یاد و خاطرات آن عزیز سفر کرده ، ابر مرد ی به وطن شیفته و آن راد مبارز ی در خاطره ها زنده ، زنده یاد طاهر بدخشی را از قلم دکتر عنایت الله شهرانی باهمی میخوانیم : بدخشی از آوان خورد سالی بفرمودۀ دانشمند بزرگواراستاد نذیر حباب یار ورفیق دوران تحصیل در مکتب ابتدائی تا دوران بزرگ سالی اش بمانند یک نابغهء کوچک در سرزمین و کوهساران بدخشان ظهور کرد، ومقام او بعد ها بحدی اوج گرفت که تاکنون به ملیون ها پیروخط وافکار سیاسی او به نام نیک یادش مینمایند.
بدخشی مرد بزرگ،سیاستمدار،ادیب،عارف والاگهر، مورخ، سخنور و صاحب جاه وجلال وشکوه و همت بلند بود، در میان رهبران و حلقات سیاسی افغانستان بدخشی بگفته جناب استاد باختری بمانند وخشوری قد علم کرد ولی افسوس ها که دولت او مستعجل بود.
در باره بدخشی مقالات زیاد تحریر یافته و پیروان خط و اندیشه ها و افکار او. مکررآ نوشته های شان را در نشرات پخش و نشر نموده اند. و من یقین دارم که با این قلم ناتوان خویش نمیتوانم بمانند آنها بدخشی را بصورت درست معرفی بدارم، چونکه هیچوقت در حزب سازا مشهور به ستم ملی شامل نبودم و با مرحوم بدخشی ارتباط سیاسی هم نداشتم.
مقاله ای را که از دانشمند فرزانه استاد توردیقل میمنگی در یکی از سایت ها زیر عنوان “بدخشی را از نو باید شناخت” خواندم که در صفحات اول، در باره ً ملیت آن بزرگ مرد سخن گفته بود،که بر حق راست است و من نگارنده، نیز خاطراتی دارم از آن شهید راه آزادی مردم افغانستان از چنگال دشمنان فرهنگ و ترقی.
البته درین شکی وجود ندارد که ما بدخشانیهای که درمکاتب کابل درس میخواندیم، باربار، با هم دید وا دید ها داشتیم و نیز از بدخشان تا به کابل سفرهای مشترکی را درموترهای لاری و چکله بپایان میرساندیم که مرحوم بدخشی گاهگاهی ظاهرمیشد،چون بدخشی شخص معززو محترم بود، در کابل بزیارتش میرفتیم، و تنها دوستی هاو ارتباط ما بروی هموطنی بود و بدخشی در هروقت و زمان محبت خاص برای مان نشان میداد و اومتبسم خاصیتی بود که محببوبیتش را در میان بدخشانیان دوچندان میکرد.
بیاد دارم که در یکی از سالهای دورهً متوسطه ما دو سه نفر هم صنفی ها بخانهً شان در فیض آباد رفته و بدخشی را در قوشخانهً ایشان ملاقات کردیم. گرچه پیروجمله افکاروعقاید سیاسی مرحوم بدخشی نبوده و شامل حزبش نشده بودم، اگر وی زنده میبود از نفی کلمۀ ” آریانا “و فعا لیت های فد رالی سازی من در افغانستان یقیناً تقدیر مینمود، چونکه همه میدانند که علاقمند آن بود تا از آریانا و آریانا بازی جلو گیری نماید و نیز راه حل مشکلات داخلی و پیشرفت افغانستان را از طریق نظام سیاسی فدرالی در افغانستان پیش بینی مینمود.
و اینک چند خاطره از مرحوم محمد طاهر بدخشی که در میان بدخشانیان بنام ” طاهر جان ” شهرت داشت.
اول: محصل صنف چهارم فاکولته بودم، خانۀ استاد مغفورمحمدهاشم واسوخت وکیل و نمایندهً مردم بدخشان دراخیر ایستگاه سرویس های شهری نزدیک لیلیه پوهنتون کابل بود. ما بدخشانیها را گفتند که امشب بخانه ً استاد واسوخت گردهم آیی داریم و در آن شب بیش از چهل نفر شده بودیم، بدخشی یکباره با چهرهً ملکوتی خود در مجلس هویدا گردید. در حدود کمتر از دو ساعت سخن رانی کرد و چنان سخن میگفت، که با بیان کردن مظلومیت مردم افغانستان جگر هارا پاره و چشمان را پر از آب میکرد. هر کلمه و گفتاراو سحر آمیز بود، و با روانی و سلاست سخن میگفت، گفتارش تکراری نبود، چیزهای میگفت که ما نشینیده بودیم.
