نگاه مختصر به جلوه های شعری و زندگی صوفی عشقری : صنعت بسام

   غزلسرایی در چندین دهه بدینسو همان گستره یی را در اختیاردارد که در سده ها پیشین بخصوص سده های هفت تا سیزده اسلامی داشت،از شاعران بزرگی چون ملک الشعرا ء بیتاب ،انور بسمل شاعری در بحر بیکران اندیشه بیدل غرق بود،ملک الشعراء قاری عبدالله ،شایق افندی ،توفیق ،مولوی قربت ومولوی خسته وگروهی دیگری اشعارشان با تفاوت های شهرت بسزایی در میان مردم داشت ؛ولی علاقمندان غزل ،خواسته ها وآرزو های شانرا در سیما و درخشش شعرصوفیانی چون شایق جمال ،استاد نوید،دهقان، باقی قایل زاده ،توفیق وعشقری ویک عده دیگر بیشتر ارضاء میکردند.

 و در این میان نگاهی مختصری داریم در مورد زندگی وجلوه های شعری صوفی وارسته صوفی غلام نبی عشقری.

 باید یادآ ور شد در مورد صوفی عشقری محترم نیلاب رحیمی تحقیقات وسیع را انجام داده اند واقعا خدمات شایستهٔ این انسان بزرگ قابل تحسین وستایش است.

 صوفی عشقری درسال ۱۲۷۱ هجری شمسی در بارانه کابل متولد شده که پدرش عبدالرحیم خان بازرگان از بازماندگان داده شیربازرگان زمان پادشاهی امیرشیرعلی خان که یک مرد جوانمردی بوده.

 شیر محمد خان بازرگا ن مشهور به داده شیر پدر کلان صوفی عشقری از «ده بید» سمرقند به کابل آمده در بارانه اقامت گزیده بود در حقیقت صوفی عشقری از اولادهء مهاجرین خطهٔ بخارای بزرگ بوده .

 عشقری میفرماید؛

 شهرتم باشد اگر چه عشقری کابلی

 از بخارایی شریف آبا واجداد من است

 عبدالرحیم خان از دو همسر دو دختر و دو پسر داشته ،پسر بزرگش غلام جیلانی وپسر کوچکش غلام نبی مشهور به عشقری است.عشقری در پنج سالگی پدرش ودر هشت سالگی برادرش غلام جیلانی ودر نه سالگی در سال ۱۲۸۰ هجری شمسی از مهر پر عطوفت مادرش جدا میشود وتا آخر عمر تنها وبیکس میماند ومال ومتاع باغ ملک چهلتن وخانه وسرایی بارانه را فدای عشق سوزان معنوی خود میکند وخود چنین میگوید؛

 شنو اول تو از نام ونشانم

 که واقف گردی از شرح وبیانم

 غلام نبی بود در اصل نامم

 که در بارانه کابل مقامم

 تجارت پیشهٔ مابود چندی

 بهر جا بود از ما بار بندی

 تمام هستی ما رفت برباد

 نصیبم بینوایی بود او داد

 او در سفر هایش بخارایی شریف بزرگترین حوزه علمی روزگار بوده درحلقه تصوفی در زیارت حضرت شاه نقشبند ودر حلقه بیدل خوانی ،مثنوی خوانی شرکت میکند واز آن فیض میبرد او که در نزد ملای مسجد سبق خوانده بود بعداز پنج ماه اقامت در بخارا به کابل بر میگردد به مطالعه دیوان ابولمعانی بیدل می پردازد و به این شخصیت عالیمقام ارادت خاصی پیدا میکند؛

 عشقری را گر مدد گار حضرت بیدل نشد

 از کجا آورده است این موج طوفان زیر پوست

 * * *

 ز فیض خواندن آثار عبدالقادر بیدل

 بخود پیدا نمودم اینقدر گنج معانی را

 عشقری تحت تاثیر شیوه بیان مولوی وبا الهام از بیدل اشعارش را می سراید وافکارش را درون جامعه رها میکندوموضوعات مختلف را از درون اجتماع همچون گلی می چیندوبه سبک خاص خودش آنرا دوباره در قالب شعر بازتاب میدهد؛او روش خاص خودرا دارد وآنقدر هم پابند اصول کلاسیک غزل نیست بعضا مصرع های زوج هم قافیه نیستندوتقریبا در اکثر غزلیاتش تخلص خودرا بکار میبرد.

