جوامع سیاسى در مسیر عبور بسوى ثبات و استقرار نا گزیر اند بحرانهایی را پشت سر نهند که یكى از این بحرانهای سرنوشت ساز، بحران هویت ملی است. كاروان وحدت ملی، انسجام اجتماعی و استقرار سیاسی تا آنكه از تنگنای بحران هویت ملی نگذرد ، نمیتواند بحرانهای دیگر جامعه را حل نموده و به منزل مقصود رسد. حال این پرسش مطرح میشود كه هویت چیست و بحران هویت چه معنی ای را افاده مینماید؟
هویت در اصل واژه ای عربی بوده و از ضمیر “هو” كه بمعنی “او” میباشد، اشتقاق یافته است. عربها كه در دوره هاى شگوفائی تمدن اسلامى منطق و فلسفه را از زبان یونانی ترجمه میكردند، از “هو” ، “هویت” را اشتقاق نمودند و از “ماهو” ، “ماهیت” را. برای هویت تعریف های بی حد و حصری شده است كه مجموع شان در شناسه هایی خلاصه می شود که انسان و جامعه او را معرفی می نماید.
اما بحران هویت بنا بگفته امیل دوركیم جامعه شناس برجسته فرانسوی، به حالتى اطلاق میشود كه جامعه انسانی نورمهای تثبیت شده گذشته را رها نموده، از ایجاد نورمهای جدید ناتوان آمده و در نتیجه جامعه و فرهنگ دچار بحران شود. در این هنگام برای افراد پرسشهای جدیدی از قبیل: ما كه بوده ایم؟ چه ریشه هایی داشته ایم؟ چرا چنین وضعیتی ایجاد شده است؟ چگونه باید باشیم؟ و به كجا خواهیم رفت؟ مطرح میشود كه نحوه پاسخگویی افراد و جوامع به این پرسشها هویت آنان را سامان مى بخشد.
جامعه ما از دیر زمانی دچار بحرانهای خطرناكی است. این بحرانها در حقیقت تراوش فعل و انفعالات طبقات جیولوجیکی سرزمین تاریخ ، فرهنگ و جامعه ما میباشد كه مسئولان امور و رهبران جامعه باید سالها قبل آنرا بصورت درستی حل و فصل میكردند كه نكردند. به هر حال این بحرانها باید حل شوند زیرا به هر اندازه ای كه حل آنها به تعویق افتد سیر كاروان ترقی و تعالی و ثبات و شگوفائی هم به همان اندازه به تأخیر خواهد افتاد.
گفتیم: هویت عبارت از شناسه هایی است که انسان و یا جامعه او را معرفی می نماید. بنا بر این تعریف نخستین شناسه ای كه هویت جمعی ما را در عرصه ملی و بین المللی معرفى مینماید همین لفظ “افغان” است كه درین روز ها بر سر آن هیاهوی زیادى در داخل و خارج افغانستان براه افتاده است كه از نظر ما امرى كاملا طبیعی بحساب مى آید.
نویسنده این سطور در اینجا سعی خواهد ورزید تا این كلمه را از لحاظ تاریخی ریشه یابی نماید و بخاطر آنكه قناعت هر خواننده ای را فراهم نموده باشد نه از مرحوم غبار نقل قولی خواهد كرد و نه از حبیبی و فرهنگ و كاتب و كهزاد و امثال ایشان بلكه تنها به آثار و نوشته هاى سه تن از شخصیتهای بزرگ تاریخ ما كه علامه سید جمال الدین افغانى و احمد شاه بابای ابدالى و امیر عبدالرحمن خان اند اكتفا خواهد نمود. سید جمال الدین افغانی بخاطر منزلت بلندش در انظار همه هموطنان ما و شخصیت فرامرزی و فرا قبیلوی اش انتخاب شده است، احمد شاه بابا بخاطر مؤسس بودنش و عبدالرحمن خان هم برای اینكه كشور ما با مرزهای كنونی اش در عهد سلطنت او ایجاد گردید.
