قۉشیق ( دوبیتی ) « سرود، دوبیتی، چار بیتی، غزل ،یار- یار، نای – نای، سوزوان ( داستان منظوم یازی وزیبا ) : داکتر فیـض الله ایـمـاق

    با سلام فراوان باید گفت که، قؤشیق« سرود، دوبیتی، چار بیتی، غزل ،یار- یار، نای – نای، سوزوان ( داستان منظوم یازی وزیبا )، ال له ( سرودیکه  به خاطر خواب دادن اطفال توسط  مادران سروده می شود) رمضانی، اوراقچی ( سرود دروگر)، سرود اطفال، کیلین سلام ( مراسم سلامنامه ی عروس)، ماتمنامه ، اولنگ یا اولن « آهسته برو) » که از طرف عوام سروده شده، وگوینده ی آن معلوم نباشد،

اطلاق می گردد.قؤشیق بعضاً با موسیقی و گاهی هم بدون موسیقی خوانده میشود.

این دوبیتی ها از طرف مردان توام با دنبوره و دوتار خوانده می شود. و گاهی هم

دهقان بچه یی با سواری مرکب خود نان و آب را به سوی کشتزار می برد و این

دوبیتی ها را با آواز بلند می خواند.

البته دهقان بچه، تنها با کوبیدن خیله چوب ( چوبیست که مرکب توسط آن هی می شود) که باخود دارد بالای زین مرکب اکتفا کرده و صدای که با کوبیدن خله چوب بر می خیزد، حکم دنبوره را داشته، دوبیتی های  دلربا از دل این دهقان بچه بدر می شود و شنونده را به تحیر می اندازد و بدین ترتیب راه های دور و درازی را

کوتاه و شب ها را روز می گرداند .لطفاً به این دوبیتی ها توجه نمایید : 

قیزیل  کادی  نی  نقشی

تامده، سَیره یدی  بخشی

دؤست    نا   قابیلینگدن

د شمن  زیره ک یخشی

کدوی نصوار – نقش و نگار خاصی دارد . در خانه، بخشی ( خواننده) ترنم دارد و می گوید که از دوست ناقابل، دشمن دانا و زیرک بهتر است.

خواننده، در مصراع اول،  صدای بخشی را به نقش ونگار کدوی نصوار تشبهه می کند. از این معلوم می شود که دهقان بچه، عادت کشیدن نصوار را داشته، و

نصوار خود را در بین کدوی نقش ونگار شده گذاشته است.

آتنگنی  اوچ  قیزی  بار

عجب – عجب نازی بار

بیرته سینی مین کؤردیم

ایپک   سر  اندازی  بار

پدرت سه دختر دارد و هر کدامی از آنان ناز و نزاکت مختص به خود دارند. یکی

از اینان که چادر ابریشمی دارد، دلم را ربود.

آت گه بیردیم دوریشته

اؤلتیریب من، بوریجده

ییگیرمه تؤرت ساعتده

مدام کؤره من،  توشده

عزیزم ! زمانیکه  به اسپ خود رشقه می دادم، تونیز بیادم بودی. به سخنانم باورکن

که  در بیست و چهار ساعت ( شب و روز ) به یاد تومی باشم وترا همواره به

خواب می بینم.

آت   هیده    دیم    یؤلیدن

تیکان    چاپدیم،    کؤلیدن

بؤغزیمدن، نان اؤتمه یدی

پری  جان   نینگ  قؤلیدن

از راهیکه محبوبم رفته،  من هم با اسپ خود از آنجا گذشتم  و خار راهش را   جمع

کردم تا به پاهایش نخلد. اگر راست بگویم از غم پری جان، نان از گلویم  نمی

.گذرد

سوزوان

داستان رقت بار و هیجان انگیز عاشقانه ی ( یازی و زیبا ) همانند داستانهای  سیاه

موی و جلالی، وامق و عذرا، لیلی و مجنون وغیره در اذهان پیر وجوان، زن 

و مرد  ولایات فاریاب، جوزجان و بعضی از ولایات دیگر اوزبیک زبان، نقش 

بسته و اثراتی به جا گذاشته است. این سرود ها به نام (سوزوان) یاد می شود.

داستان عاشقانه ی یازی و زیبا یکی از آثار بدیعیست که طی سالیان دراز در قیصار و بنابر گفته ی بعضی از ریش سفیدان، در(قریی) المار ولایت فاریاب به وجود آمده است. در این داستان، ماجرای عشق آتشین دختر و پسری تمثیل می گردد که با وجود سنن کهن محیط که چون زنجیری بر دست و پای آنان کشیده شده بود، در پرتو محبت از شور ونشاط، با سرودن دوبیتی های لطیف، این داستان را به وجود

آوردند.

