قرار بود نمایندهگان طالبان، به روز دوشنبۀ ۲۹ دلو با عمران خان در اسلامآباد دیدار کنند. گفته شده بود که طالبان پیش از گفت و گو با نخست وزیر پاکستان با هیأت امریکایی دیدار خواهند کرد. گزارش ها می گویند که محمد بن سلمان ولیعد سعودی نیز با طالبان گفت و گو خواهد کرد. گزارش ها می رساند که هیآت طالبان در این نشست افزون بر اعضای دفتر قطر شماری از رهبران طالبان چون؛ امیرخان متقی رییس دفتر ملاهبتالله، مولوی عبدالطیف منصور و همچنان پسر مولوی خالص نیز شامل خوهاند بود که از شورا های کویته و پشاور در این نشست شرکت می کردند.
هرچند مقام های پاکستانی تا کنون از این نشست چیزی نگفته و اما طالبان گفته بودند که گفت و گو روی موضوع مهاجران افغان و روابط افغانستان و پاکستان از جمله اجندای نشست آنان با مقام های پاکستانی خواهد بود، اینکه طالبان روی چه ابعادی از روابط افغانستان با پاکستان بحث می کنند، هنوز روشن نیست؛ اما آنچه که در گذشته ها صورت گرفته است. این گونه نشست ها که با حضور فعال نظامیان پاکستان در اسلام آباد برگزار شده، بیشتر سکوی پرشی برای رسیدن به اهداف استراتیژیک پاکستان در افغانستان، از آن سود برده شده است.
اما طالبان یک روز پیش از برگزاری نشست آن را لغو کردند و دلیل آن را عدم حضوز انس حقانی در نشست یاد شده ذکر کردند. در همین روز حکومت افغانستان اعلان کرد که اعضای هیأت طالبان زیر تحریم سازمان ملل قرار دارند و این اقدام نقض صریح و آشکار قطعنامههای سازمان ملل و حاکمیت ملی افغانستان است. در این میان نشست طالبان به عمران خان آنقدر جدی نبود، زیرا طالبان در اختیار عمران خان قرار دارد و تنها بدین وسیله می خواست، برای طالبان نوعی رسمیت قایل شود که با لغو گفت و گو ها تیرش به خاک خورد. خلیل زاد هم که قرار بود، روز دوشنبه جهت گفت و گو با طالبان وارد اسلام آبا شود. یک روز پیش از آن به کابل آمد و با رئیسان جمهور و اجراییه گفت و گو کرد و اما جزییات گفت و گو های آنان رسانه یی نشد.
هرچند نشست اسلام آباد صورت نگرفت ؛ اما در این میان عدم حضور حکومت افغانسنان در این نشست بازهم پرسش برانگیز بوده و این نشان دهندهء سیاست های مغرضانه و شیطانی اسلام آباد نسبت به کابل است. هرچند اجندای این نشست هنوز اعلان نشده و اما سفر محمد بن سلمان روز دوشنبه به اسلام آباد احتمال حصور او را هم در این نشست نیز گوبا بود. ممکن هم دیپلومات های شماری از کشور های دیگر چون چین و روسیه و ایران هم در این نشست ها شرکت می کردند. گمانه زنی ها این بود که
این نشست در تصمیم گیری های طالبان در نشست دوحه که دو هفته بعد با مقام های امریکایی صورت می گیرد، تاثیر گذار خواهد بود. هرچند این نشست صورت نگرفت و اما این آشکار است که گفت و گو های آشکار اصل نتایج را دراین نشست کلید نمی زند؛ بلکه نشست های پشت پردهء طالبان با مقام های پاکستانی تعیین کننده و سمت و سو دهندهء اصلی طالبان باشد. این نشست از آن رو مهم بود که پاکستانی ها از آن برای مشروعیت بخشیدن اهداف شان در افغانستان بهره می گرفتند؛ ورنه نظامیان پاکستان هر روز با طالبان در تماس اند و از تمامی فعالیت های سیاسی و نظامی آنان آگاه اند و نشست های مشترک و جداگانهء شورا های طالبان در میرانشاه، کویته و پشاور و حتا کراچی، هرگز بدون حضور مقام های آی اس آی برگزار نمی شود. از سویی هم اهمیت این نشست در این بود که پاکستانی ها برای آقای خلیل زاد کارخانگی می دادند تا او ملاحظات و خواست های پاکستان را در نشست هایش با مقام های کشور های اروپایی چون رهبران آلمان و اتریش و بعد روسیه نیز برساند. این در حالی است که آلمان اعلان کرده است تا نشستی را مانند بن اول در شهر پترز بورگ میزبانی کند. به همین گونه ترکیه هم آماده گی اش را برای میزبانی یک کنفرانس در مورد صلح افغانستان ابراز کرده است.
