معرفی سه شاعر نامدار و معاصر کشور٬ استاد واصف باختری٬ لیلا صراحت روشنی و نـادیـا انجـمن : نـرگس هـاشــمی

            

                                   لیلا صراحت روشنی 

لیلا صراحت روشنی فرزند سرشار شمالی، در ٢۳ جوزای سال ۱۳۳٧ خورشیدی در شهر چاریکار ولایت پروان در خانوادهای فرهيخته و روشنفکر زاده شد. پدرش از نويسندگان به نام افغانستان و آموزگاری خردمند در شكلگيری و شكوفايی شخصيت هنری فرزندش بود.

ليلا در سال ۱۳٤٤ خورشيدی وارد مکتب شد و مکتب را در سال ۱۳۵۵ در ليسهٔ ملالی به پايان رساند. در سال ۱۳۵۶ خورشیدی وارد دانشکدهی زبان و ادبیات گردید و در ۱۳۵٩ ش در رشتهٔ زبان و ادبيات فارسی از دانشگاه كابل دانشنامهٔ ليسانس گرفت. سپس از ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۵ خورشيدی در ليسه مريم آموزگاری پيشه كرد.

لیلا صراحت، از سال ۱۳۶۵ خورشیدی تا سقوط رژيم داکتر نجيب، ابتدا به عنوان سردبير و سپس به سمت معاون در مجلهٔ «میرمن» اشتغال ورزيد. افزون بر اين، او با تاسیس کانون نویسندگان جوان در چهارچوب انجمن نویسندگان افغانستان، به عنوان معاون کانون نویسندگان جوان برگزیده و پس از چندی به عضویت شورای مرکزی انجمن نویسندگان افغانستان نيز پذیرفته شد.

در زمان حکومت مجاهدین (در سال ۱۳٧٢ خورشیدی) به سمت معاون ریاست امور زنان به کار پرداخت و نشریهٔ «ارشاد نسوان» را دوباره احیا کرد.او به عنوان اولین مدیر مسوول دوره دوم نشراتی اين نشريه نيز برگزيده شد که دوره اول نشراتی آن به سال های حاکمیت شاه امانالله برمیگردد. در ضمن، کانون فرهنگی «رابعه بلخی» را پایهگزاری کرد که بعدا این کانون در دیار مهاجرت نيز به فعالیتهای خود ادامه داد.

لیلا صراحت، چند ماه پس از تسلط گروه طالبان بر افغانستان (در اواخر سال ۱۳٧۵ خورشیدی)، بار سفر بر بست و از کابل راهى پشاور پاکستان شد و اندکی بعد از آنجا به کشور هالند پناهنده گشت. او در هالند مسئولیت نشریهٔ «حوا در تبعید» اورگان نشراتی انجمن زنان افغان «رابعه بلخی» را بر عهده گرفت تا جای پای محکم و استوارش الهامبخش فعالیتهای زنان افغان برای دستیابی به جهانی که نام زن مساوی نام انسان است، باشد.

لیلا از سال ۱۳۵۰ خورشیدی به سرودن شعر آغاز کرد و شعرهایش از سال ۱۳۵۳ خورشیدی در نشريههای داخل و خارج از کشور به چاپ رسیدهاند. او همواره از فرهيختگانی مانند رازق رويين، رفعت حسينی و بهويژه واصف باختری كه پس از مرگ پدر در پرورش وی اهتمام بسيار ورزيدند، به نيكی ياد كرده و آنان را سپاس گفتهاست.‌ دانشنامه ادب فارسیدرباره اشعار صراحت روشنیمینويسد:

«شعرهای صراحت روشنی از زبانی صميمانه و انديشهای ژرف برخوردار است و تعبيرهای نو و شورانگيز در شعر او ديده میشود. درك روشن وی از لحظههای سياه تاريخ سرزمينش و مردمی كه سالها به انتظار بهار، عشقها و آرزوهایشان به دار تعصب و كينهورزی آويخته شده و صدایشان برنكشيده میميرد،چنان است كه گاه شعرهايش را از هرگونه تفسير بینياز میسازد

لیلا صراحت، دو سال پيش از مرگش، به بیماری سرطان مغز مبتلا شد و پس از جدال پرتنش مرگ و زندگی در جانش سرانجام در مقابل بیماری جانکاه مرگ را بوسه زد. هنگامی که او در شام چهارشنبه ۳۱ سرطان ۱۳٨۳ خورشيدی چشم از دنیا فروبست، ٤۶ سال داشت.

اینست یک نمونه از شعر های زیبای او:

در عمق یک جنون

دیوانهگان شهر

این « جانبان کوچک » بازاری

سرمست از شراب طلاِ ناب

عفریت ننگ را

هم خوان و هم طریقت و هم گام گشتهاند

در عمق این جنون سیه کار

تقوای مانده از تپش و عصیان

در سایهء قرون بطالت را

تذویر میکنند

دیوانهگان شهر

این جانبان ساده دل مغم

این عاشقان صادق پول و قمار و می

با دست پر جنایت ابلیس

در عمق گند زار جنایات بی امان

ـ ویرانی بهار ـ

با سر فتادهاند

و خاک ٬ خاک مضطرب شهر

گشته است /آجین خون و خنجر و خاکستر.