یکی از دوستان عزیزم که از دوران طفولیت هم بازی بودیم باسم داکتر قمرالدین مصلح در کنار من تشریف داشت، این مصلح که از دوستی زیاد باهم نزدیکتر از دو برادر شده بودیم بگوشم آهسته فرمود که فلان شخصیکه در پشت سر تو قرار دارد به او اشتباه دارم! که صدای مجلس ما را ثبت نموده بریاست ضبط احوالات خواهد برد، بخاطری گفتۀ داکترمصلح بگوشم معقول افتاد که آن شخص با رئیس قول اردوی وقت راه و ارتباط یافته بود،و بعدها که بدخشی محبوس گردید،موضوع تحقق پیدا کرد.
در آن شب بیانیهً مرحوم بدخشی بحدی مؤثر واقع شد که یکی از همصنفان دورهً مکتبم که،باربار از فلسفه و حزب بدخشی مذ مب کرده و نفرت نشان میداد، بمجردیکه از مجلس برآمدیم برایم گفت که « بر خودم لعنت میفرستم که چرا من بدخشی را بصورت درست نمی شناختم» بعد ها دیده شد که وی از ستمیان معروف و از پیروان خاص بدخشی گردید. در همان شب چندین نفر بدخشانی به حزب « سازا» علاقه مند شد ه و بعد ها شامل آن گروه شدند.ناگفته نباید گذاشت که در همین شب تاریخی بدخشی از مظلومین پشتونها نیز یاد آوری و طرفداری میکرد.
دوم: معلم دارالمعلمین کابل بودم، روانشناسی و نقاشی و گاهی هم مضمون فارسی را تدریس مینمودم. به امر وزیر معارف مرحوم داکتر علی احمد پوپل کتاب تالیفی ام بنام « هنر در افغانستان » بچاپ رسید،وقتیکه از وزارت معارف حق الزحمهً کتاب را از تحویلدار نقدی ریاست تالیف وترجمه میگرفتم، تصادفاً مرحوم بدخشی پیدا شد و مرا فرمود که چه گپ و چه خبر، بمجردیکه چشمش به مقدار پول حق الزحمه رسید، با عصبانیت زیاد برایم گفت پول را نگیر و برو بدفتر من منتظر باش تا بیایم. در ظرف کمتر از یک ساعت تشریف آورد و اعصابش اندکی راحت تر بنظر میخورد. و در پیش چندین همدفتر هایش به جدیت گفت از برای خدا بسویهً وزارت یک مملکت بمعنی « هنر » نمیدانند و آخرو انجام کار فرهنگ مملکت و کشور ما بکجا خواهد رسید. او رفته بود با شخص وزیر جنگ وغالمفال کرده تا حق الزحمهً کتاب مرا دو چند بسازد. درین مقطع مقاله باید عرض نمایم که بدخشی به هنر فوق العاده معلومات داشت ودر بارهً تاریخ هنرمندان بدخشان چندین مرتبه مرا یاری داده بود.
سوم: چون در سابق بنام نقاش شهرت داشتم. فرزند مرحوم بدخشی شهید بایقراً جان مرا « کاکا رسام » خطاب میکرد. در یکی از نمایشات برادران پامیری یا فرزندان حاجی رحمانقل خان، خان پامیر بنامهای محمد اکبر پامیری و عبدالملک رحمانی، اینجانب رهنمای نمایش تابلو ها و هیکل ها بودم و به وزیر مطبوعات و دیگران آثارهنری شان را توضیح مینمودم. فردای آن روز، ارواح شاد بدخشی بدفترم تیلفون کرد و بشوخی گفت که« مبارک باشه نام نو » درتعجب و حیرت فرو رفتم. وی فرمود که این مطبوعاتیان بی حافظه و فاقد سواد ژورنالیستی عکس تو را با عکس عبدالملک بحیث نقاشان پامیر در انیس چاپ کردند و بزیر عکس تو نوشتند « محمد اکبر پامیری ».
