند 

قوم به ظاهر بت شکن

از بت کفـن دزدیده اند

بلبل زخوانش باز ماند

گل ازچمن دزدیده اند

 آزاده  زیستن در وطن

از مرد وزن دزدیده اند

ره به زنـدانــم نـدادند

   چاه زبیژن دزدیده اند

از چین فغان بر خاسته

 مُشک ازخُتن دزدیده اند

 «یابـو» سواران را ببین

اسب«سمند» دزدیده اند

آواره ام ،غــربت نشــین

از من وطــن دزدیـده اند

مسعود حداد