رفته رفته با غم، تکرار عادت می کنم
با قلم وکاغذ وسیگار عادت می کنم
روز وشب آهنگ غم خواهم نواخت
در نوایی سنتور و گیتار عادت می کنم
می کشم چشمان آن سرو خیالستان خویش
چشم او باچشم خود بیدار عادت می کنم
چهره می سازم به ذهنم رسم لیلا می کشم
من کنار، عکسی این دلدار عادت می کنم
زندگی یک جاده پر پیچ وبی پایان بود
پیچ در پیچ هیچ درهیچ وار عادت می کنم
میروم روزی ز”هیچستان” هیچ
درلحد در زیر آن دیوار عادت می کنم
شیخ ما برمن مگو اسرار این دنیای دون
بعدازین بامستی وخمارعادت می کنم
دشمنی، بغض و حسد برمن چی سود؟
میروم با واژه یی دوستدار عادت می کنم
عشق می ورزم وعاشق می شوم
خنده کن باخنده ی بسیار عادت می کنم
عشق منصور ی همی خواهم که تابن برکنم
بعد ازین باچوبه این دار عادت می کنم
کوهین این رویا، رهای نیست و نیست
من به این رویای ناهنجار عادت می کنم.
فیض آباد_ بدخشان.