البته بحد زیاد پریشانی عاید حالم شد. و بعداً خبر شدم که با وزیر و معین و رئیس نشرات وزارت اطلاعات و کلتور، مرحوم بدخشی طی تیلفون سخنان زشت گفته و طعنه داده است که سویه ژورنالستان شان ضعیف، و باید هوشیار و جدی باشند. وی برایم گفت که، گفتم که اگرمحمد اکبر را شما نمی شناسید، شهرانی در مطبوعات شهرت زیاد و سابقه دارد و اقلاً او را باید میشناختید، اتفاقاً وزیر آنوقت ومن باهم میشناختیم و وی معذرت خواسته بود، آن عکس تا کنون بدست نگارنده قرار دارد.
چهارم: در همین سالیکه پامیریان نمایش نقاشی داشتند، فصل زمستان بود،روزی مرحوم حاجی رحمانقل خان، خان پامیر بدفترم در پوهنتون کابل تیلفون کرد تا به نزدش در ریاست سرحدات و قبایل که باشگاه مهمانان پامیری ها بود بروم. چون در آن جا شدم گفت « طاهر جان » مرا به نان دعوت کرده با ید با من بخانه اش بروی، من بصورت قطع از رفتن معذرت خواستم ولی خان بسیار اصرار می ورزید،بالا خره به مرحوم بدخشی تیلفون کرد وی گفت که خوب است هر دو یتان بیا ئید. وقتیکه بخانهً شان رسیدیم شخص مرحوم بدخشی و یکنفر دیگر تشریف داشتند. در سابق وقتیکه با ارواح شاد بدخشی صحبت میکردیم وی به لحجهً اوزبکی ارگو چی ها و من به لحجهً تورکی اوزبکی خاشی ها با هم سخن میگفتیم، تورکی اوزبکی مرحوم بدخشی بخاطریکه ادیب بلند سویه بود بمراتب از تورکی اوزبکی من با سویه و ادیبانه بود.
آنروز در اول به فارسی صحبت کرد ولی بعد از دو سه دقیقه با خان پامیر اندک اندک به لحجهً قرغزی که آمیخته با تورکی اوزبکی بود صحبت نمود. من بشوخی به حضورش گفتم که بدخشی صاحب « تقلید کبک » چون بسیار دراک بود و بزودی پی می برد. شوخی مرا جدی گرفت و به اتاق دیگر تشریف بردو در آن اتاق ورقهً تذکره تابعیت افغانستان را باخود آورد، اول خودش با جهر خواند و بعد تذکره را بدستم داد که بخوانم، دیدم که در تذکره نوشته بود « محمد طاهر ولد محمد ذاکر ولد ملا محمد ناصر از ارگو در قوم اوزبیک »، من بحضورش عرض کردم که شوخی بود و نه از راستی بعدأ دانستم که موضوع را بخاطر خان پامیر جدی گرفته بود.
جد مرحوم محمد طاهر بدخشی بنام میرزا عزیز جان مغول بیگی بود که بزرگان خاش و فیض آباد از وی یاد ها میکردند، چونکه وی از آخرین شهزاده های، شاهان تیموری بدخشان بود که به سیاق میرزا بابر ـ میرزابایسنقر میرزا الوغ بیگ، میرزا سلیمان و غیره باسم میرزا مسمی، و بنام شهزاده از احترام مردم برخوردار بود. و بعد بدورهً ملا محمد ناصر پدر کلان بدخشی این سنت «میرزا » درضم نامها خاتمه یافت.
شخص چهارمی که در خانهً مرحوم بدخشی تشریف داشت وی را در سال 1992 میلادی، در شهر دوشنبه در تالار باربد ملاقات کردم ونامش محمد جان و از تاجکستان بود. من در آن سال مهمان داکتر عاصمی بخاطر اشتراک در گردهم آیی بزرگ « تاجیکان جهان متحد شوید » مربوط موسسهً پیوند بودم. محمد جان را گفتم، مرا بیاد دارد، گفت بلی، بخد متش عرض نمودم بخاطر داری که مرحوم بدخشی بزبان خود درمحضر ما و شما گفت که وی اوزبیک می باشد و برای اثبات قول خود تذکره اش را نشان داد. آقای محمد جان دو بار مکررآ گفت که چطور آن مجلس فراموش میشود و بمانند دیروز بیاد دارم، اکنون محمد جان تاجیکستانی حیات دارد و در تاجیکستان بسر میبرد.
