دکتور فطرت در نگاه دکتور اکرم عثمان
برگهای 195 تا 199 کتاب “ناشناس ناشناس نیست” …
سویدن، نهم فبروری 2009
*
سیاسنگ: دکتور صادق فطرت را در یک واژه چه مینامید؟
دکتور اکرم عثمان: آن بزرگوار در نگاه من شخصیت چندبُعدی با عظمت علمی و هنری است. دکتور فطرت این موقعیت بیبدیل را به آسانی حاصل نکرده و برای رسیدن به جایگاه رفیع امروزین هزاران لیلونهار سراپا کار و پیکار را پشت سر نهادهاست، لذا هویتش در یک کتاب نمیگنجد. هنرمندی که در کتاب نگنجد، تلخیصش در یک واژه محال است.
سیاسنگ: آغاز آشنایی؟
دکتور عثمان: دکتور فطرت و من همسن هستیم، اگر تفاوتی در میان باشد، یکی دو سال خواهد بود، اما مطمین هستم اگر عکسهای دیروز و امروز ما را در کنار همدیگر بگذارید، چنان شباهت داشتیم و داریم که “فلک سور” هم نخواهد دانست کدامیک چهار صباح جوانتر است. تصور میکنم در اواخر 1952 یا اوایل 1953 آشنا شدیم. همان وقت در بارهاش میگفتند که یک جوان خوشقریحه از هندوستان آمده و با رادیو همکاری میکند.
دو نفری که الحق از استعدادش توصیف بجا میکردند، عبدالحمید مخمور و قاسم یوسفزاده بودند. از برکت همان دو عزیز گرامی، این افتخار را دارم که میتوانم بگویم رفیق جاناجانی دوران ماقبل شهرت دکتور فطرت هستم. ماشاءالله دوستان و آشنایان و هواخواهان مابعد شهرتش نه تنها در افغانستان، بلکه در کشورهای همسایه، همسایگان همسایه و حتا پار دریا و آنطرف کوهها هم بسیار اند. یقینم حاصل است در هر مملکتی که فردی از افراد افغان زندگی کند – باسواد و بیسواد بودن مهم نیست – نام و نشان ناشناس برایش بیگانه نخواهد بود و احتمالاً میتواند یکی دو آهنگش را به رسم ابراز ارادت زمزمه کند.
سیاسنگ: چه ویژگی وی برای تان چشمگیر است؟
دکتور عثمان: دکتور فطرت پیش از آنکه برایم منحیث یک هنرمند دانشمند مطرح باشد، به صفت مبارز مطرح است. در تاریخ جوامع بشری میبینم که فرهنگ هر سرزمین دارای یک سلسله قیود اجتماعی است. صحیح یا غلط بودن شان را کنار میگذاریم چون خارج از حوزۀ بحث اصلی میشود، اما از واقعیت وجودی شان نمیتوانیم چشمپوشی کنیم. هر نوع سر تسلیم خم کردن یا اطاعت کورکورانه، در واقع بیشتر به متحجر ساختن همان سنن و محدودیتهای اسیرسازنده منجرمیشود. به عبارت دیگر، مقاومت نکردن و خلاف جریان موضع نگرفتن به نوبۀ خود عامل مهیای تتثبت و تشدید نورمها و ضوابط در هیأت عرف و عنعنۀ عقبگرایانه اما مسلط بر زندگی افراد میگردد.
برای من، صادق فطرت مبارز تک و تنها و یگانه حامل “درفش کاویانی” این جنبش عظیم است. تصور کنید جوان هفده هژده ساله که هیچ نوع مشوق، محرک، مشاور و تکیهگاه مادی و معنوی – جز آرزوی قلبی خودش – ندارد، از دامان خانوادۀ روحانی مذهبی سنتی روستایی قد علم میکند و چنین شعار سر میدهد: شما قلعۀ هنر موسیقی را قفل انداختهاید و دروازهاش را تخته کردهاید. یا کلید را به من بدهید تا فتح باب نمایم یا میروم قفل و تخته را میشکنم و آوازم را از بام همان قلعۀ متروک بلند کرده به گوش مردم میرسانم.