بر مبنای فرهنگهای زبان و كتابهای تاریخ “افغان” واژه ای فارسی است كه به معنی فریاد و ناله آمده است و به یكی از اقوام اصیل كشور ما اطلاق شده است. تاریخ شهادت میدهد كه كلمه افغان نه تنها قبل از احمد شاه بابا بلكه حتى در زمان سلطنت او به همه ساكنان كشورما نه، بلكه به یكی از قبایل آن اطلاق می گردید. بخاطر اثبات این مسئله ما در اینجا به نامه احمد شاه بابا عنوانی خلیفه عثمانی سلطان مصطفى ثالث مراجعه مینمائیم. اصل این نامه كه جزء مواریث ارزندۀ سیاسى– ادبى احمد خان بحساب مى آید در آرشیف استانبول موجود بوده و متن و محتواى آن در سال ۱۳۴۶ خورشیدى زیر عنوان ” نامه احمد شاه بابا بنام مصطفى ثالث عثمانى” ضمیمه تعلیق و تحشیه هایی توسط غلام جیلانی جلالی پدر علی احمد جلالی وزیر داخله آقای كرزی و با مقدمه ای از طرف عبدالحی حبیبی رئیس انجمن تاریخ آن زمان در سرطان ۱۳۴۶ از طرف حكومت وقت افغانستان در كابل به نشر رسیده و در تابستان ۱۳۸۳ خورشیدی از طرف كتابخانه دانش در بازار قصه خوانی پشاور تجدید چاپ شده است.
در این نامه احمد شاه بابا هنگام صحبت از نادر شاه افشار میگوید: ” … خراسان و عراق و فارس و آذربایجان بل جمیع مملكت فسیح الفسحت ایران و هندوستان و تركستان را مسخر ساخته و شجره استقلال تمامى سران و سر كردگان ایلات و احشامات مملكت ایران را از پا در انداخته دست تعدى و جور بر ایل جلیل افغان دراز نمود…” صفحه، ۱۶و ۱۷٫ در اینجا دیده میشود كه احمد شاه بابا از ایل و یا قبیله ای بنام “ایل جلیل افغان” یاد می نماید.
همین واژه و ترکیب در جاهاى دیگر این نامه تكرار میشود، چنانچه در یك جاى آن میخوانیم: ” … سران و سركردگان ایل جلیل افغان اطلاع به این معنى یافته بحضور آمده ظاهر نمودند كه از روی تحقیق و تدقیق دقیقه پیمایان عرصه جهان مملكت هندوستان و سیعتر از جمیع ممالك روى زمین است”. مرحوم احمد شاه در صفحات ۱۸ و ۱۹ و ۲۲ و جاهای دیگر نامه خویش به كرات از قبیله “افغان” نام می برد.
در آن دوره ها لفظ “افغان” در مقابل الفاظ “تاجک” و ” ازبك” و “هزاره” و “عرب” استعمال میگردید، همانطورى كه امروز در محاوره عادی استعمال میشود.
مأخذ دیگرى كه می توان بدان استشهاد نمود رساله “تتمة البیان فی تاریخ الأفغان” نوشته علامه بزرگ كشور ما سید جمال الدین افغانی است. از سید جمال الدین افغانی در پهلوی مقاله ها و نامه های زیادش تنها دو رساله كوچك بیادگار مانده است كه یكى را بزبان فارسی و دیگرش را به عربی نگاشته است. رساله “نیچریه” یا (Naturalism) این علامه بزرگوار به فارسى نگاشته شده و رساله “تتمة البیان فی تاریخ الأفغان” او به زبان عربی تحریر یافته و در سال ۱۹۰۱ میلادی، یعنی در آخرین سال زندگى عبدالرحمن خان بشكل رساله ای كوچک از طرف (مطبعة الموسوعات) در مصر بچاپ رسیده است. ترجمه پشتوی این رساله كه در سال ( ۱۹۷۹ م) از طرف پشتو اكادیمی در شهر كویته پاكستان به نشر رسیده است، در تحت شماره (MLCSN 97/777 – DS) در كتابخانه كانگرس امریكا موجود است.
سید ما فیلسوف شرق جمال الدین افغانی در فصل نخست كتاب خویش در مورد اصل و فصل و معنا و مبنا و ریشه لغوی و تاریخى كلمه”افغان” بحث نموده ، میگوید: ” مردمان فارس آنها را« افغان» نامیده و علتش را این میدانند كه در اثنای اسیر شدن بدست (بخت نصر) ناله و فریاد مینمودند. ناله و فریاد را در فارسی (افغان) گویند…. فارسی زبانانٍ عوام، آنها را (اوغان) خطاب مینمایند … مردم هندوستان آنها را (پتان) مینامند ، بخشى از قبایل افغانی كه در قندهار زیست میكنند خود را (پشتون) و (پشتان) مینامند…. و افغانهایی كه در (خوست) و (كرم) و (باجور) زیست میكنند خود را (پختو) و (پختان) میشمارند”.