بلی مرحوم محمد طاهر بدخشی از تورکان اوزبیک ارگوی بدخشان است و اصلیت وی از اولادهً شاهان تیموری در بدخشان، و درقوم به شاخهً برلاس ارتباط دارد. محل حکومت پدر کلانهای بدخشی در منطقهً قلعهً ظفر قریب کشم در کنار رود کوکچه قرار داشت. ارتباط مرحوم محمد طاهر بدخشی با الحاج غلام سرور دهقان که شجرهً اش بدست من قرار دارد از همین درک رابطۀ فامیل ها میباشد، زیرا غلام سرور دهقان نواسهً میرزا الوغ بیگ مشهور است و با هم به اصطلاح کابلی ها « اودرزاده ها » بودند هم چنان ارواح شاد بدخشی اسم فرزندش را « بایقرآ گذاشته بود که سلطان حسین بایقرآ نیز از عمو زاده های پدر کلان های بدخشی میباشد که علاقمندی بدخشی را بنام او نشان میدهد.
پنجم: مسًله تورک و تاجیک بعد از کامیابی مجاهدین درافغانستان و نیزآزادی ممالک تورکستان { آسیای مرکزی} بمیان آمد که به نظر این نگارنده از منحوس ترین و منفور ترین مسایل بشمار میرفت چونکه خداوند تورک را با تا جیک و تا جیک را با تورک آفریده است.
در سال 1994 میلادی با یک گروپ شخصیت ها از کابل جانب مزار شریف میرفتیم، شب اول در پلخمری بخانهً یکی از خوانین آن شهر که از طاًیفه لقی ها ی آنجا بود مهمان شدیم. در حدود سی نفر و یا بیشتر از آن در قوشخانهً آن خان تشریف داشتند که از هر طرف سخن بمیان آمد و موضوع بجای رسید که از هویت ها و ملیت ها باید صحبت میشد و یکی از اهل مجلس گفت که آیا میران بدخشان تورک بودند یا تاجیک و محمد طاهر بدخشی از نگاه خون و زبان به کدام ملیت ارتباط دارد؟
اتفاقاً در آن مجلس شخصیت صاحب رسوخ و بزرگ همهً ما مجلسیان بنام میر ولی جان روستاقی تشریف داشت، همه خاموش ماندیم و جانب میر صاحب مذکور نگاه کردیم و منتظر جواب شدیم، چونکه وی از اولادهً مشهور میران بدخشان بود و مرحوم طاهر بدخشی را از خورد سالی می شناخت و با پدر مرحوم بدخشی وکیل ذاکر جان دوستان صمیمی بودند.
میر ولی جان فرمود که در تورک بودن میران بدخشان سوالی وجود ندارد،ولی حالا ما باز ماندگان بجز معدودی به تاجیکی صحبت مینمائیم و همه میران بدخشان بشمول مرحومه شاه بیگم مخفی بدخشی بزبان فارسی اشعار خویش را سروده اند. در قسمت مرحوم بدخشی فرمود که من دها مرتبه بخانهً شان در ارگو و فیض آباد رفته ام، همه اوزبیک میباشند و در خانه بزبان تورکی اوزبیکی صحبت میکردند و علاوه کرد که این سوال شما حاجت به جواب ندارد، اکنون بفرماًئید بخانهً بدخشی رفته معلومات بگیرید آنها از بقا یای فامیل میرزا سلیمان پادشاه بدخشان می باشند. هم چنان برادرزاده هاو اقارب آن مرحوم دها شخص حیات دارندو بروید از ایشان معلومات بدست بیاورید و این مسأله به اثبات ضرورت ندارد.دانسته نشد که چه اتفاق افتاد که یاران با وفای دوران حیات بدخشی،اکنون هویت اصلی او را جعل مینمایند. و از اینکه پیروان و شاگردان او به اصلیت آن شا دروان تقلب و خیانت می ورزند،پس مردم بیچارهً افغانستان از آن تقلب کاران چه توقع خدمت را داشته باشند، البته روی سخن به بزرگان « سازا» که براه اصلی بدخشی روان هستند نیست.
