حکومت فارس در سـال 1935 ميلادی از همه کشـورهايی که با آنها روابط ديپلوماتيک داشـت، تقاضا کرد تا پس از اين فارس را به نام «ايران» ياد کنند. اين تغيير نام که بر بنياد درک نادرسـت ناسـيوناليستی صورت گرفت، يک اشـتباه بزرگ بود. گفته ميشـود که پيشـنهاد برای اين تغيير نام از جانب سـفير آن وقتِ فارس در جرمنی مطرح شـده بود که خود سـخت زير تاثير نازيها رفته بود. در آن زمان جرمنی در تب نژاد پرسـتی ميسـوخت و خواهان بهبود روابط دوسـتی با کشـور های به اصطلاح « آريايی نژاد » بود. گفته ميشـود که برخی از دوسـتان جرمنی آن سـفير، او را به اين متقاعد سـاختند که چون با
به قدرت رسـيدن رضاشـاه، فارس صفحهء نوينی از تاريخ خود را گشـوده و خود را از زير نفوذ شـوم بريتانيا و روسـيه رها سـاخته اسـت که مداخلات شـان در امور ايران به خصوص در دوران زمامداری قاجار ها، آن کشـور را فلج کرده بود، اينک بسـيار درسـت خواهد بود که منبعد کشـور فارس به نام اصلی اش يعنی « ايران » ياد شـود. اين نه تنها آغاز نوينی به شـمار آمده و عصر جديدی از تاريخ فارس را به جهانيان نشـان خواهد داد، بلکه همچنان نژاد آريايی باشـنده گان آن را برجسـته خواهد سـاخت؛ زيرا نام « ايران » با « آريايی » قرابت و پيوند دارد و از آن اشـتقاق شـده اسـت.
حکومت فارس از اين تملق گويی خشـنود شـده و به دام جرمنها افتاد. همان بود که وزارت خارجهء فارس يادداشـت متحدالمالی (Circular) را به همه سـفارتخانه های خارجی در تهران گسـيل داشـت و تقاضا کرد که منبعد آن کشـور را به نام « ايران » ياد کنند. اصول دیپلوماسی ايجاب ميکرد که اين تقاضا برآورده شـود. همان بود که نام « ايران » در مراودات رسـمی ديپلوماتيک و مواد خبری پا به عرصهء ظهور گذاشـت.
در آغاز واژهء « ايران » نزد جهانيان طنين بيگانه يی داشـت و بسـياری از آنها نميتوانسـتند رابطهء آن را با فارس درک کنند. بعضی ها چنين فکر ميکردند که شـايد « ايران » يکی از کشـورهای نوبنياد مانند عراق و اُردن باشـد که از فروپاشی امپراتوری عثمانی به وجود آمده اسـت و يا کشـوريسـت در افريقا يا جنوب شـرق آسـيا که تازه اسـتقلال خود را به دسـت آورده اسـت. حتی اغلباً آن را با عراق به اشـتباه مي گرفتند که خود در زبانهای خارجی يک هويت تازه بود. نام نو کشـور نتوانسـت پيوند نژادی و خونی فارس را با غرب نشـان دهد، اگر نشـان داده ميتوانسـت هم، معلوم نبود که اين کار برای فارس چه مفادی داشـت. برعکس، نتيجه آن شـد که اغلباً « ايران » را يک کشـور عربی و يا عربی زبان می انگاشـتند. گذشـت زمان و همچنان رويدادهايی مانند اشـغال کشـور در سـال 1941 توسـط قواي متحدين، ملی سـازی صنايع نفت در زمان مصدق، همه و همه، نام کشـور را در عناوين مطالب خبری و مطبوعاتی جهان قرار دادند و آرام آرام نام « ايران » در مجموع پذيرفته شـد و واژهء « فارس » (Persia) به طور نسـبی از اسـتفاده افتاد؛ هرچند که اين پروسـه در بريتانيا کُند تر از ايالات متحدهء امريکا بود.
