کابل : میرعنایت الله سادات

enayatsadat

کابل تو ای ديار غرور و حماسه ها

 از رزم دليران تو صد ها سروده ها

 از روزگار باستان تو سازد خبر همی

 شيوا مدايح و خجسته قصيده ها

 فرهنگ آريا ،  ترا پرشکوه ساخت

 از فيض آنزمان تو هرجا ترانه ها

 مردان نامدار تو برجا گذاشته اند

 صد ها حکايتی و هزاران فسانه ها

 از سعی مادران تو پروريده شد

 دوشيزگان کار فهم ، برای عرصه ها

 رودابه[1] ای کابلی ، بيآورد رستمی

 باشد به ياد رستم هرجا نشانه ها

 مدفون خاک تو آثار بس بزرگ

 ُرخشد قدامت تو ، ز نقش کتيبه ها

 زآنرو ضرورتيست ، که يابند ز مهد تو

 کاوشکران ، عظمت و فر زمانه ها

 “بابر”بباخت دل به تو و آرميد کنار تو

 در بييشهای مشجر ، دربين سبزه ها[2]

 توصيف باغ و راغ تو کردند شاعران

 چون صائب اصفهانی[3] ، کزو مانده ناله ها

 گاهی ترا جنت فردوس[4] در قياس

 بی جا نبود که بگفتند چنين تشابه ها

 “طرزی” زجسم و جان[5] سخن در ميان کشيد

 “جان وطن” تويی ، ای شهر زنده ها

 اشعار دلپذيرسرودند به پاس تو

 صفا و اعظمی[6] و دگر چاک سينه ها

 هريک ستايشی مرصع نمود به نظم

 يادی ز “عيارکابلی”و مردانه “کاکه”ها

 سيمای نو بهار تو رشک بهشت بود

 از فيض مرغکان و گلبانگ چهچه ها

 رومی اشارتی به عجوبه ای تو کرده گفت

 کابل بود مرادف سحر آفرين[7] حديقه ها

 خنيا گران نوای دل انگيز ميکشيد

 افسونگران همه با چنگ و چغانه ها

 ليکن فسوس طرب ات پايه دار نبود

 زردی گرفت بهار تو ز گردش زمانه ها

 در سایه ای  مذاهب و آئين زنگی

 غارت نمود ترا ، مختلف سلاله ها

 گاهی زدور و گهی از جوار تو

 در غم نشاند ترا يورش جنگ باره ها

 در قلب آسيا[8] تو بودی دژ بلند

 زآنرو شتافتند مهاجمين ز هر کرانه ها

 تحليل گران ز موقف تو باخبر شدند

 دادند صراحتی که برملأ بشد بهانه ها

 دشمن کمر ببست که ويران کند ترا

 آتش زدت به نام مذاهب و اقوام فتنه ها

 بر پایه ای منافع و تمويل ديگران

 ظاهر شدند اجيران به شکل فرقه ها

 هريک مقابل هم ، سنگری بساخت

 از جنگ نابکاران ، به هرسو کشته ها

 واحسرتا که نامراد ، برفت از کنار تو

 مردان کاردان و استاد حرفه ها

 پدر مرا که به حب تو پروريده بود

 ناليد در ماتم تو و سرائيد چکامه ها

 گفتا که کابل بدتر از کربلا شدست[9]

 با اين دريغ بسر ببرد واپسين لحظه ها

 کابل تو زير پای اجيران چرا شدی ؟

 پرسيدم اين سوال و نيافتم کنايه ها

 راويان ز نام تو ساختند مرکبی[10]

 ترکيبی ز آبيل و ز قابيل قرينه ها

 آن دو گذاشتند ، برادرکشی به ارث

 گوئی عنادها ، رسيده بما از گذشته ها

 تو رنجها ز گردش دوران برده ئی

 ار خون رفته گان تو سرزد لاله ها

 اما عداوتی که در لباس “تقدس”بشد

 هرگز نخوانده کس ، در طول سده ها

 زآنرو بجاست که گويند به آن دهه

 اين بوده است ، سياه ترين دوره ها

 توپ و تفنگ و راکت همه زبانه کرد

 آتش بزد به هستی مردم درون کلبه ها

 دزدی و غارت ، نشد لحظه ای دريغ

 بردند ثروت ترا و نماندند خزانه ها

 ديو سار وحشی ، در پی آزار کشتگان

 راضی بشد ز خويش ، از رقص مرده ها [11]