در همین حال ضمیرکابلوف، فرستادۀ ویژۀ روسیه برای افغانستان، همزمان با ۳۰سالهگی خروج ارتش سرخ از افغانستان گفت که امریکا در افغانستان ناکام مانده است و این ناکامی، زمینۀ گسترش نفوذ مسکو را همچون میانجی میان طرفهای درگیر افغان فراهم ساخته است. وی افزود که بسیاری از شهروندان افغانستان، به روسیه به عنوان یک میانجی بیطرف مینگرند که میتواند در روند صلح افغانستان نقش کمککننده داشته باشد. وی علاوه کرد که طالبان، افغان استند و این حق آنان است که در بارۀ آینده و سرنوشت شان نگران باشند، هرچند وی از این نفوذ به عنوان میانجی نام برد و اما معلوم است که این روی کلام او است و پشت سخن او قابل تامل است. این اظهارات نمایندۀ ویژۀ روسیه همان ضرب المثل “گاو کور کنجاره خواب می ببند” را در خاطره ها تداعی می کند که گویا روسیه از شکست و رسوایی های تهاجم شوروی در افغانستان هنوز درس آنچنانی نیاموخته است.
در این میان چیزی که مهم است، نشست ها پیرامون صلح افغانستان وارد مرحلۀ خاصی شده و پس از نشست مسکو به نحوی در حال سیاسی شدن است و پلۀ آن به سوی استخباراتی شدن بیشتر سنگینی دارد. هر روزی که از آن می گذرد، به تعبیری “پاپچلک” های سیاسی و مداخله های استخباراتی در آن بیشتر می شود و روز تا روز پلهء ترازوی صلح به معنای واقعی آن سبک تر رو به پایبن می گذارد. نخست این که امریکا در تبانی با پاکستان با بیرون کردن حکومت افغانستان از روند صلح، این پروسه را به نحوی استخباراتی و وارد دور باطل کرد که حکومت ومردم افغانستان را در حالت بلاتکلیفی قرار داده است. این روند پس از آن گمانه زنی های منفی در پیوند به گفت و گو های صلح را برانگیخت که از حکومت به فرمایش آی اس آی در نشست مسکو دعوت نشد و هیآت گروه های سیاسی هم بیشتر به میل و خواست طالبان تمکین کردند که به گونۀ حکومت مرکزی را ضربه زدند. این خواست پاکستان است و هیچ صلحی بدون نقش حکومت افغانستان معنایی نداشته، هرگز به صلح واقعی نمی انجامد و دنباله روی هیآت گروه های سیاسی هم به نحوی حکایت از تایید طالبان و کوبیدن میخ بر تابوت حکوت افغانستان داشت. از سویی هم فضای حاکم در نشست مسکو مانند فرصت ندادن صحبت به پدرام و نشان ندادن چهرۀ خانم کوفی در هنگام صحبت کردن،نشان دهنده این است که پلۀ طالبانی به فرمایش آی اس آی بیشتر بر این نشست سایه داشت از سوی دیگر این که خلیل زاد در نشست دوحه به فرمایش آی اس آی گوش داد و از فرصت سازی گفت وگو میان نماینده گان حکومت و طالبان طفره رفت. این در حالی صورت گرفت که هیأت حکومت افغانستان در امارات منتظر ملاقات با طالبان بود. نفی حکومت در این دیدار نوعی تلقی شد که گویا خلیل زاد می خواهد، لجاجت پاکستان و طالبان را به آزمون بگیرد و آن را شکند؛ اما نشست مسکو از این طرفند کمی پرده برداشت. پس از آن که طالبان هیأت گفت و گو کننده به رهبری استانکزی را که در ترکیب آن انس حقانی نیز ذکر شده است، اعلام کردند، روند مذاکرات را بیشتر استخباراتی کرده و به چالش کشیدند. انس حقانی در حالی عضو گفت و گو ها تعیین شده که او در رندان حکومت افغانستان قرار دارد و رئیس جمهور هم از رهایی آن خودداری کرده واعلامیۀ ارگ حاکی از عدم توافق دراین مورد است. این که بازی چگونه ادامه می یابد، این یک طرف قضیه است و اما به احتمال اغلب که طالبان این موضوع را با خلیل زاد مطرح کرده اند . خلیل زاد هم به قول معروف “مشت بسته هزار دینار” لب به سخن نمی گشاید و می خواهد، بازی را در سکوت برنده شود؛ اما در این جا بلاتکلیفی حکومت افغانستان در روند صلح در هر حالی برای هر شهروند این کشور نگران کننده است که طالبان با داخل کردن انس حقانی در ترکیب هیأت هدفی جز آزادی او ندارند و با این کار گویا خلیل زاد و ماموریت او را در رابطه به حکومت افغانستان بیشتر به چالش کشیده اند. این موضوع نشان می دهد که کورگرهء صلح یک گرهء دیگر هم خورد و این که خلیل زاد برای گشودن آن چه ” منتری” را در نظر گرفته و شاید زود آشکار شود؛ اما پرسش این است که چگونه شد، بجای این که گرهء صلح هر روز گشوده شود، برعکس پیچیده تر و ناگشوده تر می شود. منطق صلح حکم می کند که هر گام باید رهگشای صلح باشد و نه چالش آفرین و حال که این روند برعکس به پیش می رود، دیده شود که چه بازی های دیگری در پبش است تا کشتی افتاده در گل صلح را از جا بجنباند و به ساحل نجات برساند. یا این که این روند قربانی هایی را پیش بین است و زمانی به سمت و سوی دلخواهء سیاسی و استخباراتی به پیش می رود که قربانی های خود را از آنانی بگیرد که در تختهء شطرنج بازی بحیث قربانیان آن پذیرفته شده اند.