 مولانا خسته میگوید؛

 «عشقری شاعریست فطری وشعر در فطرتش مندمج است…وصوفی شیوه خاص دارد»

 همسر سرو قدت نی در نیستان نشکند

 ساغرعمرت ز گردشهای دوران نشکند

 لاله رویم هوای سیر گلشن در سر است

 ای صبا هوش کن که آن زلف پریشان نشکند

 نسبت هر گل که با رخسار زیبایت رسد

 تا قیامت رنگ آن گل در گلستان نشکند

 از جفا وجور شان خیلی کمائی دیده ام

 تا ابد بازار ناز نازنینان نشکند

 دایما از دل دعایت می نمایم ای رقیب

 ولچک و زولانه ات در بین زندان نشکند

 گرمی بازار شیرین لبان از حد گذشت

 رفته رفته قیمت لعل بدخشان نشکند

 کام دل حاصل نمودن از فلک آسان مگیر

 کی دهد حلوا بکس تا یکدو دندان نشکند

 در میان لای وگل خیراست اگر نانم فتاد

 بوتل تیلم در این شام غریبان نشکند

 شهسوار من ز شوخی اینقدر چابک متاز

 زیر پای چوکرت دلهای نالان نشکند

 زین سر ره عشقری کی میرود جای دگر

 تا سر خود زیر پای خوبرویان نشکند

 استاد انور بسمل بیدل شناس وشخصیت بزرگ عرفانی وعلمی ادبی و محترم سرور دهقان ،اشعار عشقری «رح» را «سرود عشق» خوانده اند.

 به این تمکین که ساقی باده در پیمانه می ریزد

 رسد تادور ما دیوار این میخانه می ریزد

 گرفتی چون پی مجنون ز رسوایی مرنج ای دل

 که دایم سنگ طفلان بر سر دیوانه می ریزند

 زلیخا گر بیرون آرد زدل آه پشیمانی

 ز پای یوسف زندانی اش ذولانه میریزند

 شود هر کس بکوی عشقبازی پیرو فرهاد

 بروز جانفشانی خون خود مردانه میریزند

 بیاد شمع رخسارکی می سوزد دل زارم

 که امشب بر سرم از هر طرف پروانه میریزند

 چو غواصان گذر از جان ودرکام نهنگی رو

 که در هرگز بساحل از لب دریا نه میریزد

 اگر سیم وزر عالم بدست عشقری افتد

 شب دعوت به پیش پای آن جانانه میریزند

 سرودن شعر چنانچه بزرگان ادب گفته اند به او خدادادی است وقتی او در حیطهء شعر داخل میشود خودرا با زبان متداول ومروج واصطلاحات روز مره پهلو میزندوانرا به زیباترین شکل بیان میکند.

 دیروز بخانهٔ که مهمان بودیم

 مهمان عزیزان قدردان بودیم

 هریک زجوان وپیر تا خورد کلان

 لطفی بنمودند که حیران بودیم

 مرحوم ملک الشعرا قاری عبدالله ومرحوم استاد عبدالحق بیتاب اصلاح را در اشعار صوفی عشقری منع قرار داده گفته اند «صوفی را با شیوهٔ خاصش بحال خودش بگذارید زیرا اندک دخالتی در غزل او لطمهٔ بزرگی بزیبایی ومتانت آن وارد می نمایید»

 صوفی عشقری شعر را برای ابراز مکنونات قلبی وآنچه که در ضمیر واندیشه اش می گذشت می خواسته؛ در مجموع اشعار ش دو نکته بر جسته است بازتاب امور عقیدتی وانتقادی وامور عشقی واجتماعی.

 او در شعرش هیچگاه چهره خشک از خودنشان نمیدهدوبه همین لحاظ گروه کثیری مشتاق شعر عشقری هستند و هنرمندان برجسته کشور ما آنرا تصنیف وخوانده اند.

 صوفی عشقری اشعاروغزلیات طنزی اش را در حریرآبی عشقی وانوار زرین ایمانش می پیچاند و بر خواننده اش تحویل میداد؛اواز آن عاشقان شوریدهٔ بود هر کلامش به خوانند روح تازه میبخشیدو خوانندهٔ شعرش عمیقی درون ملتهب وبی آرام عشقری را حس میکرد ودر مییافت که عشقری این شوریده دل حتی در وطن خود تا چه حد غریب است ولی او آرام نبود او عقیده داشت یک جوانمرد عقیدتی باید مظهر جنبش وعمل باشد نه مرتاض و صومعه نشین.