یازی – پسر صوفی درویش بوده، در قریه ی قوش تیری المار حیات به سر می برد. او پسر رمه داری بود که عاشق دختری به نام ( زیبا ) شد. بنابر اختلافات قومی که بین پدر زیبا و یازی پیدا شد، یازی نتوانست به وصال برسد. بالاخر، خود کشی کرد و زیارت او به نام زیارت حضرت یازی در بالای کوه «غوری قره ی» المار واقع است و زیارتگاه خاص و عام می باشد .

زیبا، دختر ملا آرتیق قیپچاقی بوده، پدرش مالدار بود و سالها پیش از امروز در

صیاد گلجان المار چشم به جهان گشود.

زیبا که یازی را دید، عاشق او شد، بالاخر، محبت زیبا و یازی ادامه پیدا کرد ولی به وصال نرسیدند. زمانیکه زیبا شنید یازی از خاطر او دست به خود کشی زده ودر کوه غوری قره یی المار دفن است همراه خواهر خوانده هایش به زیارت یازی رفت  و بعد از زیارت، واپس به طرف اقامتگاه خود روانه شد، هنوز قدمی چند از زیارت یازی دور نشده بود به خواهر خوانده هایش بهانه می کند که کفش های خود را در زیارتگاه فراموش کرده است. به این بهانه واپس بالای قبر یازی می رسد و توسط سنگ بزرگی به سر خود میکوبد و بدین ترتیب به حیات خود خاتمه میدهد.

پسر عم زیبا که عاشق دیرینه ی زیبا بود از خود کشی  زیبا  آگاه  شده، او نیز به حیات خود پایان میبخشد.  او قبل از مرگ توصیه کرده بود که جسد او را بین قبر زیبا و یازی بگذارند،  بنابر توصیه ی او، جسدش دربین قبر یازی وزیبا  گذاشته

می شود.

می گویند پدر زیبا در موسم زمستان، گوسفندان خود را در« بیرکه »ی قیصار

می برد، از همین جاست که در بعضی از دوبیتی های یازی از بیرکه قیصار یاد

آوری شده است .

داستان منظوم یازی وزیبا به ( سوزوان) مشهور است که عموماً توسط زنان با شور و هیجان زاید الوصف در وقت بافتن قالین، پختن سمنک، آرد کردن غله توسط

دستاس  خوانده می شود.

این هم نمونه چند از دوبیتی  داستان  منظوم یازی و زیبا‌:

آتگه   میندیم   قؤلیم   ییتمس  یالیگه

صدقه  بؤلَی،  لب  گیننگنی   خالیگه

داد   و  بیداد،   آته – آننگ   قؤلیدن

رحمی کیلمس، مین غریب نی حالیگه

زیبای عزیزم ! قربان خال لبت گردم. من حالا سوار اسپ شدم، اما دستم به یالش نمی رسد و همچنان از دست پدرت داد و فریاد میکشم که چرا به من غریب و

بیچاره ترحمی ندارد و بر شیشه ی امیالم سنگ یأ س می زند.


آق اوزوم ـ قیزیل اوزوم، غجوم  غجوم
سفرگه    کیتیب    باره دی،     یلغوزیم
اولتیرگن کتته ـ کیچیک قول کوتارینگ
ساغ  باریب،  سلامت  کیلسین  یلغوزیم

رخسارمحبوبم که مانند انگور سرخ است، راهی سفر میباشد. ای مردم !  به حق عزیزم دعا کنید تا او از سفر به خیر وعافیت  بازگردد.

                                                                                                                            آق   آتینگدن،   بوز  آتیم   یخشی   راق
تیلپه گیندن   کله   پوشیم،   یخشی  راق
بیر  نیچه   نا  مردگه  محتاج  ایتگونچه
چرخ ایگیریب، نان ییگه نیم یخشی راق


ازاسپ سپیدت اسپ زرد سمنم، و از کلاهت ،کله پوشم بهتر است.از اینکه محتاج هر نامرد شوم، بهتر است با ریسیدن چرخ، امرارحیات نمایم.


آه  دیدیم،  ای  واه  دیدیم   کویدیم  خدا
عشق اوچون کوپ جانیمدن تویدیم خدا
لیلی  و  مجنون  نی    کورماقده  ایدیم
لیلی  و مجنون  دن، بدتر قیلدینگ خدا


ای خدای من! ازعشق محبوبم داد و فریاد زیاد کشیده و حتا از جانم سیر شدم . به آرزوی دیدن لیلی ومجنون بودم، لیکن روزگارم را از این دو دلداه بدتر گردانیدی.

***