این در حالی است که تلاش ها در پیوند به صلح افغانستان در سطح جهان بیشتر از هر زمانی تشدید یافته است. این همه نشان دهنده این است که موضوع افغانستان به نقطهء حل غیر قابل بازگشت رسیده است و این مسأله پس از آن آفتابی شد که ترامپ از خروج زود هنگام نیرو هایش از افغانستان سخن گفت و خلیل زاد هم به تاکید ادعا دارد که پیش از انتخابات ریاست جمهوری در افغانستان صلح در این کشور برقرار خواهد شد. در این شکی نیست که مردم افغانستان تشنۀ صلح اند و از هر حرکتی که دراز راۀ صلح در افغانستان را کوتاه بسازد، از آن حمایت می کنند و اما آنچه مایهء نگرانی است، این که این نشست ها در غیاب حکومت و مردم افغانستان انجام می شود و بازندهء اصلی این گونه نشست ها در گذشته مردم افغانستان بوده و نتایج آن بجای استقرار صلح حوادث خونین تر از گذشته را در پی داشته است. حال بر حکومت و مردم افغانستان است تا در سایه و روشن این حوادث روی مسایل مهم ملی به اجماع داخلی برسد تا برضد توطیه های خارجی ها برضد حکومت و مردم افغانستان به گونهء مشترک قامت آرایی کنند. در غیر این صورت برد از آی اس آی خواهد بود و مردم و حکومت افغانستان مانند گذشته نظاره گری بیش نخواهند بود.
بیشتر نگرانی ها از آنجا نشئت می کند که از گذشته ها بدین سو پیروزی های مردم افغانستان در طول تاریخ قربانی توطیه های رنگارنگ شده است. این توطیه ها بیشتر ربشهء بیرونی داشته و راز پیروزی آنان در این بوده که از حود خواهی ها و قدرت طلبی های عمال و ایادی خود در داخل کشور ما سود جسته اند. با تاسف که در این بازی از سکه های قومیت و زبان و تبار بیشتراستفاده شده است و این سبب شده که شماری ها در داوری های تاریخی شان در گودال قومیت افتند و یا این که قصایا را بجای آن که از نگاهء ملی و زاویه منافع ملی ببینند برعکس از زوایه های قومی و زبانی نگاه کرده اند. از همین رد است که تراژیدی افغانستان چه در گذشته های دور و چه در نیم قرن اخیر به سریال و یا داستان دنباله دار بدل شده است.
این در حالی صورت گرفته که مردم ما در طول تاریخ در کنار قایدین ملی خود در شرق و غرب و شمال و جنوب کشور ایستاده اند و ضربات سنگینی بر دشمنان مکار جهانی و منطقه یی وارد کرده اند و تاربخ گواهی می دهد که مردم همیشه در نبرد های گرم و سنگین پوزهء دشمن را به زمین کوبیده اند و هیچ گاهی شکست را نپذیرفته و برعکس دشمن مکار را با شکست های افتضاح بار نیز رو به رو کرده اند و اما صدها دریغ و درد که دشمنان با راه اندازی توطیه های خیلی نرم و ابریشمین توانسته اند تا پیروزی هایی را که در میدان های نبرد بدست آورده نتواتنسته اند، در میدان سیاست فریب و تذویر فراچنگ آورند و دشمن از زوایایی وارد شده که بیشتر جادهء یک طرفه بوده است و شکست نداشته است. در طول تاریخ می ببنیم که چگونه با رخنه وارد کردن در صفوف قیام آوران بوسیلهء آنانی که در میدان های نبرد حماسه ها آفریده اند، به دشمن تلفات سنگین وارد کرده و زبون و ذلیل شان ساخته اند؛ اما دشمن با استفاده از روابط خانواده گی و ضعف های سیاسی سیاستگران و زمامداران توانسته، انتقام خود را غیر مستقیم از مردم و قایدین ملی بگیرد و حتا دست به طرفند های زده که گویا دست قیام آوران را از پشت بسته است.
با تاسف، این تراژیدی ها از گذشته های دور بدین سو و بویژه پس از ورود کمپنی هند شرقی به شرق هند و تصرف هند بوسیلهء بریتانیا آغاز شد و بالاخره بریتانیا توانست تا با استفاده از حماقت رنجیت سنگ ها و استباهات شاهان افغانستان از طریق پشاور افغانستان را مورد هجوم قرار بدهد.از آن زمان به بعد افغانستان قربانی بازی های سیاسی استعماری شده است. مطالعهء تاریخ نشان می دهد که چگونه قدرت های کلان با استفاده از خود خواهی ها و رقابت های خانواده گی فرزندان تیمورشاه درانی که بیش از ۳۰۰ زن و بیشتر از سی فرزند از قبایل مختلف داشت، صد سال افغانستان را درگیر جنگ خانواده گی کردند و انگلیس ها توانستند با بازی های زیرکانه و قهرمان سازی های کذایی و اسطوره یی قربانی ها و مقاومت مردم و شهکاری های قیام آوران ملی را در پای خوکان مزدور خود بریزند. چنان که در بالا اشاره رفت که چگونه انگلیس ها وزیر اکبر خان را قربانی توطیۀ خود کردند و او تمامی قربانی ها قیام آوران ملی را در پای قطی نصوار و عینک پدرش دوست محمد افگند و با مشت زدن بر سینهء غازیان حماسه های آنان را با یک قلم فدای فرمایش انگلیس ها کرد و قهرمانان ملی را در نیمه راهان گذاشت.
