صــفــحهً از تاریخ با در نـظـر داشـت وضـع امـروزی کـشـور : مــاریــا دارو

کتاب افغانستان در مسیر تاریخ جلد اول ودوم یک رهنمای بزرگ برای مردم ماست و تمام افشا گری های تاریخی که در این کتاب تحریر شده است ٬ مماثــل آنرا ما امروز به چشم خود تماشا میکنیم . بقول شادروان غبار « مردم افغانستان عامل اصلی تکامل تاریخی کشور اند … در قرن نزدهم نیز با هجوم های استعماری پنجه دادند و با وجود شکست خوردن و تسلیم شدن طبقه حاکمه کشور بدشمن ٬ دشمن را از وطن جاروب نمودند …. ما تاریخ گذشتـه کشور خـود را برای ایـن مطالعه مینمائیم که اوضاع امروزی خویش را صـحیـحتر درک نـمائیم تا مبارزین جوان ما در حرکت به پیش خط درست و آگاهانه اختیار نمایند . این تاریخ است که سیر کامل یک جامعه را در روشنایی نشان میدهد…..»

به همین  مناسبت  تاریخی  وبا  نشر  یک  قطعه  شعر از   عبـدالــکــریــم « نذیهی«  مبارز راستین  وروشنــفکــر در بین این  ویرانی  ها  و انهدام کشور  طی  غزلی  جوانان را به  مبارزه  دعوت میکند.

شادروران غبار  مبارز وطن پرست  این  شعر را در صفحه  (836 ) جلد  اول  افغانستان  در مسیر تاریخ  بحیث  اختتامیه  گنجانیده  است . ناگفته نباید  گذاشت  که  شاعر مذکور در آنزمان نسبت مشکلات سیاسی  نام  مستعار «جلوه  » را  اختیار  کرده بود.

تــاکــی

تاکی  از  جور وستم ٬ شکوه وفریاد کنید

سعی  برهم زدن منشاً بیداد کنید 

دست  ما دامن  تان باد ٬ جوانان غیور

که از ین ذلت و خواری ٬ همه آزاد  کنید

صد هزاران چو منت ٬ آتش بیداد بسوخت

نه نشینید زپا ٬ دم بدم ارشاد کنید

فتنه انگیخته تبیعض نژادی در خلق

فکر آیندهً ملـک خود و اولاد کنید

چندی از خوان نعم٬ سرخوش وشیرین کامند

گریه  برفاقه  کشان خود و فریاد کنید

خانمان کرد تبه٬ تا شود آباد خودش

خانهً  ظلم وستم ٬ یکسره برباد کنید

تا شود برهمگان امن و عدالت قایم

عالمی  نو  زمساوات و حق  ایجاد کنید

ای  جوانان  ستم مرتجعان ٬ چند کشید

تا بکی  رحم  بر این  دستهً  شیاد کنید

ننگ دارد  بشریت  ز چنین  کهنه رژیم

طرح  ویرانی  این بنگه ز بنیاد کنید

آشیان  همه مرغان زستم  آتش  زد

قصد آتش  زدن  خانه ً صیاد کنید

ندهند ارزش  کاهی  به  حقوق بشری 

تکیه به ٬ برخود و بازوی چو فولاد کنید

غازه سازید  زخون شاهد آزادی  را

تا زخود روح شهیدان وطن شاد کنید

سوخت  ای  هم نفسان آتش  استبدادم

شرح این  سوخته را برهمه انشاد منید

چشم امید به تو نسل  جوان دوخته  ام

در  خور شان وشرف  مملکت آباد کنید

روزی  آید  که شود  خلق  به خلق  حاکم  ما

رفته باشیم از این ورطه ٬ زما یاد کنید

می برم در  دل  زار  حسرت  آزادی  را 

کاش  خاکم  به بر سایهً  شمشاد کنید

شعر  من  لالهً  باغ  دل  خونین  منست

مهوشان زیب  لب  و حسن  خدا داد کنید

هر کجا لاله رخی با قد سروی  دیدید

یک نفس  یاد از این  « جلوهً » ناشاد کنید