جمال الدین افغانی در فصل دوم كتاب خویش مینویسد: ” … این قوم از قبایل مختلفى تركیب یافته است كه عبارت اند از “غلجائى” ، “عبدل” ، “كاكر” ، “دزبرى” ، “یوسف زى” ، “مهمند” ، ” افریدى” ، “بنگش” و شاخه های دیگرى كه خود را بنام مناطق سكونت خویش مسمی نموده اند ، چون “خوستی” و “كرمی” و “باجوری”.
سید باز می نویسد: قبایلی كه در اینجا از آنها نام بردیم هركدام از چند عشیره تركیب یافته است. بطور مثال “غلجائى” از شاخه های هوتك و “توخی” و “اوریا خیل” تشكیل یافته است… سپس هر یكى از این عشایر بنوبه خود به شاخه های كوچكتری تقسیم گردیده كه هدف ما در اینجا ذكر نامها و خصوصیتهای آنها نیست زیرا فرصت آنرا نداریم. همه این فروع و شاخه ها در یک اصل منتهى میشوند كه “پشتو” و ” پشتان” میباشد. علامه جمال الدین افغانی در صفحه ۱۹ كتاب خویش میگوید:” زبان افغانها را “پشتو” می نامند”.
فصل چهارم كتاب ” تتمة البیان فی تاریخ الأفغان” كه به عادات و خصوصیات مردمان كشور ما تخصیص یافته، با این فقره آغاز گردیده است: ” … “افغان” ها در مناطق جنوب و جنوب شرقی افغانستان حیات بسر مى برند”. حكیم و فیلسوف اجتماعی ما سید جمال الدین افغانی كه مرزهاى كوچک قبیله و كشور خودش را درنوردیده ، آنچه را مى دید و میدانست ، صادقانه در قید تحریر در آورده ، و در این كتاب به نقد عادات و خصوصیات هر قوم و قبیله پرداخته است. حكیم بزرگ ما معتقد بود كه باید هم از قوای مثبت جامعه خویش آگاهی داشته باشیم و هم از نیروهای منفى آن. ندیده گرفتن قواى منفی یا خود داری از اشاره به وجود آنها راه های تحول مثبت و تغییر سازنده را مسدود نموده و قافله تكامل اجتماعی را متوقف مى سازد. اگر این سید بزرگ امروز در میان ما می بود، بطور قطع كه هدف تهمت و دشنام فاشیزم دیوانه قرار میگرفت و شاید هم بهمین لحاظ بود كه نتوانست در جامعه خودش بماند.
در ادبیات سیاسى عبدالرحمن خان هم “افغانى” مرادف”پشتون” و “پتان” است. امیر مذكور در صفحه ۱۸۶( تاج التواریخ) خویش مى نویسد: ” … من به زبان افغانی به همراهان خود گفتم دور میر بابا را بگیرید”. و باز در صفحه ۱۸۸ همین كتاب هنگامی كه از جنگهایش با میر های بدخشان صحبت میكند ، میگوید: ” … من به زبان افغانی به نوكر های خود گفتم دروازه جلو را متصرف شوند”- اینكه زبان افغانی چه زبانی است نیاز به گفتن ندارد– باز در همین صفحه میگوید: ” … این همان افغانی است كه به او دشنام میدادی”. عبدالرحمن خان در صفحه ۲۶۴ كتاب خویش وقتی از جنگ با هزاره ها یاد میكند ، میگوید: ” … بر یكى از دسته های لشكر افغانی حمله نمودند”. امیر مذكور در صفحه ۲۷۲ شهكار تاریخی خویش هنگام صحبت از نورستانیها مینویسد: “… این طایفه این قدر وحشى بودند كه زنهای خود را با ماده گاو های افاغنه اطراف معاوضه مینمودند”. در صفحه ۴۰ این كتاب آمده است: ” … امیر بخارا مایل بود كه ببیند افغانها با اهالى بدخشان چگونه رفتار مینمایند”. خلاصه سخن اینكه در صفحه ۸۶ تاج التواریخ به بسیار و ضاحت میخوانیم: “… طوایف تاجك و عرب و افاغنه قدیم و هزاره را براى خود مجزی نموده …”. امیر عبدالرحمن خان هرگاه میخواست از ملت واحد كشورش یاد نماید از آن بنام “ملت افغانستان” یاد مینمود چنانچه این كار را در صفحه ۲۲۶ تاریخ خویش نموده است.
