بـهـار نـزدیـک اسـت . نـوشـتـه نـذیـر ظـفـر

بهار می رسـد و وصــل یار نزدیک است

ورود نگهت ای از لا له زارنزدیک است

صبا ز روی روا داری گو به مـرغ چمن

که سر ز بال کشد نو بهار نزدیک است

به پای مژه قدم می زنم به شـــهر خیال

چوسیر عشق کنی هر کنار نزدیک است

گذشت فصل خنک گر چه بیوفایی داشت

صــــــــدای شر شره آبشار نزدیک است

شـــکوفه ها به سر شـاخه ها نمایانست

نویــــد آمــــدن برگ و بار نزدیک است