واژه های مغولی در زبان پشتو وفارسی  افغانستان  : داکتر حـمیـد مـفیـد

آت واتل : به معنی پهلوان ونام اسپ نیز می باشد.( فرهنگ سنگلاخ )

آٍقچه یا آغچه : آق در زبان مغولی به معنی سپید است نام ولسوالی مربوط به ولایت فاریاب . به معنی درم ودینار

آقا: که آن را آغا نیز گویند ، اصل واژه مغولی است ، آق به معنی سپید ، زیبا و سرور را گویند 

آغیل : هاله مهتاب ، ، جایگاهی که در آن حیوانات را بخوابانند

افندی : صاحب وخدا .

آکه : برادر بزرگ 

آلیش یا الیشماق : در فارسی به معنی تبدیل کردن ومعاوضه نمودن ودر پشتو اشول شده است.

الچه : به معنی ابلق هر رنگ وپیه بره را گویند . در زبان گفتاری الچه مذهب ، آدم اپورچونیست.

سراچه یا سرچه : اتاق بالایی منزل اول را گویند. وهم نام مرغی است ، که در فارسی آن را قرچه می گویند.

فاخته یا الا فاخته : نام مرغی است شبیه کیوتر که در فارسی ودر پشتو آن را نیز فاخته گویند.

کلاغ یا الاقارغه : به معنی زاغ .

الاو : درارتش استفاده می شود ، به معنی آتش کردن ، الاو انداز .

آلو یا آلوچ : همان آلو باشد. در الوی بخارا ، آلوی شیرین وغیره.

آماج :‌تازش . وآلتی که دهقانان بر گردن گاو نهند تا قلبه کند.

آنجه یا آنجا اسم اشاره دور :

داغ وداغی : نشانه وعلامه در حیوانات وهر چیز دیگر 

ایله در ایله به ایله : یعنی بالاخره ، فرجام در زبان گفتاری مردم کابل 

اوج : ارتفاع و انتقام را نیز گویند.

اور ، در زبان پشتو آتش را گویند .در ترکیب های : اورتاماک ، سوزاند ، اورتاماش ، به آتش زدن.

اورت : شرمگاه زنان . در سطر اورت .

اردو : خیمه گاه سلاطین را گویند ودر زبان فارسی وپشتو به معنی ارتش شده است.

اوزگار : در پشتو به معنی بیگانه وبیکاره معنی می دهد ودر پشتو نیز به همین معنی آمده است.

اوزه یا وزه مخفف اوزره یعنی برو در پشتو وزه شده است . یعنی برو .

قوت : نیرو وتوانا 

ایلک : غربال .اول وابتدا را نیز گویند. وهم به معنی شماره ۵۰ باشد.

بیتار : یا بیطال : به معنی کسی که حیوانات را تداوی کند.

اورگون : زمین هموار وپهن . در ولسوالی ارگون ولایت پکتیکا 

اوزگون : طغیان آب 

قراول : نگهبان ول اسم مکان 

نوکر در ترکی به معنی بار ومصاحب 

چون :برای بیان کیفیت در واژه چون وچرا .

ناغه :‌ ناوه وهم به معنی عوض حرف خود دادن را گویند .

ماچ : بوسه ، موچک هم گویند.

لنگر : آهن بسیار سنگین که کشتی را از رفتن باز دارد، ودر تازی انجر شده است وهم به معنی محل اولیا هم تمکین ووقار را گویند.

لوچک :‌در فارسی به معنی آدم بی حیآ

لق : انچه که شور بخورد .

لاش : جیفه دنیا ، وهم به معنی جسد وپیکر مرده ، غارت وتاراج ، 

کومک یا کمک :‌به معنی مدت وهمکاری .

کومه : به معنی رخسار وروی را گویند.

گیچ : مبهوت وحیران . دیر آمدن وهم به معنی پریشان وپراکنده خاطر.

گیبی:‌به معنی بزرگ ، گشاد وکلان در پیراهن وتنبان گیبی .

گوناگون :‌، روز به روز ودر فارسی رنگارنگ شده است .

گونی : بوجی ، آنچه که در آ آرد وگندم را انتقال بدهند .

چوغکی : در زبان پشتو به معنی مرغ یا گنجشک وامواژه ترکی است.

کوچنی : مغولی به معنی خورد .

کوچک : مغولی به معنی خورد وریزه 

کچک: نوعی از سگ .

لوی : واژه مغولی به معنی ماهی بزرگ ، آنچه بزرگ باشد ، در زبان پشتو نیز به همین معنی آمده است .

ولس یا اولس : واژه مغولی به معنی مردم ، یک محله ، 

یرگه یا جرگه : به معنی نشست ، یا پنچاتگاه و یا نشست بزرگان . در زبان پشتو هم به همین معنی آمده است .

بغاز :‌آبنا 

بغچه : صورت فارسی بغچه صورت پشتوی آن بغڅی

بغر قره : ـصورت فارسی و پشتوی آڼ بغر قره: پرنده ای است مشهور 

مانده دار