گذشته از آنچه یاد آور شدیم، همانطوری كه دوست دانشمند من جناب آقای فضل الرحمن فاضل در مقاله تحقیقی شان كه در ماه نومبر سال ۲۰۰۵ در سایت «سرنوشت» به نشر رسید یاد آور شده اند، اسناد رسمی دولت های پسین افغانستان، واژه های “پشتون” و “افغان” و همچنان “پشتو” و “افغانی” را مرادف هم می دانستند. در قانون اساسی دوره نادر شاه كه بنام اصول اساسی دولت علیه افغانستان یاد می شد و به زبانهای دری و پشتو در بیست و شش صفحه بتاریخ ۸ عقرب ۱۳۱۰ شمسی در كابل به چاپ رسیده بود، فقره الف صفحه دوم آن كه به(حقوق پادشاه) تخصیص یافته است، به این عبارت آغاز شده است: ” بنابر تقدیر فداكاری و خدماتی كه اعلیحضرت غازی محمد نادر شاه افغان در راه استقلال و نجات وطن افغانستان و برانداختن بنیان ظلم و استبداد….”. این متن فارسی اینطور به پشتو ترجمه شده است: لپاره د قدر كولو د هغو لویو لویو خدمتو او فدا كاریو په اعلیحضرت غازی پشتون محمد نادر شاه په لار د استقلال او خلاص والی د وطن دافغانستان او ایستل د بیخ د ظلم او د استبداد….” در اینجا دیده می شود كه حكومت افغانستان در مهمترین وثیقه و اساسی ترین سند رسمی خویش “افغان” را “پشتون” ترجمه نموده است.
محمد ظاهر شاه آخرین پادشاه افغانستان، در سال ۱۳۱۵ یعنی نخستین سالهای سلطنتش، به عم محترم شان صدر اعظم وقت افغانستان شاولیخان، فرمانی صادر نمودند كه متن آن در سالنامه كابل و بسا نشرات از جمله در شماره ماه حوت سال ۱۳۱۵ شمسی نشریه دولتی اصلاح نیز بچاپ رسید. در این فرمان ملوكانه آمده بود: “مسلم است كه مسئله زبان، در وحدت ملیه و حفظ آداب و شعایر یك ملت اثرات معتنابهی داشته و توجه به این مطلب، از جمله ضروریات حیاتیه یك مملكت بشمار می رود. چون در مملكت عزیز ما از طرفی زبان فارسی دری مورد احتیاج بوده و از جانب دیگر بعلت اینكه قسمت بزرگ ملت ما به لسان افغانی متكلم و مامورین علی الاكثر به سبب ندانستن زبان پشتو دچار مشكل می شوند، لهذا برای رفع زیان این نقیصه و تسهیل معاملات رسمی و اداری اراده فرموده ایم … در ترویج و احیای لسان افغانی هم سعی بعمل آمده و از همه اول مامورین دولت این زبان ملی را بیاموزند … شما به وزارتها و نایب الحكومگی ها امر بدهید كه مامورین لشكری و كشوری مربوط خود را مكلف نمایند كه در مدت سه سال لسان افغانی را آموخته و در محاوره و كتابت مورد استفاده قرار دهند”. در اینجا هم می بینیم كه شخص شماره اول كشور از چیزی بنام (زبان افغانی) یاد میكند.
در این شكى وجود ندارد كه كشورى بنام افغانستان در این دو قرن اخیر عرض وجود نمود كه گاهى بنام “افغانستان و تركستان” یاد مى شد و زمانى هم بنام”افغانستان و ممالك محروسه آن” (در آن زمان ممالك بر ولایتهاى بزرگ نیز اطلاق میگردید)، ولى این بدان معنا نیست كه از گذشته های دور قبیله ای به این نام در این سرزمین وجود نداشته است. كلمه “افغان” قرنها پیشتر از ایجاد كشوری بنام “افغانستان” وجود داشته است كه كتاب حدود العالم كه بیشتر از هزار سال از تألیف آن میگذرد و تاریخ یمینی و تاریخ فرشته و ابو ریحان البیرونی و ابن بطوطه ، همه و همه از قبیله اى بنام “افغان” یاد نموده اند. دایره المعارف بریتانیا واژه “افغان” را در جلد اول چاپ ۱۹۶۴ م خویش اینطور معنى كرده است: “… افغان عبارت از مجموعه قبایلی است كه در سلسله جبال سلیمان سكونت اختیار نموده و بزبان پشتو حرف میزنند”.