خلاصۀ تاریخ صادق فطرت همین است: میدانست که وضعیت مسلط آن زمان برایش مطلوب نیست و موانع فراوان در هر قدم سر راهش سبز کردهاند. میدانست که گذشتن از هر مانعه، مشکلات شاقه و طاقتفرسا در قبال دارد، یعنی گنج شایگان موفقیت را باد موافق به رایگان نمیآورد و میدانست که در آخر سرفرازانه از آزمون زمان فارغ خواهد شد. لذا فرجام کارش را سنجید، در راه پرمخاطره قدم گذاشت و هرچه باداباد گفته مبارزه کرد. به این مسیر پرخم و پیچ نگاه کنید: از جوان بیهراسی که دل به دریا زده بود تا هنرمندی که امروز بر دلها حکمروایی میکند. فطرت چنین است.
والدین دیروز از ترس محدودیتهای ذهنی حاکم بر زندگی اجتماعی به اولاد شان اجازه نمیدادند که وارد عرصۀ موسیقی شوند و برای تحفظ حیثیت خانواده گویا لکۀ ننگین بدنامی کمایی کنند؛ اما امروز همانطور که فرزندان شان را برای فراگرفتن زبان خارجی با افتخار در کورسهای آموزش لسان ثبت نام میکنند و هزینۀ شان را میپردازند، با کمال رغبت پسران و دختران شان را شامل مراکز مختلف آموزش هنری – اعم از نوازندگی، آوازخوانی، رقص، تمثیل و غیره میسازند. این راه فینفسه هموار نشدهاست. اشخاصی چون حفیظ الله خیال، صادق فطرت، احمدظاهر، ظاهر هویدا، پرستو، رخشانه، ژیلا، پروین، مهوش و چندین تن مبارز مانند آنان از جان خود مایه گذاشتند و جاده را برای دیگران صاف ساختند.
آیا مجاهدت احمدظاهر کمتر از مبارزۀ داکتر فطرت است؟ یکی تمام قد در مقابل قبلۀ روحانیت خانوادگی طغیان کرد و دیگری در مقابل مقام معظم ارکان صدارت. پدر او از اکابر و اعاظم حکومت وقت بود و موسیقی را به سلک خود ننگ میشمرد. امیدوارم منتقدین محترم بر من خرده نگیرند که چرا درین راستا نامهای تمام هنرمندان خارج از حلقۀ خرابات را یاد نکردهام. اولاً پیری هست و کسر لامحالۀ حافظه، یعنی اینانی که ذکر شریف شان به میان آمد، نه عضو خانوادۀ من اند و نه خویشاوند تا خدانخواسته دست رد به سینۀ دیگران بگذارم و آنان را نگذاریم که مقیم حریم حرم شوند. از جانب دیگر، در وقت مثال آوردن، نمیشود فهرست بالابلندی از کلیه خوبان عالم را شامل ساخت. همین چند تن را بر سبیل مثال ذکر کردم.
دیروز کسانی که در افغانستان دستاندرکاران این رشتۀ روحپرور را با استخفاف به نامهای اهانتآمیز یاد میکردند، امروز از مصارف خوراک و پوشاک خویش میکاهند و هزینه میگذارند تا خود یا فرزندان شان در رشتۀ اصلاح زلف و ریش درجه و دیپلوم آرایشگر کارآزموده را به دست آورند و ازین مدرک به خلقالله خدمت کنند.
میبینیم که مقاطعالاودیه الزاماً نمیتواند به معنای اواخر وادیها باشد. ادوار تاریخی زنجیروار با هم مرتبط هستند. هر نسل باید به صفت حلقۀ وصل دیروز، امروز و فردا رسالت خود را جدی بگیرد و انتقال دادن بار امانت هستی خود تا منزل معهود را فراموش نکند. دکتور فطرت درین راه به نظر من سرمشق موفق است.