بیرابطه نخواهد بود تا به گونۀ نمونه رویداد هایی از تاریخ کشور در گذشته اشاره شود که چگونه دشمنان مکار شکست های فاحش در میدان های نبرد را با راه اندازی طرفند ها و توطیه ها به پیروزی بدل کرده اند. چنان که پس از به قدرت رسیدن شاه شجاع به سلطنت بوسیلۀ انگلیس، دوست محمد خان با فرزندان خود به بخارا فرار کرد. دوست محمد با فرزند خود افضل خان با عبور از دریای آمو به جنگ انگلیس رفت و اما در تاشقرغان شکست خورد و خود را به انگلیس تسلیم کرد و به کلکته فرستاده شد. در این وقت مجاهدین در شمال به رهبری مسجدی خان کوهستانی و سلطان محمد خان نجرابی برضد انگلیس ها قیام کردند. وزیر محمد اکبر خان در دسمبر ۱۸۴۱م پیش از آن که دست به کار شود، مکناتن را با تفنگچۀ خود از پای درآورد و ضربۀ محکم بر امپراطوری یی وارد کرد که آفتاب در قلمرو هایش غروب نمی کرد. انگلیس ها با قبول ۱۳ هزار تلفات انسانی و ۲۱ کرور روپیه افغانستان را ترک کردند.
مجاهدین ملی چنان به ارتش انگلیس تلفات سنگین را وارد کرد که به گفتۀ آ. مورتون تاریخنویس انگلیسی، برای نخستین بار نیرو های انگلیس این گونه کوبیده شده بود. این ضربۀ مجاهدین باور شکست ناپذیری جهانگشایان سفید را لرزانید. استعمار نمی توانست، سر از نو کارزار را برضد افغانستان آغاز کند. ناگزیر به طرفند روی آورد. آلبرت ایلماخ نویسندۀ کتاب زنده گی نامۀ “لرد ائلن بورو نوشته است که انگلیس بخاطر پیشگیری از قیام مردم هند دست به طرفند زد و از گسیل قوای تازه به افغانستان خود داری کرد. لرد ائلن بورو، دوست محمد خان را که از در هند زیر نظارت پولیس بود و هیچ از رخداد های افغانستان آکاهی نداشت، به کلکته نزد خود فراخواند و به او پیشنهاد نمود تا برای بازپس گرفتن تخت خود به کشور بازگردد. وی به عنوان شرط به دوست محمد پیشنهاد کرد به اکبر خان و دیگر سران افغانستان بنویسد که مانع ورود موقت سپاهیان انگلیس به کابل برای ” اعادۀ حیثیت” نشوند. دوست محمد این شرط را برآورده ساخت و به عنوان نشانی عینک ها و قوطی نصوار(132) خود را برای او فرستاد. به گواهی رشتیا، این بود که رهبران جنگ مردمی، دسته های خود را پس کشیدند و راۀ مهاجمان به گونۀ عملی به سوی افغانستان باز گردید(133) آن ها هم بی درنگ از این فرصت بهره گرفتند. جنرال نوت و در سال ۱۸۴۲ م از قندهار و جنرال پالک از جلال آباد به سوی کابل به راه افتادند و آنچه خواستند انجام دادند، روستا ها و دهکده ها را در دادند و تاراج کردن و کشتار های دسته جمعی را به راه افگندند. چمبر لین از کابل تا کهدامن و استالف چه جنایات و کشتار های نبود که انجام نداد و استالف را به ویرانه یی بدل کرد و پس از انجام این جنایت ها دوست محمد را در اوایل سال ۱۸۴۳ م اجازۀ ورود به کابل دادند تا بار دیگر پادشاه شود؛ اما امیر دوست محمد با زعمای ملی مانند؛ امین الله لوگری، سردار سلطان احمد، محمد شاه خان بابکر خیل و نواب محمد زمانخان و پسرش شجاع الدوله و محمد عثمان خان ونواب جبار خان و مسجدی خان و غیره را مورد اعتماد قرار نداد و در امور مملکت شریک نکرد. برعکس حکومت را میان فرزندان خود تقسیم کرد. دوست محمد به استثای قندهار و هرات که در تصرف سلطان محمد خان و دامادش بود، بر سایر ولایت های مسلط بود. پس از آن امیر غلام حیدر خان ولیعهد خود را به جمرود فرستاد تا معاهدۀ پشاور را به تاریخ ۳۰ مارچ ۱۸۵۵ خورشیدی که دارای سه ماده بود، با دولت هند برتانوی امضا کرد. (۴۰) انگلیس ها امیر را به جمرود دعوت کردند و امیر به تاریخ ۲۶ جنوری ۱۸۵۷ برابر به ۲۹ جمادی الاول ۱۲۷۳خ وارد جمرود شد و معاهدۀ چهارم با انگلیس را به نام معاهدۀ پشاور امضا نمود. بر بنیاد این معاهده به امیر اجازه داده شد که تنها ۱۸ هزار سرباز پیاده و ۱۳ هزار نظامی کاردان داشته باشد. انگلیس متعهد شد که سالانه پنجصد هزار روپیه را به امیر بدهد و او مطیع انگلیس باشد.(۴۱)