برگزينی نام « ايران » بدون شـک اعتبار فرهنگی کشـور را خسـاره مند سـاخت و ضربهء مدهشی بر منافع درازمدت آن وارد کرد. نزد تحصيل کرده گان در همه جا، نام « فارس » احسـاسـات دلپذيری را در ذهن زنده کرده و ميراث فرهنگی اين کشـور را برجسـته ميسـازد. در همه جا از هنرهای فارس، ادبيات فارسی، قالينهای فارس، ميناتور فارس، مسـاجد فارس و باغهای فارس حرف زده ميشـود که همهء اينها نشـان دهندهء ظرافت عمومیِ ذوق و فرهنگ ماسـت. اين نيز درسـت اسـت که واژهء« فارس » در ذهن غربي ها حوادث تاريخی مانند جنگهای فارس با يونان را زنده ميسـازد و هم اين مطلب را به ياد می آورد که فارس سـرزمين پادشـاهی مطلق العنان و يونان مهد دموکراسی بود. حتی در اين صورت نيز « فارس » تصويری از يک کشـور ضعيف و عقب مانده نی، بلکه از يک امپراتوری پرقدرت را در اذهان زنده ميسـازد. اين نيز به سـود واژهء « فارس » اسـت که در تورات آمده اسـت که کوروش پادشـاه فارس، يهودی ها را از اسـارت بابل نجات داد و به آنان کمک کرد تا معبد ويران شـدهء يورشـليم را دوباره اعمار کنند.
برعکس، نام « ايران » هيچ يک از خاطرات بالا را در ذهن جهانيان زنده نميسـازد. در زبانهای ديگر، غير از فارسی، « ايران » يک واژهء ميانتهی بوده و نشـان دهندهء کشـوريسـت بدون گذشـته يا بدون کدام فرهنگ خاص. در عصری که همه کشـورها برای ايجاد تصوير يا سـيمای مناسـبی برای خود در جهان، پول زيادی را خرج ميکنند، کشـور فارس برعکس کاری کرد تا خود را از تمام شـهرت و تاريخ پرغنايش محروم سـازد. مقامات رسـمی فارس که در سـال 1935 ميلادی اين تصميم را اتخاذ کردند، نتوانسـتند درک کنند که بسـياری از کشـورهای دارای تاريخ کهن در زبان خودی به يک نام و در زبانهای ديگر به نامهای ديگر ياد ميشـوند. اگر لحظه يی می انديشـيدند، شـايد درک ميکردند که اگر يونان، Egypt (مصر) يا چين از ديگران مطالبه ميکردند که منبعد کشـورهای شـان را به ترتيب به نامهای هيلاس، مصر يا ژونگو ياد کنند، اين کشـورها افتخارات زيادی را از دسـت ميدادند. نام « Egypt » بلافاصله خاطره در بارهء اهرام، خط هيروگليف، لوحه ها و ديگر آثار با ارزش و پر درخشـش تاريخی را در اذهان زنده ميسـازد، در حاليکه خارج از کشـورهای اسـلامی، نام عربی « مصر » همان ارزشـها را به ياد نمی آورد.
خسـارات ناشی از تغيير نام کشـور به هموطنان متفکر و انديشـه ور ما از همان آغاز معلوم بود. محمد علی فروغی، يک دانشـمند با وجهه که در سـال 1941 صدراعظم شـد، اين خسـارات را با اين جملهء مشـهورش خلاصه کرد: « ما با يک حرکت قلم، نام شـناخته شـده و مشـهور را به چيزی نا آشـنا مبدل کرديم. » با گذشـت زمان پيامد های ناگوار اين تغيير نام هرچه آشـکارتر شـدند.