 می پرستم جان سرپیمانه سودا می کنم

 هرچه دارم بردرمیخانه سودامی کنم

 این منادی می زنم درکوچه های زلف یار

 من دل صدپاره دارم شانه سودا می کنم

 تاشودمعلوم کابادی وی بردست کیست

 این دل ویرانه راویرانه سودامی کنم

 گرماقدرت بودگل رابه بلبل می دهم

 هرکجاشمعیست باپروانه سودا می کنم

 دردکانم نیست چیزی یکقلم باب اناث

 هرچه سودامی کنم مردانه سودا می کنم

 چارسووچوک مادرجاده میوند رفت

 شش کباب خویش دربارانه سودا می کنم

 چندروزی شدکه زناربرهمن بسته است

 عشقری رابردربتخانه سودامی کنم

 * * *

 گر بهشتم می سزد وصل نکویانم بس است

 وربدوزخ لایقم تکلیف هجرانم بس است

 ایفلک بر دوش من بار غم دنیا منه

 ناز وتمکین وادای خوبرویانم بس است

 گر نشان دیگری نبود مرا در روز حشر

 از غم عشق نکویان داغ حرمانم بس است

 از حدیث زلف مشکین تو سرگردان شدم

 بعد امشب دیدن خواب پریشانم بس است

 گر خیال یار گردد پیش چشمم شام مرگ

 اینقدر ها روشنی ماه تابانم بس است

 جز خلاف وعده از ایشان ندیدم شیوه ای

 نکویان بند وبست عهد وپیمانم بس است

 مهربان گردان الهی اندکی یار مرا

 اینقدر ظلم وستم زان آفت جانم بس است

 قیمت چینیء دل را من نمیخواهم ز تو

 یک نگاه گوشه ء چشم تو درمانم بس است

 پای رفتارم اگر با دامن غم شد گره

 وسعت چاک گریبانم بهر جولانم بس است

 من در ین عالم مثال مور بی بال وپرم

 گر ببخشی ریزهٔ خوان سلیمانم بس است

 گر نگشتم قابل آه سحر چون زهدان

 شور وافغان دم شام غریبانم بس است

 در دو عالم از کسی دیگر نمیخواهم مدد

 از برای دستگیری پیر پیرانم بس است

 گر نگشتم لایق طرف حرم چون حاجیان

 گردش دور مزر شاه مردانم بس است

 بر سر بازار هستی سیر عبرت می کنم

 بیمتاعی ها جلوس رنگ دکانم بس است

 قطره های اشک رنگین می چکد از دیده ام

 اینقدر امشب تماشای چراغانم بس است

 پیش من کمتر بخوان افسانهٔ پاریس را

 زین جهان بیوفا گلگشت پغمانم بس است

 عشقری مارا نگردان دربدر بهر خدا

 گوشهٔ ویرانه ویک نیمهٔ نانم بس است

 شاعری وسرایش شعر حرفه وفن نیست ،شاعر احساس جداگانه وویژه ودرک بخصوص از پدیده اطراف خویش دارد ؛با آن پدیده هاوآنچه احساس ودرک میکند، زندگی مینماید وانرا از طریق شعرش انعکاس میدهد.و خواننده از رهگذر هیجانات ،احساسا ت وادراکات شاعر؛ اورا در میابد با شاعر همعقیده میشود وشاعر وشعرش را میپذیرد.

 صوفی عشقری با همین زبان وکلامش بر روح وروان خواننده اش نفوذ کرده بود و به کمتر کسی درحلقه مناجاتیان تا حلقه خرابات از مدرسه تا دانشگاه شعرش و آفرینش های نغزش نا شناخته باشد.اوخالق سروده های زیبایی است بعضی از آن ها به بالاترین سطح شعری به سطح بزرگترین شعرای زبان وادبیات فارسی قابل مقایسه اند.

 ما بتاریخ ادبیات فارسی سری بزنیم به شاعرانی بزرگی هم بر میخوریم در هر ساعت هزار هابیت سروده اند ودر هنر «تزریق» هم دست بالای داشته اندولی یک بیت شان ارزش خواندن را نداشته .