سیاسنگ: هنگام شنیدن نام صادق فطرت ناشناس نخست چه کسی پیش چشم تان میآید؟
دکتور عثمان: کاش میگفتید چه کسانی پیش چشم میآیند. وقتی به او میاندیشم، پنج شخصیت جداگانه در تن واحد پیش نظرم مجسم میشود: مبارز، دانشمند، آوازخوان، آهنگساز، شاعر، مترجم و مافوق همه اینها آدابدان.
سیاسنگ: میشود در پیرامون هر یک از شما بشنوم؟
دکتور عثمان: داکتر فطرت اهل مطالعه و معرفت است. کسانی که با وی حشر و نشر دارند، نیک میدانند که در ادبیات پشتو و فارسی یکسان دست بالا دارد. قسمت اعظم آثار ادبی فرهنگی فارسی – چه شعر و چه نثر – را عمیق خوانده و با فرهنگ و هنر شرق و غرب در حد کمال آشناست. اشراف و وقوف کمهمالش بر تصوف، تاریخ، فلسفه، ادیان، فن بیان و بلاغت بر کسی پوشیده نیست. در نگاه من شخصی که لسان مادریاش پشتو باشد و رموز و کنوز فارسی را با چنین درایت و وسواس بهتر از گویندگان اصلی رعایت کند، قطعاً اهل خبره است. روزی داوود فارانی در همین رابطه به من گفت: “برای من پیشبرد صحبت عادی با ناشناس مشکلتر از مصاحبه با سردار داوود است“.
البته، دکتور فطرت ترجمههایی نیز از منابع روسی دارد. یادم نیست از چه کسی شنیدم که چند داستان از انتون چخوف را به فارسی ترجمه کرده و جایزه هم گرفته بود. در ضمن، زبان طنزی قوی دارد. یقین دارم اگر دنبال این حرفه را رها نمیکرد، امروز از سرامدان طنز و مطایبۀ افغانستان میبود.
تصنیفها و شعرهایی هم سرودهاست. گرچه خودش همیشه میگوید شاعر نیستم و از مجبوریت مصراعها را یکی به تعقیب دیگر میآورم و مردم نامش را شعر میگذارند؛ اما من متوجۀ یک نکته حساس شدهام: او ترازوی سمعی عجیبی برای سنجش اوزان عروضی اشعار دارد. از قرار معلوم، بعضی شاعران معروف ازین بضاعت بیبهره بوده، یگان یگان جا دچار سکتگی وزنی میشوند، اما در فطرت به شکل فطری دیدم که اغلاط عروضی را بلافاصله انگشت میگذارد و گاه در وقت اجرای اشعار با موسیقی از صلاحیت خود کار میگیرد و عوارض ترمیمطلب اشعار دیگران را – اگر احیاناً وجود داشته باشند – به زیبایی دستکاری، حک و اصلاح میکند تا بدون نقص به شنوندگان عرضه گردند.
در قسمت موفقیت داکتر فطرت در هنر آوازخوانی و آهنگسازی گرچه درجۀ محبوبیت وی در میان شنوندگان میتواند محک خوبی باشد، بازهم ارجح آن است که اهل فن نظر بدهند نه من هیچمدان که از موسیقی تنها با پردۀ حسرت و حرمان آشنایی دارم و بس.
از نگاه معاشرت دکتور فطرت مرد بانجابت و دارای سجایای عالی اخلاقی است. گرچه به ظاهر عبوس و پرغصه به چشم میخورد، در پشت این چهره انسان دارای ابهت و مهربانی وجود دارد. من او را مرد خوشنام، خوشعهد، وفادار به خانه و خانواده و مهذب یافتهام.