زمانی که عبدالرحمان امیر بود، محمود طرزی با یک شهروند هراتی قصه می کردند و از بازگشت ایوب خان فاتح جنگ میوند از ایران سخن می گفتند. جنگ میوند در تاریخ ۲۷ ژوئیه سال ۱۸۸۰ در ناحیهای به همین نام به رهبری محمد ایوب خان با لشکر انگلیس به رهبری جنرال باروز شروع شد و با شکست شدید نیروهای انگلیسی و بازپسگیری قندهار از دست نیروهای انگلیسی پایان یافت. ایوب خان بعد از جنگ پیرپایمال قندهار و شکست در مقابل لشکر انگلیس به ایران رفته بود. جاسوسان امیر این خبر را به امیر رساندند و امیر پس از شنیدن این سخن اموال طرزی را مصادره وخودش را به هند تبعید کرد. آن هراتی بیچاره را در سرحدات هرات در قفسی افگند تا استخوان هایش آنجا پوسید. (7)
باز هم انگلیس ها در فصل دیگری از تحولات تاریخی افغانستان دست به توطیه زدند و زمانی که ایوب خان فاتح میوند به ایران رفت، چگونه او بوسیلهء انگلیس ها به پشاور خواسته شد و با بخشیدن چند جریب زمین تیغ از دمارش بیرون کرد و چنان او را خاطر خواهی کرد که حتا زمانی که عبدالرحمان به انگایس ها گفت تا زمانی که ایوب خان در پشاور باشد، هرگ به پا بوسی باداران خود به پشاور نمی آید و انگلیس ها هم دست به ابتکار زدند و ایوب خان را به جاپان فرستادند تا چند روز در آنجا عبش و عشرت کند. ابوب خان هم از این لطف باداران خود ممنون شد و به جاپان رفت.
از گفته های بالا برمی آید که یک چیز در افغانستان پررنگ بوده که قدرت های استعماری در طول تاریخ کوشیده اند با قهرمان سازی های دروغین تیشه های زهرآگین را بر دهن زمامداران بزنند و در ضمن توانستند تا از رقابت های دیرینهء قومی و قبیله یی احمد شاه ابدالی و جمال خان غلجایی سود بجویند و چنان که دوست محمد خان را برضد فرزندان تیمورشاه تحریک کردند و او را به پادشاهی رساندند و در حقش هر چه خواستند بجا آوردند. چنان که در بالا اشاره رفت که چگونه انگلیس ها توانستند، با بهانۀ نرمی قایدین را برسر جای شان بنشانند. بازهم انگلیس از دروازۀ دیگر وارد شده و بوسیلۀ شاهان دست نشاندۀ خود از دوست محمد خان تا شاه شجاع و عبدالرحمان قیام آوران ملی را سرکوب کرده اند. شاید یکی از دلایل برخورد خشن شاهان پیشین چون دوست محمد خان و عبدالرحمان خان با مجاهدین و قایدین ملی پیش گیری از تشکیل جزایر قدرت در داخل، استقرار حاکمیت های استبدادی و هم هراس این شاهان از قیام های قایدین در برابر حکومت های شان بوده است. در حالیکه این سیاست ضدملی و سرکوب جاده صافکن استعمار و در ضمن سؤ اعتماد میان مردم و حکومت را افزایش میدهد، به وحدت ملی آسیب رسانده و اقتدار ملی را صدمه می زند. در این تردیدی نیست که برای تشکیل یک حکومت مقتدر باید به جزایر قدرت پایان داد و اما راۀ معقول آن فرصت سازی مشارکت های ملی است که خواست های تمامی مردم را بازتاب بدهد و تمامی اقوام خود رادر آینۀ آن ببینند. سیاست سرکوب فضای اختناق در کشور را دامن زده و خیزش های مردمی و از هم پاشیده گی های اجتماعی را نیز به بارمی آورد. از سویی هم این سیاست مشارکت ملی را برهم می زند، بی میلی برای همکاری و بیکاری را نیز به بار می آورد که فقر و تنگدستی از پی آمد های آن به شمار می رود و در نتیجه عدالت اجتماعی آسیب می بیند و بی عدالت خود شورش آفرین است و دگرگونی های جدی اجتماعی را در پی دارد. در این میان برزگ ترین اشتباۀ شاهان یادشده این بود که قایدین ملی مانند فرماندهان جهادی کنونی نبودند که پس از سقوط شوروی به غارت و دارای مردم پرداختند و سیاست سرکوب در برابر این قلدران برنامۀ معقولی است مهار شوند و مردم از ظلم شان رهایی پیدا کند. از همین رو است که امروز مردم از این گونه سیاست حمایت می کنند و خواهان حاکمت قانون و به مجازات کشاندن مجرمان و غاصبان و مفسدان اند.