 نی شرمی از خدا و نه از بنده های او

 کردند انتخاب شرارت ز پيشه ها

 از دور آريا و خراسان هر آنچه بود

 سوختند ، شکستند و دزديدند ز موزه ها

 نی مصئونيت منازل و نی حکم محکمه

 تاختند به امر خود درون کلبه ها

 صد ها زن جوان نمودند انتحار

تاوارهند خويش را ز ارواح خبيثه ها

 ” کابل بسوخت و دودش بلند بشد”[12]

 با اين مطلع سرائيد جوان تو نغمه ها

 ويرانی ات نداشت نطيری به عصر ما

 الحق که در جهان نه يابی چنين خرابه ها

 کابل تو مهد فرهنگ و تاريخ آريا

 در عصر خراسان بودی شهيرشهره ها

 ” تيمور”[13] ترا مرکز افغان زمين بساخت

 حالا چه شد، که فتاده هرسو زباله ها

 ويرانگران تو خوار و زبون شوند

 وقتا که آه آتشين ات برآرد زبانه ها

 بيچاره ساکنان تو طالب “عنايت” اند

 جويای صلح و امن به دعای شبانه ها

 – رودابه : دختر مهراب کابلی و  زن زاال است . رستم فرزند رودابه و زال میباشد .[1]

 – توصیف آرامگاه وی در ” باغ بابر ” واقع در گذرگاه کابل[2]

 (3-) صائب اصفهانی : صائب در نیمه ای قرن دهم هجرئ مدت چهار سال مهمان ظفر حسن حاکم کابل بود . شعر معروف او در وصف کابل با این مطلع آغاز میشود :

       خوشا عشرت سرای کابل و دامان کوهسارش    *        که ناخن بر دل گل میزند مژگان هر خارش

 – در شعر شاه شجاع تشبیه مذکور به این شکل آمده است : گرمی هندم دل و جان را بسوخت   *   کابل جنت وطنم آرزوست [4]

 – جانست کابل و همه افغان ستان جسد *  خوبست هرچه هست درو کمتر است بد \\  در لفظ نام خوب وی ار آوری نظر*  یابی میان کل تو یکی آب چون گهر [5]

 6- ابراهیم صفا : ژورنالیست معروف و شاعر مشروطه خواه افغان بود . وی ضمن توصیف میهن اش در مورد کابل میگوید :    عندلیب اصفهان دارد نوا  *    میکند گلزار کابل را ثنا                                                                                                                                                    غلام جیلانی اعظمی (1365-1314) هه : شعری نغزی بنام ” گلشن کابل ” در وصف کابل سرود که از جانب هنرمندان افغان به چندین طرز کمپوز و خوانده شده است . مطلع :  مشک سوده میبیزد صبح گلشن کابل * موج سبزه میکارد کوی و برزن کابل   

  – مولانای بزرگ جلال الدین بلخی ( رومی ) سروده ای دارند در بیان قدرت کشش کابل . عنوان شعراو” جادوگر کابل ” نام دارد.[7]

 – اشاره به این شعر معروف علامه اقبال در مورد افغانستان است : آسیا یک پیکر آب و گل است * کشور افغان در آن پیکر دل است [8]

 9 – اشاره به ابیاتی ار آخرین سروده ای میرعزیزالله سادات ( پدر گوینده ای این قصیده ) میباشد که همزمان با جنگ های کابل (جنوری 1994 ) به عمر 84 سالگی در غربت از وطن وفات یافت . از اوست :  برادر بابرادر جنگ دارد دیده ها تاریک * کسی نیست در میان مصلح تماشابین و حیرانم  \\                                              الهی لطف کن بر حال زار بی نوایی شهر * که کابل غرقه در خون ، کربلا نادیده پندارم  

 

10- گویند اسم ” کابل ” از نام ” قابیل ” برادر ” آبیل ” و پسر حضرت آدم (ع) گرفته شده است . آندو با هم در همینجا جنگیدند و همدیگر را کشتند . لذا برادرکشی از آنروز به ارث مانده است .

 

11 –  اشاره به حکایت واقعی از سرزدن اسیر شده ای مربوط به جناح مقابل و تجلیل از جریان جان سپاری او که به ” رقص مرده”  در برخورد های دوگروه در غرب کابل شهرت یافت .

  – شعر و کمپوز معروفی است که بعد از جنگهای کابل از جانب اکثریت افغانهای دلشکسته استقبال شد. شعر اینطور آغاز میشود: ” کابل جان در گرفت دودش بر آمد “[12]

 13 – اشاره به تیمور شاه درانی پسر احمد شاه بابا است که بسال 1773 پادشاه شد. موصوف در سال اول سلطنتش پائیتخت را به کابل منتقل ساخت و نقش تاریخی این شهر را دوباره احیاء کرد .

ميرعنايت الله سادات

کاليفورنيا فبروری ٢٠٠٦