در گذشته ها كلمات “افغان” و “پشتون” و “پتان” را به یك معنی استفاده مینمودند. در این ارتباط لازم میدانم تا بیتی از افغان لودی را در اینجا ذكر نمایم كه مرحوم عبدالحی حبیبی نیز آنرا در صفحه ۲۱۹ ” تاریخ افغانستان در عصر گورگانی هند” نقل نموده است. افغان لودی میگوید:
نهــان تخــم مهــر پتـان زاده را
به دل كشتم از سینه افغان برآمد
در اینجا دیده میشود كه مرحوم افغان لودی از كلمه “افغان” سه معنی مختلف را اراده میكند.
در ادبیات كهن فارسی هم گاهگاهى لفظ “افغان” ذكر شده است كه از آن جمله در شاهنامه فردوسی لفظ “افغان” چند بار تكرار شده و در بیتی كه ذیلا نقل میشود ، مانند لاچین و كرد و بلوچ از جمله كوچندگان و صحرانشینان خوانده شده اند:
نشسته در آن دشت بسیار كوچ
ز افغـان و لاچین و كرد و بلوچ
همه ما میدانیم كه یكی از محله های مشهور شهر كابل « ده افغانان» نامیده می شود، همانطورى كه در شهر فیض آباد بدخشان محله اى بنام “گذر افغانى” وجود دارد چنانچه در نقاط دیگر كشور هم چنین تسمیه هایی بچشم میخورند كه این خود بر خصوصیت این اسم دلالت مینماید، زیرا در كشوری كه همه افراد آن از نظر قومی افغان باشند اطلاق این اسم بر محله های خاصی بی معنی است.
تعمیم نام یك قوم یا یك خانواده حاكم بر كشور یا ملتی، چیز تازه یی نیست. اروپاییان در عصر مادها همه ایرانیان را «ماد»، در عصر هخامنشی و ساسانی «پارسی» و در عهد اشكانیان «پارت» نامیدند و عربها هم به تقلید از یونانی ها و رومی ها یا به سبب تماسهای نزدیكتری كه با ایالت فارس داشته اند، مردم ایران را فارسی و كشورشان را فارس میخواندند. فارس ها خود نیز چنین نامگذاری هایی كرده و تسمیه «تازی» را كه از دوره ساسانی به عربهای قبیله «طی» كه در همسایگی ایرانیان می زیستند اطلاق می شد، به همه عربها تعمیم بخشیدند.
بنابر آنچه گفته شد و بر اساس ده ها مأخذ دیگری كه ذكرهمه آنها از حوصله این مقاله و نویسنده و خواننده آن بیرون خواهد بود، واژه “افغان” از نظر تاریخی تنها نام یكى از اقوام عزیز كشور ما است كه در مناطق جنوب و جنوب شرق افغانستان مسكن گزین اند. آری! در این شكی نیست كه “افغان” یكی از اقوام اصیل، با شهامت و عزیز كشور ما و طیفی از منشور زیبای ملت ما و نقشی در موزائیك تاریخ ما است. در این هیچ شبهه ای وجود ندارد كه “افغانها” دارای افتخارات بزرگ تاریخی اند. ولى در این هم شكی نیست كه هویت یك قبیله را نمیتوان بزور سلاح و حكومت و سرتنبگى و جعل بر همگان تعمیم بخشید. در عصر انفجار هویتها، قرن خود آگاهى ها و دوران دولتهای ملی جایی براى هویتهای مسلح و تحمیلی نگذاشته اند.
عده اى را باور بر اینست كه ریختن ده ها هزار پاكستانی مقیم صوبه سرحد بر سر مردم بیدفاع و مظلوم افغانستان در عهد طالبان، ریشه در همین غموض و مغشوشیت دارد. زیرا به عقیده آنها همین تسمیه بود كه رنگ سیاه تجاوز عریان و ظالمانه كشوری دیگر را از نظر سیاسی كم رنگ ساخته و در نتیجه عده زیادی از هموطنان ما در حالى كه میدیدند بر سر زن و كودك هموطنان شان در شمالی و هزاره جات و مزار و هرات و تخار و جلال آباد و … چه میگذرد ولى با آن هم طوری كه هویت ملى شان در لحظات تجاوز به فوران و غلیان می آمد، این بار تكانی نخورده بلکه سرد و خاموش ماند.