پس از دوران پادشاهی عبدالرحمان خان هم دیدیم که چگونه حبیب الله با دو دست در سینه نوکری انگلیس ها و خط دیورند را قبول کرد و فرزندش امان الله به کمک ترقی خواهان افغانستان برضد انگلیس قیام کرد و اما انگلیس با استفاده از بی تجربگی و احساسات او و اختلاف درونی دستگاه اش موفق به راندنش از صحنه قدرت شد. انگیس ها پس از به قدرت رسیدن حبیب الله کلکانی در یک سناریوی دیگر نادر فرزند سلطان طلایی نوکر پیشین انگلیس ها را بر تخت کابل بنشاندند، خط دبورند را هم بر وی قبولاند و هاشم خان جلاد و شاه محمود کاکایش هم بر آن صحه گذاشت. داستان گرسنه نگهداشتن فیل مرغ ها را در کاریز میر کابل برای برادر زده هایش داوود و نعیم آموخت تا جگونه این ملت را گرسنه نگاه کنند و بر آنان حکومت نمایند. با به قدرت رسیدن داوود بحیث صدراعظم سیاست حکومت تغییر کرد و وی بر خط دیورند نه گفت و این نه بود که شورای ملی افغانستان از به رسمیت شناختن حکومت پاکستان و خط دیورند در سال 1948 م خود داری کرد. این تصمیم سبب خشم پاکستانی ها شد و پس از آن در تبانی با انگلیس و امریکا از هیچ توطیه برضد افغانستان دریغ نکردند. امریکا و روسیه هم تلاش های نیمه حان داوود و بوتو را برای حل مسأله دو کشور با راه اندازی کودتاه برضد بوتو و داوود در پاکستان و افغانستان خنثا کردند. آنان ترسیدند که با حل شدن مسألهء دیورند فرصت توطیه گری های شان در ساحهء دوطرف خونین خط به کلی از میان می رود. آنان بدین وسیله فضای حایلی را که در اواخر قرن نوزدهم در نتیجهء به تفاهم رسیدن بیسمارک پادشاۀ آلمان با روسیه بوجود آمده بود و بر اساس آن افغانستان در زمان عبدالرحمان خان بحیث نقطهء حایل قبول شده بود، خواستند با نگاه کردن دو طرف خط دیورند بحیث نقطۀ داغ تشنج به نزاع میان افغانستان و پاکستان ادامه بدهند و توازن در دو طرف را به سود خود برهم زدند. هرچند پاکستانی ها پس از دوبار تجاوز به افغانستان و یک بار بمباران هوایی خواستند، فضای نسبی آرام در دو طرف را خراب کنند؛ اما در نتیجهء پا در میانی عربستان سعودی این منازعه حل شد و هرچند باری هم رابطه میان دو کشور در زمان صدارت داوود خراب شد و وی دست به سفر بری برضد پاکستان زد. با این هم پیش از تهاجم شوروی پاکستان در برابر افغانستان بیشتر سیاست دفاعی داشت و اما پس از تهاجم شوروی و مهاحرت مردم ما و تبدیل شدن پشاور به مرکز های مجاهدین، سیاست پاکستان در برابر افغانستان سکل تهاجمی را به خود گرفت و با پناه بردن طالبان به آغوش نظامیان پاکستان تا کنون ادامه دارد.
پاکستانی ها در کنار آخوند های ایران توانستند تا خیلی قشنگ از جهاد مردم افغانستان به نفع خود سود ببرند و چنان مردم افغانستان و بویژه رهبران جهادی را فریب دادند که قربانی های شان را در پای جنرال ضیاالحق ریختند و آن را بوسیلۀ مجاهدین فاتح و قهرمان جهاد افغانستان خواندند. این در حالی بود که او در کنار جنرالانی چون حمیدگل و اختر عبدالرحمان و نصیرالله بابر و کرنیل امام ها از جمله طراحان کانفدراسیون پاکستان و افغانستان بودند که در نتیجه افغانستان را به صوبهء پنجم پاکستان بدل می کرد. با تاسف که شماری رهبران انگشت شمار جهادی که از سال ها بدین سو بر فراز فیل پاکستانی ها سوار اند و خواب فتح هندوستان را در سر می پرورند، برای کسب حمایت پاکستان و رسیدن به قدرت از این طرح ضد ملی جنرالان پاکستانی پشتیبانی کردند و حتا پارچه های تکۀ قبر ضیاالحق را تبرک قبول کردند و بوسیدن آن را صواب چه که بجای سنگ ححرالاسود جایز شمردند. پاکستانی ها توانستند تا با برده گردانیدن شماری از رهبران جهادی تیغ از دمار مجاهدین بیرون کنند. شماری رهبران چنان به شبکهء استخبارات پاکستان وابسته شدند که حتا از قربانی کردن ارزش های جهاد و منافع ملی افغانستان برای خوش خدمتی به جنرالان پاکستان هم دریغ نکردند. سست عنصری این رهبران بود که افغانستان را به دامن پاکستانی ها افگند و برای آنان فرصت داد که در نشست ژنیو به نماینده گی از مجاهدین با روسیه سخن بزنند و معاهدهء ژنیو را امضا کنند. این وابستگی ذلت بار سبب شد که بسیاری رهبران جهادی به مثابۀ مزدوران گوش به فرمان نظامیان پاکستان ظهور کنند و بر بتیاد طرح پاکستان بجای مذاکره با حکومت نجیب خواهان گفت و گو با مسکو شدند. درست توطیه یی که امروز طالبان به دستور نظامیان پاکستان حاضر به گفت و گو با حکومت افغانستان نیستند. آشکار است که پاکستانی ها در پشت این برنامه قرار داد تا در غیاب حکومت افغانستان، به