انفجار … حـشـمـت امـیـد

همه جا حادثه جاریست ، کجا باید رفت

در ودیــــوار اناریــست ، کجا باید رفت

کوچه ، درثانیه از حـافظهء نقشه پریــد

خانه عریان شدوخالیست کجا باید رفت

لکه هایی که به دامان هــــوا چسپیدست

خـــون ِآواز قـنـــاریست کجـا باید رفت

پنجه ام خشک شد و حلقه ز دستم لغزید

دست تــو نیز فراریست کجــا باید رفت

اگر این دود شده پرده به چشــمان خـدا

ناظر فاجعه ها کیست ، کجـا باید رفت

فصل اگرفصل بهاراست چراسوزانست

مزرع و مزرعه خالیست کجا بایدرفت

پنــــجهء بی رمـقی پای مرا می گـــیرد

حاصل ازرفتن من چـیست کجابایدرفت

گر توانی به صدا نیست قلم هست مگر

کار ما غصه نگاریست ، کجاباید رفت

گرچه از مرز تو، ده مرزدگر دورترم

چاره ام حوصله داریست ، کجا باید رفت

سقف و دیوار و در و پنجره برباد شدست

اشک من شـعله جاریست کجا بایدرفت

حشمت امید

دهم فبروری 2014