ولى با وجود همه آنچه گفته آمدیم، تغییر اسم “افغانستان” از جمله اولویتهای مردم و كشور ما نیست. ولى اگر این اسم بهانه ای برای انحصار طلبی، حذف هویت دیگران، بریدن با تاریخ و تمدنهای بسیار كهن و ریشه دار این سرزمین و تحمیل هویت و رسم و رواج یك قبیله بر همه ساكنان این مرز وبوم قرار گیرد، در آن صورت تغییر این نام باید در مقدمه اهداف رهروان عدالت ملی و مساوات انسانی از هر قوم و قبیله ای كه هستند قرار گیرد. همچنان باید بخاطر داشت كه اختیار و یا تغییر اسم كشورها از حقوق مسلم ملتها است، خصوصا وقتی این نام از سوی دیگران بر آن اطلاق شده باشد ( كلمه افغانستان بعنوان نام رسمی كشور بار اول در سال ۱۸۰۱ میلادی در معاهده ای بین انگلستان و ایران در باره دولت درانی بكار رفت ولی بعنوان سرزمین سكونت افغانها براى نخستین بار توسط سیفی هروی در تاریخ هرات بكار برده شده است كه منظور وی از این كلمه مناطق جنوب و جنوب شرق افغانستان و صوبه سرحد كنونی پاكستان بوده است). آری! نام كشور وحی منزل نیست تا مردم در تغییر آن صلاحیتى نداشته باشند.
آن عده از هموطنان ما كه بجای افغانی، لفظ افغانستانی را بكار مى برند نه اشتباه میكنند و نه هم گناه. اشتباه نمیكنند بخاطر اینكه می خواهند لفظی را استعمال كنند كه همه هموطنان ما را در بر گیرد و این موقف شان همنوا با حقایق تاریخی و اجتماعی كشور شان است. و گناهگار به این لحاظ نیستند كه الحمد لله هیچكسی تا هنوز خواهان تجزیه كشور یكپارچه افغانستان نشده است.
دعوت بسوى تجزیه، برادر كشى، مزدورى، زبان بر كفش بیگانگان ساییدن، اختلاف افگنى و تفوق طلبی خیانت ملی است ولى كتمان هویتهای قومی و ذوب هویت همه اقوام و گروه ها در یك قوم و قبیله جنایتی است انسانی. آری! انسان صالح و وارسته كسی است كه نه به خیانت ملی دست مى یازد و نه هم به جنایت انسانی.
آنچه گفته آمدیم از روی تعصب كه خداوند همه ما را از شر آن در امان نگه دارد نیست بلكه تلاشی است در جهت پرده برداری از حقیقتی كه صاحبان غرض و مرض نمی خواهند آنرا بشنوند و یا بدانند. ما معتقد هستیم كه هموطنان ما برادر همدیگر اند كه قرنها با هم زیسته و تا قیام قیامت چنین خواهد بود. اقوام شریف و عزیز كشور ما در برهه های مختلف دست در دست هم داده و با متجاوزان بیگانه جنگیده و استقلال شان را بدست آورده اند. خاطرات و افتخارات شان مشترك است. ولی هرگاه بخواهیم ملت بسازیم و هر گاه خواسته باشیم وحدت ملی و هویت ملی بسازیم این كار باید بر اساس حقیقت ایجاد گردد نه بر مبنای وهم و خیال. گروهی از نویسندگان ما بنام اینكه می خواهند از هویت ملی شان دفاع نمایند متأسفانه دروغ می گویند و تاریخ جعل می كنند و گروهی دیگر خود را به بی خبری می اندازند. برای این همه عزیزان باید عرض نمود كه هویت ملی ما مشكلات اساسی و مهمی داشته و این بن بست هویتی تنها از راه حسن نیت و احترام متقابل و روحیه زیست با همی و بر مبنای حقایق تاریخی و اصول عادلانه سیاسی می تواند حل شود.
خلاصه سخن اینكه هویت ملى را نمیتوان از راه نادیده گرفتن واقعیتهای آشکار، تحمیل، سرتنبگى، دشنام ، نفاق، تهمت و طفره رفتن از حقیقتهای تاریخی ایجاد نمود. زمامداران و سیاستمداران و اندیشمندان ما باید سالها قبل در فكر حل انسانى و عادلانه این مسئله مى بودند كه نبودند. كار هایی را هم كه انجام دادند بجاى حل مشكل هویتی ما، گره دیگری برآن افزوده و در نتیجه هویتی ناقص و غیر قابل تعریف و مغشوشی را براى ما بمیراث گذاشتند. هویت معیوب ملى ما سخت نیازمند بازسازى است. در راستاى این بازسازى سرنوشت ساز، پاسخ به این پرسش، بسیار مهم و اساسى است: “ما كیستیم و اینجا كجاست؟”.