 به قول ملک الشعرابهار؛

 ای بسا شاعر که او در عمر خود نظمی نیافت

 وی بسا ناظم که او در عمر خود شعری نگفت

 استاد غلام محمد نوید استغنای صوفی عشقری را با اشعار آبدارش چنین می ستاید؛« اگر آدم از واقعیت نگذرد بعضی اشعار صوفی عشقری از شعر بزرگترین شعرای معاصر افغانستان بهتر است .دیگر استغنای این مرد پهلو های طرف علاقه من است که مقام اورا در نظر ها بالا برده است»

 حضرت میر غلام حضرت شایق جمال «رح» از همنشینان صوفی بودند« صو فی عشقری ایشان جناب شایق جمال را استاد خود میداند»گویند تآ آخر عمر مصاحب هم بودند و صاحبزاده بهایی جان با همان شور مستی با همان اخلاصی به صوفی عشقری داشتند خطاب به عشقری میگویند «هر وقت ترا ببینم شعرم جاری میشود» صوفی جنت مکان در میان عرفاآز حرمت خاصی برخودار بودند.

 صوفی عشقری آرزو داشت شاعر ی باشد تا قلب مردمش راتسخیر کند ، تا فریادش را بشنوند ،چون فلسفه شعر وهنر نیز اینست که شاعر فریادش را بزند تا به سرتاسر گیتی برسد وفریادعشقری از کوچه بارانه ، کوچه به کوچه شهر به شهر وسینه به سینه تا آنجا که میتوانست ،رسید.

 عشقری چنین فریادش را بلند میکند؛

 عالمی بسته کمر بهر تو در کشتن ما

 چقدر دوست ترا وچقدر دشمن ما

 من ندانم که اولتر بکدامش بدهم

 دلبران عهد ببستند بدل بردن ما

 هیچ چیزی نبود باقی در این جان ضعیف

 بکشیدند نکویان بخدا روغن ما

 لاله رویان جهان خون مرا ریخته اند

 تهمت خودکشی انداخته در گردن ما

 ویا در غزل دیگری میفرماید؛

 کوهکن را کوهکنی بار سنگین بوده است

 زآنکه آن امر بزرگ از لعل شیرین بوده است

 حلقه های کاکلت چون نافهٔ چین بوده است

 خط ریحانت نکو تر از ریاحین بوده است

 عشقری مرد مودب وآرامی بوده استاد بسمل «رح» بار ها به صوفی گفته بود «صوفی من علاقمندان زیادی دارم اما صحبت ترا دوست دارم که بسیار کم گوی هستی و از همین سبب راه دوری را طی می کنم تا روز را نزد تو بگذرانم و از صحبت پر گویان دور باشم ونفسی براحتی بکشم»

 عشقری صاحب میفرماید؛

 باکسی قیل ومقال گفتگو نبود مرا

 هر که هر چیزی که گوید از من آمین بوده است

 * * *

 اعتبار عشقری را بار ها سنجیده ام

 در قطار شاعران بسیار مسکین بوده ام

 صوفی عشقری به محضر مولوی شاه عباس مشهور به مولوی صاحب سرای زرداد که برادر زادهٔ شاه ولی الله دهلوی از صحبت شان کسب فیض مینمودند ؛صوفی عشقری با یکتعداد زیاد مشایخ وعرفا زمان صحبت ها کرده وفیض برده اند ولی با تمام شوق وذوق از هیچکس کسب ارشاد نکرده ومرید هیچکسی نشده ونه کسی را به مریدی قبول کرده.

 گل خودرو شنیدستی من هستم

 نه شاگرد کسی باشم نه استاد

 همه عمرم سرآمد با تجرد

 ندارم یک قلم اولاد وبنیاد

 * * *

 صوفی عشقری در مصاحبه اش با محترم ادبیار در سال «۱۳۵۳» که در شماره مورخ بیست وششم جدی روزنامهٔ انیس بچاپ رسید ه در مورد خود چنین گفته اند«پرسش ؛هیچ وقت به یاد ندارید که کدام روزی از زندگی احساس تنهایی وناراحتی کرده باشید؟

 جواب ؛من «اشقردیو» میباشم و این اندیشه هیچگاه سبب آزارم نمی شود.