                                    واصف باختری

محمد شاه واصف باختری از شاعران فارسیزبان به نام افغانستان است که در جوزای (۱۳۲۱)، در بلخ زاده شد. وی لیسه باختر و حبیبیه را در افغانستان خواندهاست. درسال (۱۳۴۵) لیسانس زبان و ادبیات فارسی دری را از دانشگاه کابل به دست آورده؛ مدتی ویراستار کتابهای درسی وزارت تعلیم و تربیه بودهاست. وی در سال (۱۳۵۴) گواهینامه ماستری را در آموزش و پرورش از دانشگاه کلمبیای شهر نیویورک به دست آورد. از سال (۱۳۴۶) تا سال (۱۳۷۵)، عضو ریاست دارالتألیف، مدیر مسؤول مجله ژوندون ارگان نشراتی انجمن نویسندهگان افغانستان و دبیر بخش شعر آن انجمن بود. سالیان چند در پشاور به سر برد و اینک به عنوان پناهنده، در ایالات متحده آمریکا زندگی میکند. استاد واصف باختری در حال حاضر در علم ادبیات و تاریخ ادبیات دری فارسی عالم بی بدیل و بینظیر میباشد. درغزلسرایی به ملک الشعرا بهار و در سرایش شعر نو به مهدی اخوان ثالث پهلو میزند.

از واصف باختری تا اکنون هفت دفتر شعر و یک گزینه از میان این هفت دفتر و کتابی در زمینهٔ عرفان و شعر فارسی به نام نردبان آسمان چاپ و انتشار یافتهاست که چیزی شبیهٔ کتاب عبدالحسین زرین کوب به نام پله پله تا ملاقات خدا است. او این کتابها را نوشته است: و آفتاب نمیمیرد، از میعاد تا هرگز، از این آیینه بشکسته تاریخ، تا شهر پنج ضلعی آزادی، دیباچهیی در فرجام، در استوای فصل شکستن، مویههای اسفندیار گمشده، دروازههای بسته تقویم.

آثار پژوهشی،ادبی دیگر و همچنان ترجمه واصف باختری از این قراراند: سرود و سخن در ترازو، گزارش عقل سرخ، درنگها و پیرنگها، بازگشت به الفبا، اسطوره یی بزرگ شهادت.

یک غزل حماسی

آنکه شمشیر ستم بر سر ما آخته است

خود گمان کرده که برده ست، ولی باخته است

های میهن، بنگر پور تو در پهنه رزم

پیش سوفار ستم سینه سپر ساخته است

هر که پرورده دامان گهر پرور تست

زیر ایوان فلک غیر تو نشناخته است

دل گُردان تو و قامت بالندهشان

چه بر افروخته است و چه بر افراخته است

گرچه سر حلقه و سرهنگ کماندارانست

تیغ البرز به پیشت سپر انداخته است

کوه تو، وادی تو، دره تو، بیشه تو

در سراپای جهان ولوله انداخته است

روی او در صف مردان جهان گلگون باد!

هر که بگذشته ز خویش و به تو پرداخته است

                                      نادیا انجمن 

نادیا در ششم جدی سال ۱۳۵۹ خورشیدی، در هرات در غرب افغانستان به دنیا آمد. او از پانزده سالگی به سرودن شعر آغاز کرد،اما آغاز شاعری او مصادف بود با اشغال شهر هرات توسط گروه بنیادگرای طالبان. طالبان، هر گونه فعالیت اجتماعی، فرهنگی، آموزشی و سیاسی زنان و دختران افغان را ممنوع کرده بودند. نادیای نوجوان نیز،سالهای پر تب و تاب نوجوانی خود را در زیر سایه حاکمیت تندروهای طالبان گذراند. او در آن سالها که زنان بدون داشتن محرم، حق بیرون رفتن از خانه را نداشتند، در خانه به طور خصوصی درس میخواند و در جلسات خصوصی و مخفیانه ادبی هرات شرکت میکرد.

نادیا انجمن با یکی از کارمندان دانشکده ادبیات دانشگاه هرات ازدواج کرد. شوهر نادیا او را از شرکت در جلسات مشاعره و نقد ادبی که در انجمن ادبی هرات برگزار میشد باز میداشت. این شاعر جوان سرانجام در ۱۵ عقرب ۱۳۸۴ مصادف با پنجم نوامبر سال ۲۰۰۵ میلادی در هرات به قتل رسید. علت مرگش، ضرب و شتم توسط شوهرش اعلام شد. آثار ضرب و جرح در جسد نادیا انجمن مشهود بودهاست که شوهرش نیز به ضرب و شتم همسرش اعتراف کرده است. برخی از نویسندگان و شاعران افغان در هرات، معتقد بودند که خانم انجمن، دست بالایی در غزلسرایی داشت و میتوانست یکی از زنان سرآمد شاعر در افغانستان باشد.

اینهم یک نمونه از شعر نادیا:

نیست شوقی که زبان باز کنم، از چه بخوانم؟

من که منفور زمانم، چه بخوانم چه نخوانم

چه بگویم سخن از شهد، که زهر است به کامم

وای از آن مشت ستمگر که بکوبیده دهانم

نیست غمخوار مرا در همه دنیا که بنازم

چه بگریم، چه بخندم، چه بمیرم، چه بمانم

من و این کنج اسارت، غم ناکامی و حسرت

که عبث زادهام و مهر بباید به دهانم

دانم ای دل که بهاران بود و موسم عشرت

من پربسته چه سازم که پریدن نتوانم

گرچه دیری است خموشم، نرود نغمه ز یادم

زان که هر لحظه به نجوا سخن از دل برهانم

یاد آن روز گرامی که قفس را بشکافم

سر برون آرم از این عزلت و مستانه بخوانم

من نه آن بید ضعیفم که ز هر باد بلرزم

دخت افغانم و برجاست که دایم به فغان