هدف شوم شان برسند و به امتیاز گیری های بیش از افزون موفقانه نایل آیند. پاکستانی ها با تبلیغات کذایی و قهرمان سازی های کاذب از طالبان قهرمانان و سلاطین بدون تاج و تخت درست کرده اند. بدین وسیله آنان را در جال خود افگنده اند و از آنان موجوداتی چون ” جهان پهلوانان افسانه یی” ساخته اند. این بار نخست نیست که پاکستانی ها طالبان را در رابطه به صلح مبنی بر انکار آنان از گفت و گو با حکومت افغانستان فریب می دهند؛ بلکه جنرالان پاکستانی در سال ۱۳۷۶ نیز طالبان را فریب دادند و آنان را از گفت و گو با حکومت مجاهدین منع کردند و نگذاشتند تا حکومت با قاعدهء وسیع در افغانستان تشکیل شود. طالبان به دستور آی اس آي تلاش های دو ماهء مسعود را برای صلح بی نتیجه گذاشتند و با رسیدن به چهارآسیاب و کشتن ملا بور جان به تمامی قول و قرار خود وداع گفتند. طالبان که بازوی ملیشه یی ارتش پاکستان اند، برای رسیدن به هدف خود تبلیغات قومی و زبانی و مذهبی را در داخل افغانستان به راه افگنده اند. تاسف آور این که شماری قوم گرا ها و زبان گرا ها در داخل کورکورانه دنبال تبلیغ پاکستانی ها و طالبان می روند و با این دنباله روی ها دین مزدوری را در حق پاکستانی ها و شبکۀ استخباراتی آن ادا می نمایند.
استفادهء ابزاری از قوم و زبان و مذهب به مثابهء تیغ زهر آگینی بوده که شبکه های استخباری در طول تاریخ از آن برضد مردم ما سود برده و آنها را چون شمشیر دو دم بر حلقوم مردم ما فرو برده اند. دیروز قدرت های استعماری تلاش کردند تا با این گونه تبلبغات نادرست میان مردم ما دبوار های فولادین ایجاد کنند و آنان را به جزایر جدای قومی بدل کنند تا هر کدام را جدا جدا سرکوب نموده و از طریق گروه ها و حلقه های قومی مزدور اهداف شان را در کشور ما پیاده بسازند. این رویکرد با تاسف که سر نخ درازی دارد که حکومت ها پس از بن هم نتوانست، برای فرهنگ سازی کاری کند و ارزش های فرهنگی مشترک را غنا ببخشند و باز آفرینی کند تا اقوام ساکن در کشور در فضای سالم و صمیمانهء فرهنگی بدور از تعصبات قومی و زبانی به زنده گی شان ادامه بدهند. آنان نه تنها برای فرهنگ سازی کاری نکردند؛ بلکه برعکس از دموکراسی تحمیلی به مثابهء شمشبر دو لبه استفادهء ابزاری کردند و چنان در پای قومیت و زبان سقوط کردند که حتا به ارزش زدایی فرهنگی در عرصهء زبان و قوم برآمدند و با مطرح کردن افسانهء استعماری کهن و اصطلاحات به اصطلاح ملی براختلاف زبانی دامن زدند و میان اقوام کشور دیوار های فولادین کشیدند. دست به کاری زدند که شبکه های استخباراتی منطقه بویژه پاکستان از دیر زمان در پی عملی شدن آن بود. این در حالی است که زبان جز ابزار افهام و تفهیم برای رفع مشکل و انتقال آگاهی نیست؛ اما با تاسف شماری ها آگاهانه و ناآگاهانه از زبان پیراهن حضرت عثمان درست کردند و تا که جان در بدن داشتند، برای تعصب پراگنی های زبانی از آن استفاده کردند و حتا بی شرمانه زبان اول و دوم را مطرح کردند. این در حالی است که زبان یک عنصر پویا است و نمی توان بر آن افسار بست و به بهانه های سیاسی در زندان تجریدش افگند. این به معنای انکار از قدرت معجزه آسای زبان است که قدرت دارد حتا فراتر از مرز ها پای بگذارد و بر دل های مردمان دبگر چنگ بزند. در حالی چنین می شود که زبان مادری آنان نیست و اما به زبان رسمی آنان بدل شده است. از همین رو بود که زبان فارسی بیشتر از شتصد سال زبان رسمی شاهان بابری هند بود و با تصرف هند بوسیله ء انگلیس، این زبان از روی عمد کنار رده شد. انگلیس در حالی دست به این کاذ زد که از توانایی ها و جاذبه های این زبان آگاه بود و از قدرت معجزه آسای نفوذ آن آگاهی داشت. انگلیس ها درد زبانی نداشتند. آنان حراس داشتند که مبادا این زبان به در یک حوزۀ وسیع جغرافیای حربه یی برضد استعمار انگلیس قرار نگیرد. این برای استعمار انگلیس غیرقابل تحمل بود که اقبال اردو زبان بیشترین اشعارش را به زبان فارسی بسراید. انگلیس درک کرده بود که هرگاه این زبان فرصت جولان بابد در حوزهء بزرگ جغرافیایی قامت آرایی می کند که سبب ایجاد وحدت مردمان منطقه در سطح کلان حوزهء وسیع جغرافیایی می شود که این برای قدرت های استعماری خطرناک تر از بمب اتوم بود؛ اما با تاسف که شماری ها ناأگاهانه و دنباله روانه از روی تعصب کورکورانه و در جای پای استعمار پای می گذارند و گویی یوغ آن را به شانه افگنده و بر سینه های مردم شان قلبه می کنند تا اسپار استعمار را در سبنه های مردم شان به نام این و آن فرو ببرند.
