درصنف دهم مکتب استقلال بودم که ذوق وعلاقۀ شدیدنویسندگی درشعایرم جوانه زد واوج گرفت. شب وروز درفکر وتلاش بودم که هرچه زودتریک مقاله به اسم خودم درمطبوعات وطن بچاپ برسد، ونزد فامیل ورفقا سرفراز شوم. وقتی نوشته هایی پدرمرحومم عبد الباقی لطیفی وکاکایم مرحوم عبدالرشید لطیفی رادرجرایدومجلات میخواندم، یاازامواج رادیو می شنیدم، دلم ذوق میزد وباخودمیگفتم چه وقت باشدکه مانندآنها ازهنر وتوانایی ممتازنویسندگی برخوردارشوم .
یادم هست یک شب درامی ازآثارکاکایم ازرادیوکابل پخش شد و فردای آن همصنفی هایم که مانندمن جزء شنوندگان بودند، از موضوع درام پرانتباه عبدالرشیدلطیفی تعریف وتمجیدکردند، ویکی ازمعلمین تأثیرونتایج اخلاقی وعاطفی آنرابطرزجالبی برای شاگردان توضیح داد. این رویداد انگیزه واشتیاق نویسندگی رادرنهادم بیشترو داغترساخت. آنروز وقتی از مکتب بخانه برگشتم، تصمیم گرفتم از فکرخود موضوعی رابه قلم خود روی کاغذبنویسم وداستانی رابه رشتۀ تحریر آورم، ولی ملتفت شدم که ازیکطرف کدام موضوع جالبی درذهنم تبارز نمیکند وازطرف دیگر نوشتن یک داستان باید چندین صفحه را دربر بگیرد. لهذا خواستم یک پارچۀ کوتاه ادبی بنویسم . روی تصادف، درآن شب وروز، طبیعت زیبای کابل در فصل بهار کیفیت شاعرانه داشت وچند درخت اکاسی ویک درخت میوه دارحویلی ماکه پراز پندک وبرگ وشگوفه شده بود، دروزش نسیم روحپرور بهاری فضارا پر رایحۀ دلاویزساخته باکیفیت خاصی جلوه نمایی میکرد… باشوق تمام درگوشۀ نشستم ودرحالیکه چند شعربهاری وچندجملۀ ادبی عشقی درخاطرم پدیدار بود، پارچۀ مختصری رازیرعنوان (اوراق شگوفه) نوشتم. درآغازازلطافت و تازگی وزیبایی شگوفه ها، ازرنگ لاجوردی آسمان وغروب لاله گون وطلوع مهتاب شب چهارده تذکری دادم و وزش نسیم پررایحۀ بهاری راتعریف شاعرانه نمود. اما ازآنجاکه یک غم مرموز واندوه عمیق همیشه مانند سایۀ همراه وهمگان من، برقلب وشعایرم مستولی بود، قسمت اخیرمقاله شکل تراژیک وغم انگیزبخود گرفت ودر خیال خود دیدم ونوشتم که ابرسیاهی ناگهان روی آسمان رافرا می گیرد، مهتاب وستارگان را درنقاب سیاه میپوشاند، طوفان سهمگینی باریزش ژاله های خشن شاخچه های پرگل رادرهم می پیچدواوراق لطیف وزیبای شگوفه را باخشونت وجفاکاری روی خاکهای خیابان پراگنده میسازد، تابزودی زیرپای عابرین بی پروا یکی پی دیگراز هم پاشیده ومتلاشی شوند، پروانه هاومرغکان بهاری وقتی شاخچه ها رابی برگ وبار وعاری ازشگوفه هامی بینند، چهچۀ غم انگیزسرداده رهسپار فضا ودیار دیگران میشوند…
باهمین شیوه، پارچۀ ادبی(اوراق شگوفه) رابه پایان رسانیدم ودرختم آن این بیت شاعرشیرین کلام را نوشتم :
شگوفه غوره به دل ماند ژاله آب شوی !
هلاک خنجر مژگان آفتاب شوی !
