به پدرود غم افزای پروفیسر داور
ای وطن آن رادمردانت کجاست
مردم عهد درخشانت کجاست
از چه افتیدی به دام دیو و دد
من نمی دانم که انسانت کجاست (حیدر داور)
خبروفات المناک دوست فرزانه و همرزم و هم قلمم، پروفیسرداکترمحمد حیدر داور راکه بالقب مقبول( بلبل اتحادیه)، سخنور اندیشمند اولین اتحادیۀ محصلین آزادیخواه وطن عزیز بود، شنیدم .
داورمرحوم مردآراسته باصفات پیراسته که درآغازتا انجام اتحادیۀ محصلین باگفتار وبااشعارپراحساس خود راه مبارزه برضد استبداد وسیاست تحجری دست اندرکاران وقت شجاعانه به پیش برد ودرهمین راستای خدشه ناپذیرمدتی به امرآمران سنگدل واختناق آور، ازتعقیب دروس فاکولته اش محروم گردید، ولی به مبارزه وحق خواهی خود ادامه داد، وبه مدارج عالی علمی و دولتی رسید .
مدتها ازطریق جریدۀ مردمی امید به همدیگرنامه های دردآشنامی نوشتیم، ضمن یکی ازنامه های پرمحتوا وپرهنگامه اش، ازیک یونیورستی آلمان قطعه شعرذیل راکه باخط مقبولش دربین صفحات دیوان شعری اش (ارمغان آزادی) نگهداشته ام، ارسال نمود :
از وطن آواره ام بی آستان !
گریه می آید مرا ای دوستان درعزای ملت افغانستان
اشک خون ازدیده ام جاری شود از غم آن کودک بی آب ونان
نی غذا دارد نه فرشی زیر پا پیرمرد مستمند و ناتوان
با لب نانی قناعت می کند طفلک بی مادر و بی خانمان
بهر او کرباس زیبای وطن بهتر از ابریشم و از پرنیان
از نظر افتیده ام من در جهان از وطن آوارۀ بی آستان
نشنود فریاد و واویلای من دولت عصانگر و رشوتستان
تو مده فرزند برنای وطن از کفت نقد جوانی رایگان
غیرت افغانی ات ابراز کن ای مسلمان زاده فرزندجوان
برملا کن شیوۀ رزم آوری در دفاع از میهن افغانیان
وارهان زین دجلۀ پراضطراب کشتی طوفانی بی کشتیبان
سرنگون بنما رژیم سفله جو دودمان خائن وعصیانگران
ای وطن ای کعبۀ عشق آفرین سرنهم برخاک پاکت یاکه جان
این غزل اویم برای دوستان (تا بماند بعد مرگم ارمغان)
کس ندارم داوری مانند تو ای خداوند زمین و آسمان
درحق این ملت بی سرنوشت داوری کن داور کون ومکان
روح پرفتوح دوست فرزانه ام پروفیسرحیدرداوردرپناه رحمت ایزدی شاد باد!
پروفیسور عبدالواسع لطیفی