همه جا حادثه جاریست ، کجا باید رفت
در ودیــــوار اناریــست ، کجا باید رفت
کوچه ، درثانیه از حـافظهء نقشه پریــد
خانه عریان شدوخالیست کجا باید رفت
لکه هایی که به دامان هــــوا چسپیدست
خـــون ِآواز قـنـــاریست کجـا باید رفت
پنجه ام خشک شد و حلقه ز دستم لغزید
دست تــو نیز فراریست کجــا باید رفت
اگر این دود شده پرده به چشــمان خـدا
ناظر فاجعه ها کیست ، کجـا باید رفت
فصل اگرفصل بهاراست چراسوزانست
مزرع و مزرعه خالیست کجا بایدرفت
پنــــجهء بی رمـقی پای مرا می گـــیرد
حاصل ازرفتن من چـیست کجابایدرفت
گر توانی به صدا نیست قلم هست مگر
کار ما غصه نگاریست ، کجاباید رفت
گرچه از مرز تو، ده مرزدگر دورترم
چاره ام حوصله داریست ، کجا باید رفت
سقف و دیوار و در و پنجره برباد شدست
اشک من شـعله جاریست کجا بایدرفت
حشمت امید
دهم فبروری 2014