اینجا حرف بر سر زبان حرف بر سر برتری طلبی و انحصار طلبی زبان نیست؛ بلکه هدف از توانایی های پذیرش یک زبان است که چگونه می تواند، بر دل های مردم بنشیند و خلق را شکار کند. بر چنین زبانی باید فخر کرد بالید و این به معنای عقب زدن دیگر زبان های ملی و رایج در کشور نیست. باید تلاش کرد تا تمامی زیان های کشور از چنین قدرت و جاذبه یی برخوردار شوند و تا آنگاه که آنها از چنین جاذبه یی برخوردار می شوند، سزاوار نخواهد بود که در پای زبان های دیگر زنجیر بست و در دهن آنها افسار که از گویش و نوشتن بازمانند. باید با قوت کار کرد تا زبان های ملی را بالنده گردانید و پویایی بخشید؛ زیرا پویایی زبان هرچه بیشتر حافظ منافع ملی و وحدت ملی و اقتدار ملی است. این زمانی ممکن است که تعصب زبانی را کنار گذاشت و برای زبان ها فرصت لازم رشد و غنامندی یکسان را فراهم کرد. تعصب زبانی نه تنها راۀ رشد زبان ها را به کندی رو به رو می کند وبدتر از آن فرصت های بدست آمده برای رشد و تکامل زبان را نیز می گیرد که نتیجۀ آن عقب گرایی است که این بصورت قطع در دردراز مدت چه که در کوتاه مدت وحدت و ملی و اقتدار ملی را آسیب پذیر تر می سازد.
این که تاریخ در افغانستان بار بار تکرار شده و زمامداران و سیاست مداران از آن عبرت نگرفته اند و چیزی تازه نیاموخته اند. دلیلش این بوده که آنان هنوز بردۀ ارزش هایی اند که در واقع ضد ارزش اند و در لایه های تعصب و قشریت در موجی از ناآگاهی و جهل وخرافات به مثابۀ تار های عنکبوت افکار ما را ما اسیر گرفته اند و هر کدام به تابو هایی بدل شده اند که نزدیک شدن به آنها گناۀ عظیم تصور شده است. این تابو های به گونۀ خط های سرخ و غیر قابل عبور نه تنها دیوار های فولادین اختلاف و نفاق را میان شهروندان کشور بلند کرده است؛ بلکه ابزاری برای نیرو های استعماری و قدرت های شیطانی در جهان و منطقه شده تا با استفاده از از اختلاف های قومی و زبانی برای تداوم سیاست های برتری جویانه و غارتگرانۀ خود استفاده کنند. این که پاکستان از تروریزم زیر نام اسلام حربه یی برای کوبیدن مردم افغانستان سود می جوید، دلیل اش در همین کوتاه نگری های فکری وفرهنگی و قومی و زبانی است که هر روز نظامیان پاکستان را برای خر سازی بیشتر تروریستان نیروی می بخشد تا صدور تروریزم به افغانستان را تسریع بیشتر ببخشند. نه تنها این که فاجعه های بیشتر از آن را در پی دارد. حالا که پاکستانی ها با مانور های سیاسی و تبلیغاتی قدرت نشست برای بحث روی صلح افغانستان را دارند. دلیلش واضح است که همانا در چنگال داشتن طالبان است و از همین رو است که حرف پاکستان را امریکا می شنود و پروای کابل را حتا ندارد. این سبب شده که مردم ما بار بار قربانی بدهند و بعد از این هم آمادۀ قربانی های بیشتر باشند. یاهو
۱۳۲- قوطی نصوار – گ A. Imlah, Lord Ellenborough, p. 86
133- رشیتا، ص ( ۲۱۶-۲۱۸)
http://www.arianfar.com/books/2011021502.pdf
7- مهدی فرخ ، تاریخ سیاسی ، ص ۳۵۱