ولاگه بانه سیاست میکنه!؟!؟! ; طاها کوشــــان

کوشان

از خود مرو، ز دیدن هر دست زورمند

جان عزیز، خیره بهر پا مکن نثار
 
کارِ بزرگِ هستیِ خود را، مگیر خرد
 
آگه چو زین شمار نه‌ای، پند گوشدار
 
از سست کاری، اینهمه سختی کشی و رنج
 
بی موجبی کسی نشد، ایدوست، چون تو خوار. 
 پروین اعتصامی
 
حضرت سعدی(رح) چه خوش پند وهشدار داده است:
 
ریاست بدست کسانی خطاست
 
که از دست شان دستها برخداست.
 
دوسه هفته پیشتر نوشتم که رشته های نازک خرد و اندیشه آغه جامد کر  زای ازهم گسیخته و سگلیده است؛ از آنست که حالا همان گونه که خودش ارشاد فرموده بود:  ولاگه بانم مام سیاست می کنم.
 
اسلاف آغه جامد جان کر  زای از شاه شجاع الدوله تا ملا ماد اومر؛ سیاست را مردار کرده بودند؛ ولی حالا جناب آغه جامد جان کر زای مردار را چتل کرده.
 
این  سیاست گر بیچاره از آن زمانیکه بپای خویش تا به در مدینه فاضله اش یعنی دفتر جلب و استخدام آی اس آی پاکستان؛ برای دست بوسی پدر طالبان رفته بود و حلقه ی بندگی آنها را به گردن خویش حمایل نمود، آن همه درس و سبق و دستوراتی را که برایش داده بودند، او همانند کودک هوشیار و زیرک بسیار به زودی و ماهرانه ذهن نشین خویش نموده و تا چهل سال دیگر میگوید و می کند.
 
اینکه  برادران آزاد شده آقای کر زای با همکاری و پشتیبانی ولی نعمت شان آی اس آی در شب نوروز که شب خوشی وشادی است؛ سردار احمد، خبرنگار خبرگزاری فرانسه، همسر و دو فرزند ۶ و ۴ ساله‌اش را به شهادت می رسانند، و یا جان نثاران مهین ما را در کنر و سایر گوشه و کنار میهن  به شهادت می رسانند ووووو؛ به دو توت!؟  هین آمدن نواز شریف به کابل؛ که قاتل و بر باد کننده زیربناهای حکومتی ما هست؛ میگوید به خانه خویش خوش آمدی!؟! چرا که آغه جامد کر  زای ولاگه بانه سیاست میکنه!؟!؟!  
 
سعدیا خداوند بهشت برین نصیبت نماید که چه پر مغز سروده یی:
 
بنی ادم اعضای یک دیگرند
 
که در افرینش ز جوهر اند
 
چو عضوی بدرد آورد روزگار
 
دگر عضو هارا نماند قرار
 
تو کز محنت دیگران بی غمی
 
نشاید که نامت نهند آدمی.
 
باز چند بیتی از بانو پروین اعصامی بزرگوار می خوانیم:
 
ایمن مشو ز فتنه، چو خود فتنه میکنی
 
گر چیره‌ای تو، چیره‌تر است از تو روزگار
 
افسونگر زمانه، ترا هم کندن فسون
 
صیاد چرخ پیر، ترا هم کند شکار
 
ای بی‌خبر، قبیلهٔ ما بس هنرورند
 
هرگز نبوده‌است هنرمند، خاکسار
 
مورم، کسی مرا نکُشد هیچگه بعمد
 
ماری تو، هر کجاست بکوبند مغز مار
 
با بَد، بجز بدی نکند چرخ نیلگون
 
از خار، هیچ میوه نچیدند غیر خار
 
جز نام نیک و زشت، نماند ز کارها
 
جز نیکوئی مکن، که جهان نیست پایدار
 
ای آغه جامد جان ترا بخدا هزگز برای یک لمحه هم که شده عاقبت گفتار و کردارت را با خود میسنجی و آیا گاهی شده که مشاوره بادنجان چین های دور قابت را پیش از بکار گیری تول و ترازو کنی؟ و ایا میدانی که چه میگویی؟
 