خاطره مضحک ششم: در آغاز سال 1990 میلادی نگارنده بخانه یکی از اقارب خویش به جرمنی رفتم و آن برادر عزیز ویدیوی مجلس دهمین سال شهادت بدخشی را برایم نشان داد،در آن ویدیو، یکی از برادران فرمود که «شاید اندک باشندآنانی که، ملیت واقعی بدخشی رابدانند. اوفرزند خلق ازبیک بود اما همسان تاجک، پشتون،هزاره، نورستانی،تورکمن،بلوچ و……سایر ملیتها وگروه های اتنیکی وطن را دوست داشت » بمجرد یکه گفتار آن جناب خاتمه یافت، مرحوم خلیل جان روستاقی از پیروان خاص بدخشی منحیث رئیس کنفرانس به میز خطابه رفته بجدیت تمام گفت که « بدخشی اوزبیک نبود بلکه یک تاجیک بود » بعدآ شنیدم که به مرحوم روستاقی کدام پیرو بیوفا ی بدخشی نوته ای را فرستاده است تا در محضر عام بخواند و اینست ظرفیت سیاستمداران ساختگی و کم ظرف، این ها حتا نتوانستند تا ختم کنفرانس دورغ خویش را پنهان بدارند و معنای این گفتار علناً نشان دهندهً نفاق افگنی اندر میان تورک و تاجیک بود و نیز استنبا ط میگردد که اگر بدخشی تاجیک باشد از وی پیروی مینماییم در غیر آن با افکار او علاقمند نمیباشیم. و یقیناً مرحوم جنت مکان بدخشی در تربیه این نوع اشخاص کم ظرف و متعصب و تفرقه انداز ناکام بوده است.
حیف و صد حیف که پیروان خود بدخشی که خود را پیرو خط بدخشی میگیرند در شجره و نسب او خیانت مینمایند و اینست مردی و وفاداری با همرزمان، از اینجاست که تاریخ را جعل کاران به غلط به اخلاف میگذارند. آیا تورک بودن بدخشی گناه اوست که موضوع را از چشم ها کتمان مینمایند؟ گویا اینکه اگر بدخشی تاجیک باشد پیرو او هستیم و گرنه نیستیم و در پی افکار و اندیشه هایش نمی باشیم. که با این افعال خویش روح پاک بدخشی را نارام میسازند،و اینست وفا و اینست دوستی و اینست پیروی از خط او. و آن مرحوم منحیث یک تورکی زبان هرگز فرق اندر میان تورک و یا تاجیک و هزاره پشتون و دیگر ملیت ها را بزبان نمی آورد و به همگان و بمقام بشری شان احترام خاص داشت. مکرراً بعرض میرسد که انتقادات بر خوبان و بزرگان واقعی حزب « سازا » نیست،فقط به اشخاص محدود میباشد که بکار های تبعیضی و خلاف توقع بدخشی بعد از وفاتش کار میکنند.
در صفحات بالا چند خاطره محدودی بود که با مرحوم بدخشی داشتم.
جنت مکان و خلدآشیان شهید نجم الدین مصلح که بمنزلهً برادر بزرگ نگارنده بود و در اوان تحصیل در مکاتب کابل من و برادر کو چکش داکتر قمر الدین مصلح را سر پرستی میکرد،بوقت حکومتش در قلعه زال جهت زیارت بخدمتش رفتم. نیم سا عت بعد مرحوم بدخشی نیز در آن اولسوالی تشریف آورد و یک شب را تا سحر در مسایل عمومی صحبت کردیم و چون هر دو از من بزرگ بودند،سهم گیری من تنها استماع بود و بلی گفتن چونکه آنها وجوهات مشترک داشتند.
بدخشی انسان متشبث مثبت بود،دو هفته شده بودکه در صنف دوازدهم تخلص « شهرانی »را بخود اختیار کرده بودم. چند روز بعد برادر بزرگم که بمدرسه شرعیۀ پغمان متعلم بود بکابل آمد و گفت که محمد طاهر بدخشی برایم پشنهاد کرد که چرا به روش تهران و توران،تخلص خویش را « شهرانی » نمیگذاری؟ برای برادرم گفتم که بیش از دو هفته باینطرف تخلص من « شهرانی » است و پیشنهاد برادرانه مرحوم بدخشی به تصمیم من معاونت بزرگ نمود.
