فرهنگیان گرانمایه و سروران عزیز !
امروز یک شاعر بذله گو ، حاضر جواب و طنز گوی را که اکثریت مردم با ایشان آشنا نبوده به معرفی میگیرم.
با عرض و معذرت بعضی نکات عریان و سخنان بدون پرده داشته اما نمی توان نادیده گرفت برای اینکه جز فرهنگ است. در فرهنگ یک جامعه جهات مثبت و منفی همه مدنظر گرفته میشود. حاجی اسماعیل را تنها بدون القاب که برای خود داده یاد کنید کسی نمی شناسد، اما اگر بگوئید !
اسماعیل سیاه، ، گوزک ، و سیاه سپید اندرون که در ذهن مردم آشناست ، خصوصا” مردم هرات ما شناخت کافی دارند. حاجی اسماعیل سیاه مشهور به گوزک فرزند آخوندزاده ملا عبدالاحد درسال ۱۲۲۶ خورشیدی در ولسوالی کرخ ولایت هرات بدنیا آمده است. شاعر ، سیاستمدار ، مبارز ه با حکومت های نابکار وقت ،شعرگویی و شوخی و بذله گویی داشت. حاجی اسماعیل تولدش همزمان دربار و پادشاهی امیر حبیب الله خان است، ولی علوم متداوله را در مدارس خصوصی فرا گرفت و به علوم دینی آگاهی کامل داشت.
چون اشتیاقی به افشاگری و انتقاد های اجتماعی داشت و زمانه را از نگاه سیاسی مختنق و سیاه می نگریست. به شعر و آنهم از نوع هزل ، هجاء و مدح پناه می برد.
اسماعیل سیاه در آوان جوانی حاکم ولایت غورات بود. بعد از ایام جوانی به یک شخصیت محبوب بذله در میان حاکمان دولتی و مردم مبدل شد.
نمونه از کلامش !
ای جگر تا چند ریزد آسمان خون ترا
تاکی افشاند به مژگان اشک گلگون ترا
چشم خونین گوش سنگین سرگردان از بهر جاه
درد این سودا پریشان کرد شمعون ترا ؟
بذله گویی از عمده ترین ویژگی های خاصی حاجی اسماعیل سیاه گوزک ، بذله گویی و حاضر جوابی او در شوخی ها و مزاح ها بود. تا آنجاییکه شخصیت شوخ و بذله گویی او در دوران معاصر در افغانستان نظیر ندارد.
روزی والی شهر کابل به هرات آمده و همراه با اسماعیل سیاه برای خوردن پکاوره به بازار میرود.
زمانی که والی در حال خوردن پکاوره بود ، اسماعیل سیاه مشغول جویدن استخوان گوشت بود.
والی با استفاده از فرصت خطاب به اسماعیل سیاه کرده میگوید:
شما هراتی ها که این همه استخوانها را می خورید پس سگ های شما چه می خورند ؟
اسماعیل سیاه بلا فاصله جواب داد پکوره ….!
جهان به گلشن آفت رسیده می ماند وطن به گلبن گلبرگ چیده می ماند
بذله گویی ها ، شوخی ها ی او بی شباهت به شخصیت های افسانوی ملا نصرالدین نیست. با این وصف، حاکمان، والیان همواره او را به دربار فرا می خواندند و با او شوخی میکردند.
فلک فغانی ز جور ظلمت که کردی آخر خلاف قانون
فرا نشسته ،سفیه نادان ، به عزعزت، به جای فاضل
ز یار محروم، شرار محرم ،حریف مفسد، رفیق خایین
انیس کاذب ، حبیب غادر، شفیق جاهل، مرید عاقل
هر کس کوشش میکرد که اسماعیل سیاه را شکست بدهد. اما بسیار مشکل بود.
می گویند باری یک شاعر ایرانی ( ندرت ) تخلص میکرد به هرات آمده بود ،در محفلی آقای ندرت را به اسماعیل سیاه .معرفی کردند.
ندرت که قبلا” شنیده بود که حاجی در شعر ( گوزک ) تخلص میکند.
از سر تعنه به حاجی گفت ، حاجی آقا شنیده ام که شما بسیار خوب شعر می تیزید !
حاجی اسماعیل سیاه به جوابش گفت : همیشه نه ولی گاهگاهی بر سبیل ندرت می تیزم.
نمونه کلام دیگرش !
خواب دیدم دوش وصف زلف کاکل میکنم
چون صراحی خنده با شیشه غلغل می کنم
کرده ام تدبیر آن گرفته خیزد موج ها
بر سر عالم من از حکمت تجاهل میکنم
روزی کودکی در حال جمع آوری قشاد ( سرگین حیوانات گاو و اسپ ) بود . حاجی اسماعیل از کنارش رد شده به شوخی رو به کودک کرد و گفت !
اگر من هم سرگین کنم جمع می کنی .؟ کودک گفت نه !
حاجی پرسید چرا ؟ کودک پاسخ داد مادرم مرا توصیه کرده است که سرگین خر پیر را جمع آوری نکنم.
حاجی اسماعیل سیاه گوزک دوست و رفیق صدراعظم هاشم خان و شاه محمود خان بود آزادانه همیشه به منزل ایشان می رفت و با ایشان بذله گویی می کرد.
