گاه برچشم تر وگه برمژه، گاهی به خاک همچو اشک ناامیدی خانه بر دوشیم ما (بیدل)
راستی ازوقت ترک وطن محبوب خودما و منزلگۀ مادر، دیگرماهمه در دیارغربت، باتعبیرهمین بیت جاویدان حضرت بیدل، درهمه قاره ها متواری وخانه بردوشیم، پس بیایید گاهگاهی ازآن خانه وزادگاه آبایی خود، ازآن کوچه های وطن شیرین وبه غم نشستۀ خود واز مردم وشهروندان هم صحبت وهمنشین یادکنیم، وتا فرصت حیات باقیست، درلابلای خاطره های دور ودلنشین آن ایام ازدست رفته، بار دیگرخودرا دردامان میهن عزیز دریابیم، وباگذشته های نایاب و الهام بخش و روحپرور آن، دمی درجهان خاطرات خودزندگی کنیم … باهمین برداشت، دریادداشت این شماره، چندشهروندعادی و ساکنین بی پیرایۀ اعماق کوچه های کابل را بحیث نمونه های اشخاص ساده دل وباشهامت وباهمت وخدمتگار کوچۀ اندرابی، که
یقیناً نظیرشان درکوچه های شمانیز بودوباش داشته اند، به شما معرفی میکنم. اینها نمونۀ همان اشخاص عادی وبی بضاعت وازنظر افتادۀ هستندکه بارسنگین کتلۀ محدود باشندگان یک محله راهمه روزه بدوش میکشیدند، وباصداقت وازخودگذری وتحمل هرنوع مشکل ومشقت، خالی ازهرگونه غرض وخصومت وتبعیض، دربدل کمترین مزد، وظایف محوله خود رااز بام تاشام انجام میدادند، و شب رادرکلبه های خود باشکر ونیایش وآمادگی کارفردا سحرمی کردند.
سلسلۀ همین افراد بردبار وناداراست که امروز زیادترین شهروندان اصلی افغانستان راتشکیل میدهند وهنوزهم دروطن ودر زادگاه خود باقی مانده وبا صدهادرد وجراحت ومحرومیت، زندگی مشقتباری را چه درکلبه هاوویرانه های منازل شان وچه درمحل کسب وکارخود شجاعانه وباحفظ ناموس وطن، به امیدکدام فردای روشن سپری می کنند.
بهرحال، اینک شمۀ ازجریان زندگی وزحمتکشی هاومراودات اجتماعی وانسانی، سه فرد عادی و قشرکارکن کوچۀ اندرابی را تا جاییکه حافظه یاری میدهد، شرح میدهم : اینها به نامهای داده نیکبخت نان پزیا نانوای، لاله خدایداد سقاء و بابه بخت بلند خارکش یاجوالی شهرت داشتند، ودرپیشه وکارخود خدمتگارهمه بشمارمی رفتند.
داده نیکبخت که قرارحکایاتش درسابق جزء نوکران خریده شدۀ یک خانوادۀ متمول بود، درجوار ومتصل منزل نشیمن ما تنورنان پزی داشت، وفعالیت روزمره اش با بلند شدن دود بته هاوخارهایی که آتش تنوررا می افروخت، آغازمی یافت، گاهگاهیکه برای دریافت نام گرم خانگی نزدش میرفتم، میدیدم که دستمال ژولیدۀ را بسرش پیچانیده وآستینچۀ نیمه سوخته را تاآرنج پوشیده است، در حالیکه رخساره های استخوانیش را تف سوزان تنور سرخگونه می ساخت، بطور مکررمقدارمعین خمیر هموارشده رابادست وبازوی خود با یکنفس سریع به دیوارداغ تنور می چسپانید وبعدعین عملیه رابدون اندک توقف، برای پختن دهها نان دیگرانجام میداد. داده نیکبخت زن نیک سرشت، متواضع وپرعاطفه وآمادۀ خدمت به اکثر ساکنین محله بود. اجورۀ ناچیز نانپری خودرا با لطف ومناعت در اخیرهرماه به اساس محاسبۀ (چوب خط) خانوادۀ مربوطه، صادقانه دریافت میکرد وباآن پول هیزم ماه آینده ومایحتاج خودراتهیه می نمود … ولی واسفا که زندگی پرمشقت او دریک حادثۀ فاجعناک که بعدتر بشما توضیح خواهم داد، درپایان یک شب هولناک خاتمه یافت……شخصیت دومی همین ردیف، لاله خداداد سقا میباشدکه علاوه بر شغل شریف سقایی خود، درنیمۀ دوم روز آمادۀ هرنوع خدمت و دست پیشی به آشنایان وهمسایگان بود. اوهر روزصبح وقت پس از ادای نماز، مشک چرمی پرازآب صاف نل محله راکه درساعات معین آب جاری داشت، به دوش میکشید وبه منازل مشتریان خود میرساند، وکوزه های خالی را بدون سروصدا پرمیکرد، وبافروتنی وصداقت و سربراه پی کارخود میرفت. به اینصورت ازحولۀ کف دست وکمایی حلال، مایحتاج خود وعایلۀ خودراتهیه مینمود. او گفتار وکردارنیک داشت، اطفال وجوانان کوچه رابه اطاعت پدر و مادر ودرس خواندن وتعاون توصیه میکرد، وشاگردان گریزپای مکتب ابتدایی همجوار راکه گاهگاهی درگوشه های دوردست کوچه به بجل بازی وشیر وخط میپرداختند، باخشونت وشدت توبیخ وتنبیه کرده، پدران شان را برای جلوگیری این عمل مطلع میساخت.