بدخشی وقتیکه خورد سال بود، در بدخشان شهرهً آفاق داشت و ما از خورد سالی بنام او « طاهر جان » آشنا بودیم. پدرش نیز از معززین و بزرگان بدخشان بود، بدخشی از آوان خورد سالی و نو جوانی شخص متحرک، بیقرار و به سیاست علاقمندی داشت. صنف هفتم مکتب ابن سینا بودیم که مرحوم با کلاه شغنی و کرتی ساخت بدخشانش ما وطنداران را در یک صنف درسی جمع کرد و طی یک سخنرانی مختصر فرمود که ده سال پیش از امروز شاه عبدالله بدخشی برحمت حق پیوسته و باید درین گردهم آیی،یادش را گرامی داشته به ارواحش دعا نمائیم.
بار ها از زبان بدخشی شنیده شده ام که سه کتاب او را بسیار مصروف نگهمیدارد، اول قرآن کریم که بدخشی از خورد سالی به تصوف و عرفان وابستگی خاص داشت،مخصوصاً که با عارف بزرگ مرحوم غلام سرور دهقان ارتباطات خود را زیاد ساخته بود و از مجالس او فیض و بهرهً زیاد بدست میآورد و تفسیر قرآن مجید را بسیار میخواند و بعد از قرآن مجید به مثنوی مولوی و شهنامه فردوسی علاقهً زیاد داشت.
بعضی ها که بدخشی را میگفتند بر ضد پشتون ها می باشد، دروغ محض است و او احترام خاص به پشتون ها داشت. استاد صدیق روهی از دوستان دیرین او بود و دوستان دیگراز اهل پشتون در اطراف او قرار داشتند.بدخشی در صف دانشمند بلند پایهً افغانستان قرار دارد و دانش او در سیاست و مطالعات حقوق بین الدول و معلومات جامع اش در خصوص ممالک و کشور های جهان و سیستم ها و نظامهای شان وی را از دیگران امتیاز بلند و موقف عالی میداد. او بعد از ختم دوره ای ابتدآئی در فیض آباد لیسه عالی حبیبیه را در کابل بپایان رسانید و در فاکولته اقتصاد که در آن زمان آمیخته با حقوق و علوم سیاسی بود شامل و از آن فارغ گردید.
در یکی ازکنفرانسهای ادبی، خوب بیاد ندارم! غالباً رهی معیری درسالون کنفرانسهای تعمیر جدید پوهنتون بیانیه میداد با آنکه بدخشی در میان صف ها ی مستمعین بود، از جا بلند شد و او را ملتفت ساخت که چرا در بارۀ فلان موضوع مهم ادبی و آن شخص که از امهات ادبی ایران می باشد سخن نگفت و خطیب بزودی حرف بدخشی را تاًئید و فرمود که بلی حق میفر مائید.
بدخشی مرد هوشیار و زیرک، وبه د قایق سخن بزودی پی میبرد، در کنار آن همه، شخصی با قلب صاف و بی آلایش بود که هر کسی بحضورش سخنانی و یا نظریاتی میداد آنرا گوش میکرد. یک نقص عمدهً که بعد از شهادتش در شان او هویدا شد. آن بود که در شناخت همرزمانش دقت درست بخرچ نداده است چونکه دیده شد، معدودی به جعل نسب و اصلیت او دست زده و روح او را نا قرار کردند. دو دیگر اینکه درست است او یک مبارز فداکار و جانباز بود،اما بگفتهً اکثر فاتحین شرق در جنگ ها برای کامیابی بهتر باید عقب نشینی نمود، ولی بدخشی با دشمنان سر سخت خود چون امین که قدرت حکومت بدستش قرار داشت و از جلادان و میرغضبان مشهور و شناخته شده بود،با ید خود را به مهارت تمام نجات میداد و در خارج از سرحدات افغانستان رفته و بفعالیت های سیاسی آغاز میکرد.
هم چنان آن مرحوم در ازدواج بعدی اش،مشکلاتی را در میان فامیل جلیله و معروف شان تولید نمود، با آنکه همه میدانستند. این موضوع شکل سیاسی را داشت، که سر انجام تلخی های را نیز ببار آورد ولی میدانیم که گاهی این اعمال از نوابغ سر میزند. این نگارنده طوریکه در سطور بالا عرض کردم در طول حیات شهید سعید بدخشی برایش احترام قلبی داشتم و ارتباط ما کا ملآ غیر سیاسی بود و فقط هنری و فرهنگی و وطنداری بود. خداوند او را غریق رحمت خود نموده و جایش را فردوس برین سازد.