کابل تو ای ديار غرور و حماسه ها
از رزم دليران تو صد ها سروده ها
از روزگار باستان تو سازد خبر همی
شيوا مدايح و خجسته قصيده ها
فرهنگ آريا ، ترا پرشکوه ساخت
از فيض آنزمان تو هرجا ترانه ها
مردان نامدار تو برجا گذاشته اند
صد ها حکايتی و هزاران فسانه ها
از سعی مادران تو پروريده شد
دوشيزگان کار فهم ، برای عرصه ها
رودابه[1] ای کابلی ، بيآورد رستمی
باشد به ياد رستم هرجا نشانه ها
مدفون خاک تو آثار بس بزرگ
ُرخشد قدامت تو ، ز نقش کتيبه ها
زآنرو ضرورتيست ، که يابند ز مهد تو
کاوشکران ، عظمت و فر زمانه ها
“بابر”بباخت دل به تو و آرميد کنار تو
در بييشهای مشجر ، دربين سبزه ها[2]
توصيف باغ و راغ تو کردند شاعران
چون صائب اصفهانی[3] ، کزو مانده ناله ها
گاهی ترا جنت فردوس[4] در قياس
بی جا نبود که بگفتند چنين تشابه ها
“طرزی” زجسم و جان[5] سخن در ميان کشيد
“جان وطن” تويی ، ای شهر زنده ها
اشعار دلپذيرسرودند به پاس تو
صفا و اعظمی[6] و دگر چاک سينه ها
هريک ستايشی مرصع نمود به نظم
يادی ز “عيارکابلی”و مردانه “کاکه”ها
سيمای نو بهار تو رشک بهشت بود
از فيض مرغکان و گلبانگ چهچه ها
رومی اشارتی به عجوبه ای تو کرده گفت
کابل بود مرادف سحر آفرين[7] حديقه ها
خنيا گران نوای دل انگيز ميکشيد
افسونگران همه با چنگ و چغانه ها
ليکن فسوس طرب ات پايه دار نبود
زردی گرفت بهار تو ز گردش زمانه ها
در سایه ای مذاهب و آئين زنگی
غارت نمود ترا ، مختلف سلاله ها
گاهی زدور و گهی از جوار تو
در غم نشاند ترا يورش جنگ باره ها
در قلب آسيا[8] تو بودی دژ بلند
زآنرو شتافتند مهاجمين ز هر کرانه ها
تحليل گران ز موقف تو باخبر شدند
دادند صراحتی که برملأ بشد بهانه ها
دشمن کمر ببست که ويران کند ترا
آتش زدت به نام مذاهب و اقوام فتنه ها
بر پایه ای منافع و تمويل ديگران
ظاهر شدند اجيران به شکل فرقه ها
هريک مقابل هم ، سنگری بساخت
از جنگ نابکاران ، به هرسو کشته ها
واحسرتا که نامراد ، برفت از کنار تو
مردان کاردان و استاد حرفه ها
پدر مرا که به حب تو پروريده بود
ناليد در ماتم تو و سرائيد چکامه ها
گفتا که کابل بدتر از کربلا شدست[9]
با اين دريغ بسر ببرد واپسين لحظه ها
کابل تو زير پای اجيران چرا شدی ؟
پرسيدم اين سوال و نيافتم کنايه ها
راويان ز نام تو ساختند مرکبی[10]
ترکيبی ز آبيل و ز قابيل قرينه ها
آن دو گذاشتند ، برادرکشی به ارث
گوئی عنادها ، رسيده بما از گذشته ها
تو رنجها ز گردش دوران برده ئی
ار خون رفته گان تو سرزد لاله ها
اما عداوتی که در لباس “تقدس”بشد
هرگز نخوانده کس ، در طول سده ها
زآنرو بجاست که گويند به آن دهه
اين بوده است ، سياه ترين دوره ها
توپ و تفنگ و راکت همه زبانه کرد
آتش بزد به هستی مردم درون کلبه ها
دزدی و غارت ، نشد لحظه ای دريغ
بردند ثروت ترا و نماندند خزانه ها
ديو سار وحشی ، در پی آزار کشتگان
راضی بشد ز خويش ، از رقص مرده ها [11]
نی شرمی از خدا و نه از بنده های او
کردند انتخاب شرارت ز پيشه ها
از دور آريا و خراسان هر آنچه بود
سوختند ، شکستند و دزديدند ز موزه ها
نی مصئونيت منازل و نی حکم محکمه
تاختند به امر خود درون کلبه ها
صد ها زن جوان نمودند انتحار
تاوارهند خويش را ز ارواح خبيثه ها