سیاسنگ: در چه بخش یا بخشها با وی همباور نیستید؟
دکتور عثمان: گرچه بارها خواستهام، اما حیای حضور مانع شده تا از خودش بپرسم که چرا در مقابل شخصیت محمد داوود یک نوع حساسیت خاص نشان میدهد. راستش، هنوز دلیل مخالفت و آشتیناپذیری او با تدابیر جمهوریت محمد داوود را درک نمیکنم. باری از زبان خودش شنیدم که واقعۀ ناگواری میان شان حادث شدهبود؛ اما به ضرس قاطع میگویم که در بروز و صعود آن حالت چند تن از ندیمان نمام دربار نقش داشتند.
سیاسنگ: مثلاً چه کسانی؟
دکتور عثمان: در سویدن گفتۀ معروفی است، میگوید: “آدمهای مشهور دشمنان گمنام دارند“. نباید تصور کنیم که موفقیت، شهرت و محبوبیت دکتور فطرت برای تمام افرادی که او را میشناختند و ضمن لاف دوستی و نزدیکی، در حضورش توصیف و تعریف میکردند، یکسان قابل تحمل بود. تعدادی به علم و دانش وی حسادت داشتند، یک عده غبطۀ آوازش را میخوردند و مسلماً بعضی اشخاص عدوی خودش و عدوی هنرش بودند. شناختن همچو عناصر آسان نیست، زیرا معمولاً اقدام علنی نمیداشته میباشند و مترصد فرصت حمله از عقب هستند. با توجه به مقطع زمانی که روابط دکتور فطرت در اولین روزهای جمهوریت با محمد داوود شکرآب شده بود، میتوان حدس زد که کدام گربۀ سیاه در بین شان میو زدهبود.
سیاسنگ: باید گربۀ بزرگی بودهباشد.
دکتور عثمان: در افغانستان رسم روزگار قسمی است که هر زمامدار – چه عادل و چه جبار – در مسیر راه خود یک تعداد افراد سمارقوار به نام “خدایی خدمتگار” پیدا میکند. اغلب اینان مامورین معاشخوار نمیباشند، یعنی برای کار مشخصی توظیف نشدهاند و لذا تنخواه مقرره ندارند، بلکه ریزهخواران خوان خاقان هستند و “محضلله” از صدق دل و عمق عادت سعایت میفرمایند. دعای بد نمیکنم و نمیگویم که خداوند کم شان بسازد، چون آنها نیز چند سر آل و عیال نفقهخوار دارند و مجبور هستند از هر مرجعی که وجدان شان اجازه میدهد، رزق و روزی به خانه بیاورند، اما علاوه بر چاکران خانگی دربار، همیشه بودند و هستند کسانی که با ظاهر صیقلی و دیپلوماتیک و باطن دلقکمآب و مشلهمزاج به شغل خبرکشی روزگار میگذراندند.
شاید داکتر فطرت در کدام خلوت انس با دوستان، اعتماد کرده و ناآگاهانه فقرهیی علیه محمد داوود پرداخته یا آگاهانه در مذمت وی سخنی بر زبان آورده باشد، بیخبر از آنکه بعضی از دوستان نمک نشناس و نمکدان شکن پس از صرف طعام، شب راحت میخوابند و صبح از قبرغۀ کج بیدار میشوند. آنگاه پس از کشیدن چند خمیازه، خمار سخنچینی بیتاب شان میکند. همان است که خم خم میروند و با حاجبی از حاجبان مقرب سرکار سرگوشی میفرمایند تا اسرار مگو را به گوش بالانشینان برسانند. به گفتۀ حافظ شیرازی “نهان کی مانَد آن رازی کزو سازند محفلها“
سیاسنگ: آیا محمد داوود پیش از پیروزی رژیم جمهوریت از دکتور فطرت کینه به دل داشت؟
دکتور عثمان: بیان ماوقع به این طرز چندان معقول و منصفانه نمیافتد. داوود اهل کین و عداوت و انتقام نبود. فطرت هم شخص کینهدل نیست. میانۀ آن دو را بهم زدند و سؤظن یکی را علیه دیگر برانگیختند. به گفته شاعر: “دشمن دوستنما را نتوان کرد علاج“
سیاسنگ: از گرایش سیاسی او چیزی میدانید؟
دکتور عثمان: دکتور فطرت مانند مخلص محب تان ذاتاً و روحاً غیرسیاسی فارغ از تشکیلات و دسته بندیهای چپ و راست بودهاست. با آنکه منحیث هنرمند محبوبالقلوب میتوانست از وسعت امکانات هر رژیم به نفع خود بهرهبرداری کند، این کار را کسر شأن خود تلقی میکند. او هم شهرت دارد و هم مناعت، لذا اینچنین شخص به حکومتها ضرورت نداشت و ندارد. برخلاف، حکام سیاسی در هر دوره به آدمهایی چون داکتر فطرت ضرورت دارند تا – به خاطر حیطۀ نفوذ روانی شان بر مردم – آنها را موافق خود نشان داده، به اصطلاح بر سر رعایا و اتباع سودای دپلوماتیک کنند.
