در یکی از روز های حوت 1388 خورشیدی ، لیسهء غیاثی ولسوالی جرم بدخشان شاهد بر گزاری یک نشست ادبی بود. نشستی لبریز از صمیمیت و خلوص ، به دور از هر گونه رنگ و جلوهءتشریفات و هیاهو. شماری با تمام خلوص گرد آمده بودند تا به شعر شاعران سرزمین خود گوش فرا نهند. در میان شاعران دعوت شده یکی هم عبداللطیف جبلی بود. مرد ژولیده موی وآزاده از هر گونه رنگ تعلق. گویی سده های پیش خواجهء رندان حافط ،این بیت را برای او سروده بود:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
وقتی نوبت به او رسید تا شعرش را بخواند، شور و هیجان خاصی داشت . در صدایش صمیمیت بود و در چهره اش شکوه کوهستان های بلند . او پیش آز آن که شعرش را بخواهد ، از همه گان پوزش خواست که کاستی های شعرش را بر او ببخشایند که مردیست نا خوانا و نا نویسا.
در پایان نشست خواستم چیز هایی از او بپرسم. جبلی به من گفت که هر گز به مکتب نرفته و قیل و قال مدرسه را تجربه نکرده است. پرسیدم پس این مقدار که می نویسی از کجا فرا گرفته ای ؟ گفت از برکت قرآن، او در کودکی به قرآن روجوع کرده و همه روزه قرآن می خوانده تا این که با سواد شده. اما نوشتن را چگونه آموخته است؟ جبلی می گوید که نوشتن را از روی دیوان میرزا عبدالقادر بیدل فراگرفته است. او می گوید که در نوجوانی غزلیات بیدل به دسشتش افتاده و بعد به تقلید ازآن مشق نوشتن می کرده است. اومی گوید که در آن روزگار به کاغذ دسترسی کافی نداشته وبناً بر روی تخته چوبی مشق می کرده تا این که چشمانش با خط و نوشتن به گونه یی ابتدایی آن آشنا شده است.
با این حال او هنوز در نوشتن شعر هایش مشکلاتی دارد. غیر از این او در دوران کودکی و نو جوانی چهار کتاب و دیوان حافظ را نیز خوانده است.
می پرسم که این همه را در کجا خوانده ای می گوید که نزد پدر. می پرسم مگر پدرت عالم دین بود؟ می گوید بلی !
پدر جبلی ملاشاه عزت نام دارد. اوسال تولد خود را 1323 خورشیدی می داند. می گوید که از همان دوران کودکی به شعر و شاعری علاقه داشته و آرزو می کرده تا روزی شاعر شود.
تا هم اکنون اضافه از هزار بیت سروده است. شعر های اندک او در روزنامهء بدخشان اقبال چاپ یافته است. او شعر هایش را بر ورقپاره هایی می نویسد و هر جا که می رود چندین پارچه شعر نوشته شده بر ورقپاره ها را با خود می برد ، تا در فرصت مناسب آن ها را به دوستان خود، بخواند.
در شعر هایش بیشتر به انتقاد از وضعیت زنده گی می پردازد،توصیف زیبایی های زادگاهش جرم نیز بخشی از محتوای شعر او را می سازد. او در شعر هایش انسان ها را به دوستی و برادری و دوری از کینه و جنگ فرا می خواند.
می پرسم که در کار شاعری آیا کسی ترا رهنمایی کرده است! می گوید که گاه گاهی شعر هایش را از نظر شاعر و آواز خوان شهید، فیض محمد منگل می گذرانده و منگل کاستی های شعر او اصلاح می کرده.
زبان شعر هایش بسیار ساده و صمیمی است. گویی با تو سخن می گوید. هر چند گاهی در هر شعری به تکرار نمیتواند که توسن وزن را مهار کند و قافیه ها را درست به کار ببندد، با این حال شعر او بر روان شنونده تاثیر گذار است و شنونده با شاعر حس مشترکی پیدا می کند.
او پیشهء دهقانی دارد، به باغداری و زنبور داری نیز می پردازد. خداوند را سپاس گزار است که به مقایسهء گذشته وضع زنده گی او بهتر شده است. قناعت چه گنج شایگانی است که خداوند آن را به هر کسی ارزانی نمی فرماید. سینهء این شاعر جوانمرد لبریز از گنج شایگان قناعت است و چنین است حرص و آز را بر سینه ء او راهی نیست .خداوند بر گنج شایگان او بیفزایاد! برای جبلی روزگار شاد و عمر پر برکت آرزو می کنم! این هم شعری که جبلی در نشست ادبی لیسهء غیاثی ارائه کرده است.
لالهء دشتم مگربی داغ و ارمان نیستم
شاعر نا خوانم و استاد چندان نیستم
خار زهر آلوده در پای رقیبان نیستم
رهبر آزاده ام، در غار پنهان نیستم
دشمن بیگانه ام، با فرد افغان نیستم
*
همچو بلبل در بهارش ناله خندان می کنم
در تموزش سایه گیر آب شاران می کنم
درخزان اش گریه در هر ماه میزان می کنم
در زمستان خنک، آتش به مهمان می کنم
یک نفس در خانه بی یاد غریبان نیستم
*
داغ پیری در برم آمد جوانی رفت رفت
موسم جوش بهار زنده گانی رفت رفت
قوت و با زو دست پهلوانی رفت رفت
چهرهء گلگون سرخ ارغوانی رفت رفت
بس که غم دارد دلم ، من هیچ خندان نیستم
*
مطربان شعر مرا آواز و خوش خوانی کنید
دوستان در حق من بسیار احسانی کنید
بی نوایان را طعام خیر مهمانی کنید
بعد مردن بهر من یک ختم قرآنی کنید
بی گناه و معصیت بی جرم و عصیان نیستم
………………
پرتو نادری