 پرسش؛ «اشقر دیو» چه معنی دارد؟

 جواب ؛ اشقر نام اسپ امیر حمزه صاحب قرآن بود.من در سن یازده سالگی هنگامیکه در یکی از مساجد شهر کهنه نزد ملا امامی درس می خواندم، پسر تنومند وقوی هیکلی بودم ،وقتی که ملا امام به منظور کاری از مسجد بیرون میشد برای هم شاگردی هایم میگفت ؛پسر ها با غلام نبی دست وپنجه نه آزمائید زیرا او «اشقر دیو» است مبادا گزندی به شما برساند.سپس این کلمه یعنی «اشقر» عام شد وبه اشقری تبدیل گردید وگر نه من که تخلصی نداشتم وبفکر تخلص هم نبودم.

 پرسش؛ پس چرا در اشعار تان بجای اشقری ،عشقری میگویید؟

 جواب ؛معنی عشقری آریشگر عشق است و با وجودیکه تا هنوزعاشق زیبا صورتی نشده ام لیکن با اشعار خود عشق وعاشق پیشگان را آرایش میدهم.

 ویک غزلش چنین به خوانش میگیرد

 هستم گدای شهر و گدایی نمی کنم

 از آبرو گذشته ، کمایی نمی کنم

 گویم سخن زدور خود و روزگار خود

 من همسری به «نصر فراهی» نمی کنم

 تا زنده ام سرم به در روضه اش بود

 من ترک احترام سنایی نمی کنم

 چون از عروس دهر طلبگار نیستم

 انگشت خود خضاب وحنایی نمی کنم

 گفتم به اهل دل که دلم را صفا بکن

 گفتا که زنگ خورده قلایی نمیکنم

 چون از نگاهٔ عارضم آن پر عرق شود

 در نزد یار ،دیده درایی نمی کنم

 دلدار گفت ؛عشقری ز من جدا مشو

 گفتم به مرگ از تو جدایی نمی کنم

 عمرم تمام صرف رهی اقتصاد شد

 از شرم،یاد حاتم طایی نمی کنم

 من دیده ام، ز مردم نا دیده نیستم

 پوشیده جامهٔ ،سوز نمایی نمی کنم

 از هرزه گردی صرف نظر کرده ام بس است

 جنگ وجدال وبی سرو پایی نمی کنم »

 «باتشکر از محترم ضیا دانش آدرس ویبلاک شانرا برایم فرستادند و ازیک قسمت مصاحبه صوفی عشقری با روزنامهٔ انیس استفاده کردم»

 عشقری از جبر روزگار چنین ناله سر میکند؛

 ز احوال خراب عشقری دیگر چه می پرسی

 تجارت پیشه بود اما کنون بیچاره مزدور است

 * * *

 بای بودم تاجر وسرمایه دار

 هوتلیء شدم حیف حیف

 * * *

 مپرس از سرو بگ من غریب دیگر

 که بینوایی شام وسحر نوای من است

 عشقری در سال «۱۳۰۹هجری شمسی»دوکان نصوار باز میکند میگوید؛

 بیهوده صبح خودرا شام عشقری نمایی

 خاکی بدامن تو از این دوکان نریزد

 * * *

 ادیبم لیک نصوار دهن را

 ز بیقدری به کابل می فروشم

 گاهی به بی متاعی خود چنین فخر میکند؛

 بر سر بازار هستی سیر عبرت می کنم

 بی متاعی ها جلوس رنگ دکانم بس است

 گاهی دکان را اسباب اذیت خود دانسته میگوید؛

 این دکان بی متاع آخر سرت را میخورد

 عشقری بر خیز وبردار این کمایی خوب نیست

 از رفت آمد یارانش را در دکان بی هیچ چوبین چنین توصیف میکند؛

 سر این دکانک بی متاع نیم هیچ لحظء بی بلا

 به مثال نوبت آسیا چو یکی رود دیگری رسد

 چون دراین دکان بی متاع با ارزشترین متاع معنوی دستگیری میکرد همین دکان محل تجمع بزرگترین گوهر های نایاب فرهنگی بود او بعداز بیست شش سال نصوار فروشی دکان صحافی را باز میکند «محترم ایوبی نقاش چیره دست وهنرمند بآستعداد تصویر بسیار زیبایی از دکان صحافی که در دوران طفولیت آنجا رفته بودند؛تهیه کرده اند در زیر همین نوشته مشاهده کنید »

 این شاعر «فطرت» «بقول مولوی خسته» درسن بیست ودو سالگی اولین بار شعرش را در سال« ۱۲۹۳ ه ش»در مطبوعات کشور بچاپ میرساند .