” کابل بسوخت و دودش بلند بشد”[12]
با اين مطلع سرائيد جوان تو نغمه ها
ويرانی ات نداشت نطيری به عصر ما
الحق که در جهان نه يابی چنين خرابه ها
کابل تو مهد فرهنگ و تاريخ آريا
در عصر خراسان بودی شهيرشهره ها
” تيمور”[13] ترا مرکز افغان زمين بساخت
حالا چه شد، که فتاده هرسو زباله ها
ويرانگران تو خوار و زبون شوند
وقتا که آه آتشين ات برآرد زبانه ها
بيچاره ساکنان تو طالب “عنايت” اند
جويای صلح و امن به دعای شبانه ها
– رودابه : دختر مهراب کابلی و زن زاال است . رستم فرزند رودابه و زال میباشد .[1]
– توصیف آرامگاه وی در ” باغ بابر ” واقع در گذرگاه کابل[2]
(3-) صائب اصفهانی : صائب در نیمه ای قرن دهم هجرئ مدت چهار سال مهمان ظفر حسن حاکم کابل بود . شعر معروف او در وصف کابل با این مطلع آغاز میشود :
خوشا عشرت سرای کابل و دامان کوهسارش * که ناخن بر دل گل میزند مژگان هر خارش
– در شعر شاه شجاع تشبیه مذکور به این شکل آمده است : گرمی هندم دل و جان را بسوخت * کابل جنت وطنم آرزوست [4]
– جانست کابل و همه افغان ستان جسد * خوبست هرچه هست درو کمتر است بد \\ در لفظ نام خوب وی ار آوری نظر* یابی میان کل تو یکی آب چون گهر [5]
6- ابراهیم صفا : ژورنالیست معروف و شاعر مشروطه خواه افغان بود . وی ضمن توصیف میهن اش در مورد کابل میگوید : عندلیب اصفهان دارد نوا * میکند گلزار کابل را ثنا غلام جیلانی اعظمی (1365-1314) هه : شعری نغزی بنام ” گلشن کابل ” در وصف کابل سرود که از جانب هنرمندان افغان به چندین طرز کمپوز و خوانده شده است . مطلع : مشک سوده میبیزد صبح گلشن کابل * موج سبزه میکارد کوی و برزن کابل
– مولانای بزرگ جلال الدین بلخی ( رومی ) سروده ای دارند در بیان قدرت کشش کابل . عنوان شعراو” جادوگر کابل ” نام دارد.[7]
– اشاره به این شعر معروف علامه اقبال در مورد افغانستان است : آسیا یک پیکر آب و گل است * کشور افغان در آن پیکر دل است [8]
9 – اشاره به ابیاتی ار آخرین سروده ای میرعزیزالله سادات ( پدر گوینده ای این قصیده ) میباشد که همزمان با جنگ های کابل (جنوری 1994 ) به عمر 84 سالگی در غربت از وطن وفات یافت . از اوست : برادر بابرادر جنگ دارد دیده ها تاریک * کسی نیست در میان مصلح تماشابین و حیرانم \\ الهی لطف کن بر حال زار بی نوایی شهر * که کابل غرقه در خون ، کربلا نادیده پندارم
10- گویند اسم ” کابل ” از نام ” قابیل ” برادر ” آبیل ” و پسر حضرت آدم (ع) گرفته شده است . آندو با هم در همینجا جنگیدند و همدیگر را کشتند . لذا برادرکشی از آنروز به ارث مانده است .
11 – اشاره به حکایت واقعی از سرزدن اسیر شده ای مربوط به جناح مقابل و تجلیل از جریان جان سپاری او که به ” رقص مرده” در برخورد های دوگروه در غرب کابل شهرت یافت .
– شعر و کمپوز معروفی است که بعد از جنگهای کابل از جانب اکثریت افغانهای دلشکسته استقبال شد. شعر اینطور آغاز میشود: ” کابل جان در گرفت دودش بر آمد “[12]
13 – اشاره به تیمور شاه درانی پسر احمد شاه بابا است که بسال 1773 پادشاه شد. موصوف در سال اول سلطنتش پائیتخت را به کابل منتقل ساخت و نقش تاریخی این شهر را دوباره احیاء کرد .
ميرعنايت الله سادات
کاليفورنيا فبروری ٢٠٠٦