تنها در همین روز دوشنبه گذشته در دارالامان کابل و اسعد آباد کنر، درشمال و جنوب وشرق و غرب افغانستان میهن دوستداشتنی ما همان برادران بیگناهت را که از زندانهای بگرام و قندهار  به جان و مال و ناموس هم میهنان ما رها کرده یی؛ می بینی که چه غوبل و آدم کشی را راه انداخته اند؛ آیا تو وجدانی داری؟
 
تو غیرتی داری؟
 
تو ناموسی داری؟
 
تو زن و فرزند و برادر داری؟ نه! دیدیم که حتی برادر اندر تان را با گواه اش؛بخاطر پول، خود کشتید.!!!
 
چه جناوری  ظالم که نه خویش میگذاری
 
این چه رسم و بدعتی است؟ که به کیش میگذاری
 
یادت باشد که با پیش انداختن بیچاره داکتر زلمی رسول برای ریاست جمبوری نه، بلکه برای محافظه خود و برادرانت؛ هیچ گاهی از سرنوشت داکتر نجیب گاو قاتل یک ملیون مسلمان افغانستان، و تو خودت قاتل چندین هزار انسان دیگر؛ رهایی و گریز نداری.
 
تو چنان بازی با سرنوشت ناموس، جان و مال هم میهنان ما  کرده راهی هستی  که هر روز به دها انسان کودک و نو جوان و جوان پسر و دختر و زن و مرد را به دم تیغ برادران ناراضیت داده راهی هستی و هیچ حیا نداری.
 
 چنانچه گفته اند: خودش را به ده راه نمی دهند اسپش را میخواهد به خانه ملک ببندد، و یا به کونش چوته نی فامش فتح خان، و در آخر هفته پیش آزادی کریمیه و الحاقش را با روسیه به رسمیت شناختی؟!؟!؟!
 
به به، با این سیاست کردنت؟؟؟ یک کشور بیست ملیونی را با همه جهان دست و گریبان ساختی!
 
های مردم !
 
های جوانان!
 
هنوز هم چشم و گوشتان باز نشده نمی بینیند و نمی شنوید و درک نمی کنید؟ اگر به داکتر زلمی رسول و غنی احمدزی، این دو گزینه جامد کرزی  خدای نخواسته رای دادید؛ باور داشته باشید که حال و روزتان از این بدتر بد تر خواهدشد.
 
در پایان بمناست گزینش رئیس جمبور خامد کر زای  غنی احمق زی و زلمی  رسول را؛ بازاز گل گفته ها و در سفته های پر مایه و با پایه بانو پروین اعتصامی بر میگزینم.
 
تو بمسند برنشین جای پدر
 
هر چه من بردم، تو بعد از من ببر
 
هر چه باشد، باز نامش مسند است
 
گر زیانش ده بود، سودش صد است
 
گر بدانی راه و رسم کار را
 
گرم خواهی کرد این بازار را
 
سالها اندر دبستان بوده‌ای
 
بس کتاب و بس قلم فرسوده‌ای
 
آگهی، از حکم و از فتوای من
 
از سخنها و اشارتهای من
 
کار دیوانخانه، میدانی که چیست
 
وانکه میبایست بارش برد، کیست
 
تو بسی در محضر من مانده‌ای
 
هر چه در دفتر نوشتم، خوانده‌ای
 
خوش گذشت از صید خلق، ایام من
 
ای پسر، دامی بنه چون دام من
 
حق بر آنکس ده که میدانی غنی است
 
گر سراپا حق بود مفلس، دنی است
 
حرف ظالم، هر چه گوید می‌پذیر
 
هر چه از مظلوم میخواهی بگیر
 
گاه باید زد به میخ و گه به نعل
 
گر سند خواهند، باید کرد جعل./