 جلوه زیبا درشعر عشقری علاوه ازسادگی وعاشقانه بودن اش استعمال اصطلاحات عامیانه است؛

 تا خالقت صحت ندهد به نمی شوی

 ای عشقری شفا به دوا و تکور نیست

 در واقع زبان خاص شاعر است او چنین هنرمند انه از لفظ عامیانه مدد می جوید وزبان اصیل را در قالب شعرش زنده نگهمیدارد .

 خدمت بزبان سوال اساسی برای شاعراست ،حفظ وغنای زبان دو وظیفه پر مسؤلیت است ،زبان مرده ،تکراری وچسپیدن به آن به درد شاعر و خوانندهٔ شعر نمی خورد .

 شاعر باید زبان زنده ،زبان مردمش را بکار برد و غنا بخشیدن به زبان کار اساسی شاعر است .

 صوفی عشقری علاوه اینکه شعرش غنی از عناصر موسیقی است در کلامش، تصویر وجلوه های زیبای وجود دارد او با آفرینش این تصاویر ترکیبهای زبانی را با استفاده از زبان عامیانه مردم؛ استادانه در اشعارش بازتاب داده است.تاکید باید کرد نوعی تصویر وویژه گی نحوی زبان شاعررا از زبان روز مردم مجزا میسازد وصوفی با استفاده از روش خاص خودش به آفرینش شعر به معماری زبان میپردازد.

 عشقری با استعمال کلماتی چون؛

 ـ ای عشقری به دوا و«تکور» نمی کنم

 ـ هر طرف که میگردد سه بجل به« طبراق» است

 ـ طبع او نمی خواهد نان «تاوگی» هرگز

 * * *

 با گلرخان شهر تملق نمی کنم

 خودرا بزور پهلوی شان «ج بضم»جق نمی کنم

 چون اشتران مست کشم بار عشق را

 پاس ادب نموده و «ب بضم»بق بق نمی کنم

 پر خوردن عادتم نبود همچو زهدان

 اوقات خویش صرف به عارق نمی کنم

 صوفی در برابر نارسایی اجتماعی بی تفاوت نبوده بطور طنز گونه چنین میگوید؛

 آن جوان شیک را دیدی رجب خان است

 با دریشی هرزه گردی میکند ،مامور نیست

 ویا

 ـ هرزه گرد وبیباک است جاهل ویخن چاک است

 پاچه تا کمر بالا ،شف فروتر از ساق است

 بخاطراشعار انتقادی علیه کمبودیها ونارسایی ها وزیر عدلیه وقت در سال «۱۳۱۴»حضرت فضل عمر مجددی «نورالمشایخ» عشقری را تهدید وتنبیه میکند ولی صوفی بکارش ادامه می دهد.

 صوفی بیشتر از هشتاد هزار بیت در کلیه شکل های شعری سروده و جناب محترم نیلاب رحیمی مدیر کتابخانه عامهٔ کابل وهمکار جناب حیدری وجودی کتاب پر ارزشی را «شرح حال وتحلیل اشعار عشقری » تهیه ودر سال «۱۳۵۷» طبع کرده اند.

 صوفی غلام نبی عشقری تا آخر عمر ازدواج نکرده ،در نهم سرطان سال «۱۳۵۸ ه،ش» به ابدیت پیوسته در شهدای صالحین دفن شده است.

 بعد از مرگ من نخواهد ماند آثار دگر

 قدر اشعار مرا دانی که اولاد من است

 یاداشت؛

 به نسبت کمبود مواد و عدم دسترسی به اثر جناب نیلاب رحیمی یک عده دوستان با ارایه یادداشت های شان از زمان تحصیل وغزلیات صوفی در اختیارم گذاشتن ممنون و سپاسگزارم .

 تابلوی زیبای نقاشی دکان صحافی صوفی عشقری از هنرمند افرینشگر چیره دست کشور ما جناب محترم ایوبی بزرگ.