تا ادبیات بوده و تا ادبیات هست، ستیزۀ همیشهگی اصالت ادبی و ابتذال ادبی ادامه دارد. حلقهبازیهای ادبی گسترۀ بینش ادبی و مسوُولیت ادبی انسان را تنگ میسازد، گونهیی بیماری است که با دریغ از چندین سال بدینسو ادبیات و فرهنگ افغانستان از چنین حلقه بازیهایی رنج می برد! آن هم وقتی که این حلقههای ادبی چنان مافیای ادبی عمل میکنند یا هم مهار خود را به دست این یا آن مافیای سیاسی – قومی می دهند!
در روزگارما این حلقه بازیهای ادبی گاهی همان قدر بیهوده و مبتذل است که حلقه بازیهای سیاسی . آنانی که بر ادامۀ همه تجربهها و ارزش های ادبی گذشته، پشت پا می زنند و میپندارند که گویا به پیامبرزادهیی بدل شده و به منبری رسیده اند، با دریغ در نمییابند که نه تنها به جایی نرسیده اند، بل از پا ماندهگانی بیش نیستند که در گودال توهم خود دست و پا میزنند.
همه چیز ریشه در گذشته دارد. من به خلق الساعۀ ادبی باور ندارم. هر شیوۀ تازۀ ادبی و بینش تازۀ ادبی ریشه در گذشته دارد. از این نقطه دنظر نو مطلق نمیتواند وجود داشته باشد.
هرچند هیاهوگری و هوچیگری ادبی فصل کوتاه و خاک آلودی است. با این حال با جلوههای گوناگونی پدیدار میشود. از انتحاریهای ادبیات نباید هراسی داشت. انتحاریهای ادبیات پیشتر از دیگران خود را میکشند.
این اثر یک نویسنده است که معنویت او را و نام او را به آیندۀ نزدیک یا دور می رساند نه حلقه بازیهای مافیایی ادبی.
به دام افتادهگان این حلقه بازیهای ادبی گاهی چنان بیهوده می انگارند که گویی مانفست ادبی روزگار خود را نوشته اند و در آن سوی حلقۀ تنگ بینش آنان حقیقت دیگری وجود ندارد. از سخنان شماری از اصحاب چنین حلقههایی حس میشود که گویی جایی فراز آمده و چشم به تماشای کشمیر دوخته اند.
گاهی هم چنین حلقههایی، خود را مرجع تقلید ادبی میپندارند که گویی مشروعیت ادبیات از این حلقههای مافیایی جاری میشود. یاهم اگر کسی در چارچوب خواست و سلیقۀ آنان نسراید و ننویسد دیگر شاعر و نویسندهیی نیست!
این در حالی است که هنوز خود به سال ها تجربه و آموزش نیاز دارند تا بتوانند خود را به اثبات برسانند! مثلث افرینشگر، خواننده و منتقد است که یک وضعیت ادبی یا هنری را مشخص میسازد. شاعران، نویسنده و هنرمند بیمخاطب هیچگاهی به جایی نمی رسند. آنانی که از پشت سدههای دراز به ما رسیده اند دلیل اش این است که سده پشت سده مخاطب داشته اند.یک اثر ادبی با ذهن و روان مخاطبان است که از نسلی به نسل دیگر میرسد. شاعر و نویسندۀ بیمخاطب شاعر و نویسندۀ مرده است. شاعران و نویسندهگان بیمخاطب برای آن زنده اند تا جنازه اثر بیمخاطب خود را بردوش کشند، اما خود نمیدانند که مرگ هر آفرینشگر ادبی با مرگ آفرینشهای ادبی او فرامی رسد. یعنی زمانی پذیرنده نداشته باشد. این مرگ اثر است. هرچند او خود شاید آفرینشها خود را شق القمری انگارد. زمان داور بیرحمی است. شاعر و نویسندۀ بیمخاطب، به درخت بی ریشهیی میماند و هیچ خرد مندی در سایۀ درختان بی ریشه بساط آسایشی نمی گستراند!
پرتو نادری