از غمت ای میهنم، نالم چو بلبل در قفس
گوش هاراکرنموده، ناله ام همچون جرس
ازنبودعدل وانصاف درحریم خاک پاک
در فلک پیچید فغانم،کو درآنجا دادرس؟
سالها است ابرهایت جای باران خون دهد
درچمنزارجای بلبل جمع شدند مورومگس
لیک دانم نزد تو، ای میهن آزاده کیش
جانی ومفسد ندارد ارزش خاشاک وخس
کاش شمشیر عدالت آنقدر بران شود
در فرار جائی نیابند خائنین باالهوس
گرخیانت کرد برتو،هرکه بود،شرمنده شد
آفتاب این حقیقت پوشیده نیست برهیچکس
کاش باری، آسمانت، روشن وتابان شود
تا بگیرم از هوایت، بار دیگر یک نفس
من زشیادان تاریخ، شکوه دارم نزد تو
ای خدا قاضی بشو،حکمی نما،دادم برس
باذکراسمت می کُشند وتوخموشی میکنی
رو بگردانم زتوهم ،بندگی دیگر بس اس
مسعود حداد
29 جولای 2013
امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.