راز گردون : مســعـــود حـــداد

Masoud_hadad (2)

ای که یادت خامۀ شعرم شده

شعرمن در بین خامه گُم شده

بیش ازین دوری مکن نا مهربان

چون دلم درهجر تومغموم شده

آن تبسم های تو آید به یاد

خنده های قهقه ات موهوم شده

گاه ،گاه یادم نما، ای نازنین

یاد من درذهن تو معدوم شده

روزگاری خادمی کردم ترا

خادمش مغضوب آن مخدوم شده

 من کنون در برزخی افتاده ام

دوزخ وجنت به من معلوم شده

آ مرا ، از آتشِ دوزخ رهان

 روح من ازدود آن مسموم شده

گوشه یی ازباغ خود جایم بده

 راز گردون گر بتو مفهوم شده

مسعود حداد

5 اگست 2014