نه پشتونم،نه تاجکم ،نه ازبک بلکه افغانم
منم آن مرد آزاده ، به هویت یک مسلمانم
نباشم من هزاره ، ترکمن ،ایماق ویاسادات
براه حفظ این میهن کنم قربان سر وجانم
کجا گفتم منم وابستهء قوم فلان زائی
ز هرنوع قوم گرائی هرزمانی من گریزانم
ندارد فرق پوهنتون و دانشگاه ز همدیگر
پئی نامش نمیگردم ، بفکر علم و عرفانم
نبودم غاصب املاک ، ندارم شهرک وخانه
زمین رافرش خودکردم،بزیرسقف آسمانم
فسادورشوه راهرگز ، نکردم بهرخودپیشه
غذایم خیلیهاعادی ،به فقردست وگریبانم
ندارم پول وسرمایه ،زتنگدستی نمی نالم
به نزد صاحب ثروت ،هماناپست و نادانم
بدرد و آه وهم فریاد، فتادم گوشهء ناشاد
ز سوز دل غزلهارا ، نویسم و همی خوانم
بساختم باهمه آلام ، نکردم ترک کشور را
به درد ورنج این ملت،بساکه من گروگانم
شهیدبیکفن اینجا ، به هریک نقطهء میهن
ببینم بیوه زن ها را ، به تشویش یتیمانم
چوبینم معدن مارا ، به یغمامیبرندهر روز
چه کاری میتوانم کرد ،بجزاینکه پریشانم
یکی نازدبپشتونیزم ،یکی دیگر بتاجکیزم
ازین درد فراوان تر ، ندیدم و نمیدانم
چسان خوابم بردشبها ، نداردنان همسایه
مریض بی دوابینم ، خداوندا من حیرانم
ضعیف وبینواهارا ، رفیق و یار وهمراهم
برای ناقض قانون ، همیشه خار چشمانم
عجب سوزی خداداده،درون سینهءرنجور
ببینم طفلکی گریان ، هماندم من بگریانم
غرورم راگه وناگاه ، نکردم با کسی سودا
منم شاهین بی پروا ، فراز ابر و بارانم
گرفتم رهءکه درپیش ، همیدانم خطردارد
زنم من نعره وفریاد،کی گویدکه هراسانم
به راه میهن ناجور ، اگر گیرند جانم را
بمن حافظ خدا باشد ، چرا که با غریبانم
کی هستم من ، چی است اندیشه وفکرم
حسنیارمیگویندمن را ، مگرگمنام با شآنم
سرطان 1395