فردا این نخستین مقاله امرا بامحجوبیت ودل لرزان به ادارۀ انیس بردم ومدیرانیس که ازآشنایان پدرم بود، وازخواندن تخلص فامیلی ام مراشناخت، پارچۀ ادبی را بالطف وکشاده رویی وتشویق فراوان ازدستم گرفت وبسرعت ازنظرگذرانید ووعدۀ نشرآنرا داد… چند روزبعد (اوراق شگوفه) باذکرنام وتخلص ونام مکتبم دریکی از صفحات انیس بچاپ رسید… ولی درگوشۀ آغازمقاله نوشته بودند : (به غرض تشویق …)
فردای آنروزچندتن ازهمصنفی هایم که مقاله راخوانده بودند، بر متن پارچۀ ادبی تبصرۀ نکردند ولی جملۀ (به غرض تشویق) راچند باربرخم کشیدند، خودم نیزازذکراین جمله درپهلوی عنوان مقاله ام تکان خوردم، ولی ازنویسندگی دلسرد وروگردان نشدم وتصمیم گرفتم تامقالات آینده ام رابادقت و توجۀ بیشتر بنویسم وبه مطالعاتم ادامه بدهم. درقدم اول اشعار وپارچه های ادبی نویسندگان فرانسوی راکه درصنف یازدهم مکتب جزءبرنامۀ درسی مابود، بدقت خواندم وبخاطرسپردم وشعرمعروف(دریاچه) لامارتین راسرتاپا ازیادکردم که تاهمین امروز متن فرانسوی آن درحافظه ام باقیست، هچنان چندین اثرشعرا ونویسندگان فارسی در رابادیدۀ دل خواندم وکتاب (نغمات شاعرانۀ) شجاع الدین شفا راکه ترجمۀ دلپذیری ازاشعار رنگین لامارتین بود، مطالعه کرده جملات زیبای فارسی آنرابااصل متن فرانسوی مقایسه کردم وبه رموز وشیوۀ آزادترجمه وتلخیص بیشتر آشناشدم .
درصنف دوازدهم معلومات وآشنایی ام به لسان فرانسوی وادبیات فرانسه افزونی یافت وسبکهای کلاسیک ورومانتیک ودرامه های مولییر و راسین و کورنای راکه بعضی ازآنهاجزو پروگرام درسی ما نیزبود، بادقت وعلاقۀ خاص مطالعه کردم، آثاری که ازغم واندوه و محرومیتها ومشقات ومبارزات بشری حکایت میکرد، زیادترازهمه مرا بخود مجذوب ومتمایل میساخت، وعواطف واحساساتم رابرمی انگیخت. درهمین حال واحوال دیوان اشعار (ژرمن بومانت) شاعر معاصرفرانسه بدستم رسید وپارچه شعراوراکه برای (گلهای بهاری و برگهای خزانی) سروده شده بود، باشیوۀ آزاد چنین ترجمه کردم :
(ای گلهای زیبا وخیال پروری که رنگ وبوی تان هنوزهنگام غروب درآسمانهای آرام پخش ومنعکس میگردد، ولی وقتی پژمرده میشوید نشانۀ ازحسرت ومهجوری قلب، وآخرین روزهای بهارو فرا رسیدن خزان هستید، بنگرید هنوزاین غنچه های خیال انگیز گلدان من زینت بخش کانون آرزوهای منست… جلوۀ زیبا وملکوتی شما قلب وروح مرا درتپش وهیجان نگه میدارد. ای گلهای محبت و وفا و امید، درآن ایامی که زمستان چیره میگردد، تندباد دست به یغما زده طبیعت را درسردی وتاریکی فرو میبرد، درآن ساعتی که آفتاب بی فروغ درپس پردۀ افق ناپدیدگردیده، شامگاه سنگین پردۀ پدرود اندوهگینش رادرهمه جاگسترش میدهد، بازهم شما هستید که بادستان مرموز وپرعاطفه وجلوۀ رنگین و روحپرورخود، دل وجان مرانوازش میدهید… آنگاه ظلمت ووحشت ویأس ازافق آرزوهایم دورمیشوند وصحرای پرسراب ایام باردیگر باشماگلدسته ها زیبا وروحپرور، مفروش ورنگین میگردد…)
بهرحال، به تعقیب این نوشته هاوترجمه های گوناگون، اولین رومان رااز آثار یک نویسندۀ فرانسوی زیرعنوان (پیروزی عشق) بازحمت وکوشش زیادترجمه کردم و درپاورقی روزنامۀ اصلاح، که مرحوم محمدقدیرتره کی مدیرآن بود، برای چندروز مسلسل بچاپ رسید. پول حق الزحمۀ که ازنشرکامل بدست آوردم زیادترازآن بودکه من ومادرم بیصبرانه انتظارآنراداشتیم. به اینصورت برای اولین بار از طریق ترجمه ونشرمضامینم، درپهلوی تحصیل وشاگردی مکتب و فاکولته، صاحب معاشی نیزشدم که مایۀ دلگرمی وخوشی همۀ فامیل گردید.