راستی لاله خدایداد آب موردضرورت روزمرۀ داده نیکبخت نانوا رانیزتهیه میکرد، ولی درعوض پول نقد، مزدماهانۀ خویش رابا او چنین قرارکرده بودکه ظرف چایجوش ودیگ شوربایش راپس از ختم نان پری، مجاناً روی آتش وخاکسترباقیماندۀ تنور برای جوش خوردن وپخته شدن بگذارد، وقرص نانی هم برایش بدهد.
ولی چه افسوس که این مراوده وقرارداد صادقانه ونجیبانۀ داده نیکبخت ولاله خدایداد ناگهان دراثر یک حادثۀ جانکاه به مرگ دردناک وپرفاجعۀ زن شوریده حال انجامید، وهمۀ باشندگان اندرابی راسخت تکان داد وعزا دارساخت. یادصحنۀ دلخراش این حادثه تا هنوز مرا تااستخوان میلرزاند. حادثه چنین اتفاق افتاد :
یک روزوقت سحر هنگامیکه داده نیکبخت میخواست دیگ جوشان شوربای کله متعلق به لاله خدایداد را بعدازپخته شدن، ازروی آتش و خاکستر داغ تنور بردارد وبرون آورد، ناگهان محتویات دیگ روی آتش میریزد، سروصورت وقسمتی ازتنه اش در بخاروتف داغ شوربای جوشان وآتش زیرخاکستر به سختی میسوزد ودرآن لحظۀ جانکاه هیچ کسی رانداشت که چارۀ بکند وبه دادش برسد. به این صورت داده نیکبخت تیره روز درظرف چندساعت جان به جان آفرین سپرد، ووقتی با برآمدن آفتاب، مشتریان ولاله خدایدادسقاء به سراغش آمدند، مانندمردمی که ناگهان دچارصاعقه شده باشند، با جسد نیمه سوخته وبیجان زن پرکار وخدمتگار روبروشدند، داد و فریاد وگریه ازهرسو به آسمان رفت وغبار غم وماتم برگذراندرابی سایۀ هیبتناک انداخت…ازهمان سایه هایی که درچندشب وروز گذشته دهشت افگنان پس از حملات خوبار گوشه های شهرهای وطن رابه تاریکی هولناک و ویرانی وخاک وخون کشانیدند. بهر حال، مردان محله جنازۀ زن نانوا را تاقبرستان(قول آبچکان)به دوش کشیدند وبخاک سیاه سپردند.
حال بایادآوری این حادثۀ مرگباری که بطور تصادفی وغیرقصدی رخ داد، جا داردازکسانی هم یادکنیم که درطول جنگهای تحمیلی و خانمانسوزافغانستان ودرهجوم وتاراج مکررحمله آوران برشهروندان صدها وهزاران فرد بیگناه وبی بضاعت زیرآتش بمب وراکت و گلوله وامثال آن سرتاپاسوختند ومانند(داده نیکبخت) کس به داد شان نرسید، وبا درد ومأیوسی جان سپردند. چه اسف انگیزاست که این آتش افروزی وآدمسوزی قصدی سالهاست درگوشه وکناروطن ماباحملات جنگ آوران ومزدوران خونخور اجنبی وجنگهای تحمیلی ادامه دارد.
درپایان میپردازم به معرفی شخصیت سوم همین شهروندان عادی ولی خوش کردار وسنگین بار که همیشه زندگی حاشیوی راباوجود محرومیت ها، باقناعت وبردباری وخدمتگزاری پیش میبردند، وجز عطوفت به کسی آزارشان نمی رسید. این شخص بنام بابه بخت بلند خارکش وجوالی، مرد تنومند وقوی هیکلی بودکه برعلاوۀ خدمت به دیگران، تمام هیزم ومواد سوخت تنور نان پزی داده نیکبخت را مانند یک پسرحقیقی وفرمانبرداش تهیه میکرد، وپشتاره های بزرگ خار وبته پاازفاصله های دور به پشت خودحمل کرده وباوجود تند مزاجی، هیچگاه لب به شکایت نمی کشود… بخت بلند بایک دکان زغال فروشی نیزشراکت وهمکاری داشت، وعندالزوم جوال آرد و برنج بعضی ساکنین اندرابی را ازمندوی تامنزل شان حمل میکرد وبا هرمزدی که برایش می دادند، قناعت داشت. / ( دنباله دارد)