سرانجام، در تابسـتان سـال 1959 ميلادی کميته يی برای بررسی پيشـنهاد يکی از نويسـنده گان مبنی بر تغيير دو بارهء نام کشـور به وجود آمد. اين کميته متشـکل بود از دولتمردان و دانشـمندان شـهير اعم از: سـيد حسـن تقی زاده، يکی از مشـروطه خواهان برجسـته و سـخنگوی سـنا، علی اکبر سـياسی، رئيس افتخاری دانشـگاه تهران، سـناتور عيسی صادق، در گذشـته وزير آموزش و پرورش و رئيس مکتب عالی پداگوژی تهران، سـناتور علی دشـتی، اديب و نويسـندهء شـهير و عبدالله انتظام، رئيس شـرکت ملی نفت. نگارندهء اين سـطور [ داکتر احسـان يارشـاطر ] نيز عضو آن کميته بود. اين کميته گزارشی را برای حکومت تهيه و پيشـنهاد کرد که نام کشـور دوباره تغيير داده شـود و از تمام کشـورها خواسـته شـود تا فارس را به همان نامی ياد کنند که در زبان شـان در گذشـته رايج بود ( در انگليسی Persia، در جرمنی Persien و از اينگونه- تبصرهء مترجم ). حسـين اعلی، وزير دربار که رياسـت آن کميته را به عهده داشـت، اين پيشـنهاد را به شـاه تقديم کرده و تأييد او را نيز اخذ کرد. سـپس به وزارت امور خارجه وظيفه داده شـد تا آن فيصله را در عمل پياده کند. اما وزارت خارجه اين کار را با دلسـردی و به طور نيمبند اجرا کرد: اين تقاضا را مطرح نسـاخت که به طور بلااسـتثنا آن کشـور را به نام « فارس » (Persia،Persien وغيره ) ياد کنند، بلکه به سـفارتخانه های خارجی پيشـنهاد کرد که ميتوانند آن کشـور را به نام عنعنوی آن ياد کنند. اما در آن زمان نام ايران نزد جهانيان تا حدودی رواج يافته و معمول شـده بود. حتی برخی از ايرانيان، آنهايی که از يکسـو اطلاع نداشـتند که نام فارس در سـراسـر جهان تصور دربارهء يک فرهنگ پرغنا را در اذهان زنده ميسـازد، و از جانب ديگر نشـهء مزايای هويت اتنيکی نهفته در نام ايران، هنوز از سـر شـان نه پريده بود، اسـتعمال نام ايران را به خصوص در مراودات شـان با خارجيها ادامه دادند. همچنان شـايان يادآوری اسـت که اصلاً نامهء متحدالمال وزارت خارجه کاربرد هر دو نام يعنی « فارس » و « ايران » را اختياری سـاخت. در مطبوعات رسـمی که بعد از سـال 1959 در خود فارس به نشـر ميرسـيد، گرچه از هر دو نام اسـتفاده ميشـد، با آن هم کاربرد نام « ايران » بيشـتر بود.
يکی از پيامدهای بسـيار ناگوار اسـتفادهء دوامدار از نام « ايران » و بيگانه گی آن با فارس اين اسـت که در همين تازه گيها در زبان انگليسی برای نشـان دادن زبان ما به عوض واژهء « Persian » واژهء « Farsi » رايج سـاخته شـده و معمول شـده ميرود. در نتيجه، شـايد به زودی ما شـاهد آن باشـيم که پيوند ميان « Persian » و « Farsi » و حتی « ايران » در عباراتی ماند « Persian poetry » ( اشـعار فارسی ) و « Persian literature » ( ادبيات فارسی ) صدمه ببيند. اگر ما بر اسـتعمال واژهء « Farsi » به جای « Persian » پافشـاری کنيم، آن روز چندان دور نخواهد بود که جهانيان فکر کنند که فردوسی، رومی و حافظ گويا در کدام زبان مرده سـخن گفته اند، يعنی زبانی که زيبا ترين و دلپذير ترين بخش ادبيات جهانی در آن نوشـته شـده اسـت، گويا يک زبان مرده اسـت. اگر واژهء « Persia » در زبان انگليسی به حيث يگانه نام کشـور ما باقی ميماند، هيچ کسی ضرور نميدانسـت که واژهء ناآشـنا و پر مدعای « Farsi » را به زبان انگليسی وارد کند و به عوض واژهء آشـنای « Persian » به کار برد تا بر انگليسی زبانان فضل فروشی کند که نام زبان ما « Persian » نی بلکه « Farsi » اسـت.
ما نبايد تاثير ناگوار آن خارجيان نابلد، همان سـازنده گان کورسـهای فارسی، دوبله کننده گان فلمها، ترجمانان… کارگردانان، رسـاله نويسـان و پيروان کم صلاحيت ايرانی آنها را ناديده بگيريم که با شـيفته گی در زبان انگليسی به عوض واژهء « Persian » واژهء « Farsi » را به کار ميبرند و با مباهات ميگويند که اين زبانيسـت که در کشـوری به نام ايران به آن حرف زده ميشـود و فراموش ميکنند که زبانی که خيام در آن رباعی سـروده اسـت، در دوام چندين قرن زبان عمدهء ادبی در نيم قارهء هند بود و در واقعيت امر زبان عمدهء ادبی و اداری در سـراسـر کشـورهای شـرقی جهان اسـلام بود.
