سینۀ ویرانه دارم ،جای دل ویرانه نیست
زین سبب دلبرگرفت، دل کنون درخانه نیست
گرچه در اطراف شمع ،می تپد جان میدهد
لیک شمع را درنهایت صاحبش پروانه نیست
فکر سرقتِ بر سرم آمد ،بخود گفتم نکن
چون طریق دل ستاندن ،شیوۀ دزدانه نیست
گر زعقلم دور گردم،رحم یار آید که چون
قیس اگرمجنون باشد ،لیلی اش دیوانه نیست
ای که افسون کرده ئی ام، برمنت باور نما
کوه فرهاد حق بُوّد،قصه اش افسانه نیست
آه نکردی یک نگاه، بر رعیت افسرده حال
دان که شاها! این دیگرازخصلت شاهانه نیست
عارف خلوت نشین را ،زاهد از مسجد براند
گفت مکانی بهرعارف ، بهتراز میخانه نیست
از می آن لعل لب، یک جرعه ریز در ساغرم
گرچه دانم عشق تو در ساغر وپیمانه نیست
ای که حدادحب تو اخبارشرق وغرب شدست
لیک زآن اندک خبرآن ماه رخ نازدانه نیست
مسعود حداد
25 جنوری 2014