به همین جهت، جمهوریخواهان در اول او را سلطنتطلب میخواندند و در آخر مارکسیست. در شروع پیروزی کودتای ثور، خلقیها او را مُهر پرچمی میزدند و پرچمیها مهر خلقی. وقتی آبها از آسیاب افتاد و دیدند که نه این است و نه آن، قدمی فراتر نهادند و نامش را در فهرست عمال امپریالیزم و ارتجاع و شبکههای استخبارات جهانی درج کردند. شاید در آینده اتهامات بزرگتر نثارش نمایند. دکتور فطرت نباید فراموش کند که دشمنانش هرقدر زبون و چموش و بیاستعداد باشند، در چیدن توطئه و پختن دسیسه همیشه ید طولا دارند. به قول معروف “از سُرناچی چه میرود؟ یک پف“.
فرض کنیم اگر داکتر صادق فطرت به عوض “ناشناس” امروزی، غلام دستگیر نامی میبود بیرون از کابل در کنج یک ولایت، به رادیو راه نمییافت و تنها در بزمهای عروسی مردم “آهسته برو” میخواند، آیا یکی از اتهامات فوق را در کارنامۀ خود میداشت؟
زبانم لال، افغانستان از فرش زمین تا عرش خدا یک نوع بنگ و افیون مخصوص آمیخته با هوا برای تنفس دارد. در این سرزمین هر کس و ناکس به خود حق میدهد که در صحن حویلی ذهنی خود محکمۀ صحرایی دایر فرماید و بر جبین هر شخصی که به مزاج صفراویاش برابر نیاید انواع اتهامات دلخواه وارد سازد و در آخر به گناه اعمال انجام نداده، چنواری کند. در سرزمین ما هر فرد – در هر عرصه – به مجردی که شهرت حاصل کند، استحقاق حداقلش سه تهمت سیاسی، خانوادگی و اخلاقی است. دکتور فطرت ازین نمد کلاه هفت منزله به سر دارد.
سیاسنگ: کدام آهنگهای ناشناس را میپسندید، نمیپسندید و چرا؟
دکتور عثمان: “شب عاشقان بیدل، چون نی به نوا آمد، آن شب که ژاله میزد، بیا شبهای مهتاب، خط پر مخ د صنم” و چندین پارچۀ دیگر او را هزار بار بشنوم، بازهم به شوق قبلی خواهم شنید. آهنگی که نمیپسندم “دزدیده به من دیدی و من دیدم” است. گرچه اکثراً در پسند و ناپسند دلیل موجه و مقنع وجود ندارد، برای بیجواب نماندن سوال عرض کنم که آهنگهای دستۀ اول با روح و روانم رابطه برقرار کردهاند، اما این یکی نتوانست همان رابطه را برقرار کند. گناه او نیست.
سیاسنگ: رویارو یا تلفونی او را چه میگویید: دکتور فطرت، صادق، فطرت، ناشناس؟
دکتور عثمان: من او را همیشه دکتور نازنین، دکتور نازنین من میگویم.
سیاسنگ: اگر جای او بودید، چه میکردید؟
دکتور عثمان: کلاه به آسمان میانداختم.
[][]