اسـتعمال نام « ايران » برای کشـور و واژهء « ايرانی » برای همه آنچه که به اين کشـور مربوط اسـت و تعلق دارد، همچنان نوعی سـردرگمی اصطلاحی ( ترمينولوژيک ) را ايجاد کرده اسـت. اصلاً واژهء « ايرانی » وسـعت بيشـتری نسـبت به واژهء « فارسی » دارد و دربر گيرندهء چندين زبان به شـمول کُردی، پشـتو، بلوچی، اُسِـت ( Ossetic )، فارسی، پارتی، سُـغدی و همچنان بسـيار زبانهای ديگر قديمی و معاصر اسـت. همچنان واژهء « ايران زمين » به کشـورهايی اطلاق ميشـود که در آنها مردمان ايرانی زبان به سـر ميبرند و نه تنها دربر گيرندهء فارس بلکه همچنان تاجکسـتان، افغانسـتان، بلوچسـتان و اُسِـت (Ossetia) اسـت و در زمانه های بسـيار قديم و در قرون وسـطی همچنان دربر گيرندهء سُـغديانه، خوارزم، پارت و غيره بود. به همين دليل اتخاذ نام « ايران » برای کشـور « فارس » مرز تفاوت ميان مفاهيم مختلف را مغشـوش و مبهم سـاخته و نوعی سـردرگمی را به ميان می آورد.
اکنون ايجاب ميکند که حکومت فارس از همه جهانيان تقاضای رسـمی جدی تر بکند تا در مورد کشـور ما و زبان ما همان نامهای عنعنوی را اسـتعمال کنند ( طور مثال در انگليسی آن کشـور را «Persia» و زبان فارسی را «Persian» بنامند- ت. مترجم). « ايران » و «Farsi» واژه های خوب و دلپذير اسـتند، اما تنها در زبان فارسی. در اين ميان تمام آنانی که زبان فارسی، تاريخ فارس و ادبيات فارسی را فرا ميگيرند و آنانی که در اين باره مينويسـند، امريکايی اسـتند، بريتانيايی و يا ايرانی، بهتر اسـت منتظر تقاضای رسـمی حکومت ايران نباشـند و از همين اکنون به زبان انگليسی، کشـور ما را تنها به نام «Persia» و زبان ما را تنها به نام «Persian» ياد کنند. کشـور ما يا زبان ما را به نامهای ديگر ياد کردن، به معنای زيان رسـانيدن به شـهرت کشـور و فرهنگ پر غنای آن خواهد بود.
اين هم مضحک اسـت که کشـور ما بسـيار بجا بالای آن پافشـاری ميکند که خليج فارس به همان نام معروف تاريخی خود ياد شـود تا بر رابطهء تاريخی آن با فارس تأکيد شـود؛ اما همزمان زيانهای بزرگتر و مهمتر ناشـی از اسـتعمال نام « ايران » به عوض « فارس » را نا ديده ميگيرد.
برگرفته از شـمارهء پانزدهم مجلهء « ميراث ايران » که در امريکا به تيراز 15 هزار نسـخه به چاپ ميرسد.
* اصل نوشـتهء اسـتاد يارشـاطر در انگليسی زير عنوان (Communication) به نشـر رسـيده اسـت که ميتوان آن را « پيام » ترجمه کرد.
معرفی مختصر نويسندهء اين مقاله:
داکتر احسان يارشاطر، دانشمند شهير ايرانی، پروفيسور ديپارتمنت ايرانشناسی يونيورسيتی کولومبيا است. دربارهء تبحر علمی استاد يارشاطر همين کافيست که داکتر جلال متينی، رئيس پيشين دانشگاه فردوسی مشهد زمانی که از صلاحيت علمی استاد يارشاطر حرف ميزند، چنين يادآور ميشود که در زمينهء ايرانشناسی به معنی عام آن، يارشاطر «جامع الاطراف» است چون زير نظر وی بيش از هشتاد جلد کتاب در معرفی ادبيات قديم و جديد ايران زير عنوانهای تحقيقات فارسی، ميراث فارس، ادبيات معاصر فارسی و لکچرهای يونيورسيتی کولومبيا توسط دانشمندان سرشناس به زبانهای مختلف به چاپ رسيده است. ناگفته نماند که استاد يارشاطر مسؤوليت تدوين،چاپ و نشر دايرﺓ المعارف ايرانيکا را نيز به عهده دارد.
برگرفته : صفحه ث ب