راستی وقتی اولین ترجمۀ نسبتاً طولانی ام باعنوان (پیروزی عشق) چاپ شد، عم گرامی ام مرحوم استادعبدالرشید لطیفی دریک فرصت مساعد شیوۀ تحریر وطرزجمله بندی وافادۀ مطلب ونکات ضعیف ترجمه ام رامورد نقد وتبصرۀ فرزانه قرارداد، وپس ازذکر این جمله که (خوب بنویس وبادقت وسنجش بنویس…) بانصایح قیمتدارخود مراچنین رهنمایی کرد :
ازینکه به ترجمه ونوشتن مضامین آغازکرده ای، کاربسیارخوب و آبرومند است، اما بایدبخاطر بسپاری که رشتۀ نویسندگی دقت و حوصله وپشتکار ومطالعه وتمرین فراوان بکار دارد، هیچ وقت باید به این منظورقدم رابدست نگیری که چندپول حق الزحمه ویک کمی شهرت نصیبت شود ونوشته های خام وسست وپیش پاافتادۀ به نامت بچاپ برسد، وترا دراول کار نزدخوانندگانت سطحی بین وکم استعداد معرفی کند. هنوزساحۀ فعالیت وکسب تجربه ومعلومات در این رشته مقابل توخیلی وسیع بوده وپهنا وجولانگاه گسترده دارد، تو باید ازآغاز مرحله، تهداب کاررا پخته ومحکم بگذاری وبرای رسیدن به یک سطح قابل توجه وآبرومند، کسب شهرت عاجل و کمایی پول راهدف اساسی ات قرارندهی. تامیتوانی دربخشهای مختلف این رشتۀ حساس وپرمسئولیت، مطالعه وکسب معلومات کن وآثارنویسندگان داخلی وخارجی رابا دقت وموشگافی ازنظربگذران شیوه وسبک نویسندگان خوشنام وپرآوازه را سرمشق قراربدهد و از (کرتیک) وانتقاداتی که برآثارنویسندگان گذشته ومعاصرنوشته شده، پند بگیر… ازنوشتن مطالبی که اساس واستناد نداشته باشد و طرفی یامردمی را متأذی وجریحه دارسازد، جداً اجتناب کن، ولی تنقید بجا و واقعبینانه براحوال اجتماع وتحلیل اجراات دست اندر کاران، بادرنظرداشت سطح وسویۀ تحمل مطبوعات وسانسور، بهترین وسیله برای کسب محبوبیت وشهرت برای یک نویسنده بشمارمی آید. کوشش کن درنوشته هایت نوآوری وابتکارداشته باشی، نویسنده باید انعکاس دهندۀ واقعیت هاورویدادهای جامعه باشد، نویسنده درعین داشتن یک سطح نظرجهانی، باید وطنخواه ومردم دوست بوده، مراعات عفت قلم واحترام به کرامت انسانی روشنگر نوشته هایش باشد…)
دراینجا بایدبه شما اعتراف کنم خوانندۀ عزیز، که این توصیه ها و رهنمایی یک شخص قدرتمند وتجربه کارمطبوعات کشور، که خود نویسنده، ژورنالیست ودراماتیست آزمودۀ عصرخود بود، درنهادم اثر وانتباه ارزشمند وجاویدانه بجاگذاشت، ودرآغازهرترجمه ونوشته ای، همان جملۀ ماندگار وپرافاده وفرزانه اش بخاطرم می آمدکه گفته بود: ( خوب بنویس وبادقت وسنجش بنویس! )/ (دنباله دارد)
مورخ11جنوری 2016