تو قتل بى گناهان كردى و نامت نهى انسان
هزاران مرتبه دارد شرافت بر تو هر حيوان
” شهادت” بر زبان رانى و معنايش نمى دانى
خلاف أمر الله و رسولش مى برى فرمان
تو اى مزدور پاكستان كه پول خون خود گيرى
ز بيگانه برى فرمان ز بهر كشتن افغان
گروه نابكار خود فروش اجنبى پرور
كه در أطوار شيطانى شده تسليم وى شيطان
كند زير بغل قرآن و در دست دگر شمشير
چو شمشيرش نشد كارا بر آرد از بغل قرآن
بريزد خون مرد و زن ، جوان و پير و كودك را
نه ترسى از خدا دارد نه هم يك ذَرَّه ى وجدان
جناياتى چنين هرگز نگشته ثبت تاريخى
نه تاريخ جهان را بوده باشد اين چنين دوران
به خود كشتن و همنوع كشتن خود مى دهد فتوا
شهادت خواندش ان را” سميع الحق ” “، فضل رحمان”
چه بى ننگ و چه بى شرم و چه بى عار اند اين دو تن
بيايد عار انسان را از اين افراد نا انسان
شبانگه انفجار بس مهيب از سوى آى إس آى
تكان داد “شاه شهيد” و كرد آن با خاك وخون يكسان
چه سر هارا تو بى تن بينى و تن ها بدون سر
سرِ پير و جوان و كودك و مرد و زنِ افغان
به هر جا كشته بينى اوفتاده با تنِ خونين
به هر سو بنگرى مجروح و زخمى هاى بى درمان
جسد ها هر طرف افتاده بينى لاله گون در خون
بسا اعضاى انسانى به شاخ و برگ آويزان
تنِ ان طفل در قنداق را پهلوى مادر بين
تو گويى شسته با خون خودش رخساره تابان
ميان كشتگان بينى كه مى پالند مرد و زن
كه تا شايد كنند پيدا ز اقوام و ز نزديكان
فتاده “شير چوشك” از لبان طفل معصومى
فرا خواند تو گويى صاحبش را بين مجروحان
عروس و تازه دامادى ميانِ حِجله ى خلوت
سپردند در ميان خاك جان خويش با جانان
يكى كودك ميان دو جنازه بادو دست خويش
به سر مى كوبد و گريان كه مادر جان و پدر جان
مراد از ارتكاب اين چنين اعمال نا هنجار
بود بد نامى اسلام و كشتار مسلمانان
بگيرند پول از هر مشرك و بيگانه و كافر
كنند تأسيس ” مغز شويى” كه شويد مغز نادانان
به عنوان ” شهادت” مى فرستندش به ملك ما
كه تنگش در بغل گيرند حورانِ سيه چشمان
خلافِ أمر حق و گفته ى پيغمبر برحق
به كشتن مى دهند او را و جمعى از مسلمانان
پيامبر داده هشدارى سزاى انتحارى را
جهنم جاى او باشد كه در آن هست جاويدان
خدا داند چه رمز و راز مى باشد كه هر رهبر
به هر سازى همى رقصد كه بنوازد پاكستان
ببخشايد خدا بر اين شهيدان عزيز ما
شكيبايى و صبرش را دهد بر ملت افغان
ششم اگست ٢٠١٥
فريمونت، كاليفورنيا