یکی از روز ها اسماعیل سیاه از هرات به کابل مواصلت نموده حوالی شام به کابل رسید، چرت زد که کجا برود مصمم گردید که خانه صدراعظم هاشم خان و یا شاه محمود خان برود، مشخص نیست موقع که به منزل شان رسید محافظین با این آشنا بوده ،ایشانرا به سالون دعوت کرده جناب صدراعظم تشریف آورده بعد از مصافحه و احوال پرسی پرسید ، گوزک بچیم نان خوردی یا نه ؟
ما وقت نان را صرف نمودیم . گوزک میگوید نه خیر همین حالا از هرات مستقیم اینجا آمده نان نخورده ام . صدراعظم صاحب از سالون برآمده در حال و یا دهلیز خانه به خانم خود میگوید یک نان درست کنید که مهمان نان نخورده است.
خانم در جواب میگوید چیزی نیست، آشپز با خانه سامانها همه رفته اند و الماری آشپزخانه را قفل کرده اند. مواد همه در آنجاست، من چه پخته میتوانم در جرو بحثی که خانم دارد حاجی اسماعیل می شنود.
صدراعظم تا اندازه جدی شده که تخم مرغ هم نیست که پخته کنید، آخر خانه صدراعظم است ؟ .
خانم زیاد عصبی شده میگوید که چه پخته کنم ( ؟ ) خود را پخته کنم. اینجاست که گوزک می شنود و به صدای بلند از سالون صدا میکند ، جناب صدراعظم صاحب ( همو حق مره خام بیارین ، میخواهم به سیخ درکشم . )
نه هزل و مسخره بوده است آنچه وا گفتم
اگر قبول نماهی بیان من پند است
در هرات حاجی اسماعیل سیاه متخلص به گوزک در عرصه طنز ، بذله گویی پیشتازی خاصی داشته و آنچه که از دست نوشته هایش مطالعه میگردد می توان استفاده کرد.
عمر ها بندگی صاحب دیوان کردم
تا مسمی شدم القصه به میرزا گوزک
نکته ها گفتم و هر گونه فضولی کردم
تا شدم هم نفس حاکم اعلی گوزک
این شاعر وارسته و شوخ طبع عمر خویش را با شعر نظم گونه بسر آورده و در بسی از قالب های شعری طبع آزمایی نموده است
نکته ای بارز که در شعر حاجی اسماعیل سیاه مشاهده میشود، مسئله مضامینی هست که از نکاه عرف و آداب اجتماعی و مذهبی مستهجن بوده و کراهت آور است. که برهنه و عریان بازگو مینماید. اما نمی توانیم که از فرهنگ آن را جدا بسازیم.
روزی اسماعیل گوزک از هرات به کابل سفر مینماید، زمستان بوده و هوا سرد است ، موقعیکه در کابل میرسد حوالی ساعت شام هست، به آدرس چند دوست خود که آنها هم شاعر بودند رفته متاسفانه آنها را دیده نتوانسته بلآخره کسی از همان خانه برایش میگوید که امشب شعرا همه به خانه عبدالعلی خان مستغنی ملک الشعرا جمع شده اند حتمی بزم شعری بر پا شده است،
حاجی اسماعیل سیاه گوزک به خانه مستغنی آمده و دق الباب مینماید ،برف هم به باریدن شروع کرده ،که پسرش کریم جان در را باز نموده می پرسد که شما کی هستید ؟
حاجی اسماعیل میگوید پدرت خانه است ،میگوید بلی ،پس برو بگو گوزک آمده ، پسر دوباره بطرف خانه میرود و به فکر رفته که من چطور این کلمه بی ادبی را در مقابل پدر خود بازگو نمایم. یا غلط شنیده ام و یا چطور، پدرش صدا می کند که در کوچه کی بود ؟ کریم جان آهسته آمده و پدرش میگوید کی بود ؟ پسر به بسیار عجز و بیچارگی می گوید کسی آمده میگوید به پدرت بگو گوزک آمده همه خوشحالی نموده درین جا آقای غبار ، گویا ، مستغنی حضور دارند ،گوزک آمده با همه مصافحه کرده از حال و احوال جویا شده چون موقع غذای شب می رسد و آفتابه و لگن آمده و دستها شسته شده سفره یا دسترخوان را هموار نمودند ،
درین وقت قبل ازین که نان را تناول نمایند، آقای مستغنی خطاب به گوزک کرده میگوید :
جناب حاجی صاحب طوریکه درین روز ها برای همه معلوم و هویداست ،در هر همه جا صحبت از شما و اشعار تان است به اصطلاح ورد زبان مردم شده اید، حال شما لطف کنید که فی البدیعه یک شعری را که همه ما را که درین دور سفره نشسته ایم دربر بگیرد و در بالای دسترخوان کرم را گذاشته اند که نوش جان گردد.
حاجی اسماعیل سیاه میگوید ،انشالله کسی آزرده نخواهد شد،گفتند نه !
حاجی اسماعیل بعد از لحظه مکث میگوید ( کریم جان از کرم ( ؟ ) میدهد عیبش مکن گوزک ،
غبار گوز مستغنی به رقص آورد گویا را !
درینجا کرم ذوالمعنین است، معنی کرم جود و سخاوت بوده و هم نام سبزی است که طبخ شده به حیث غذا نوش جان میگردد. در دسترخوان موجود بود، همه خنده نموده و بعد به تناول غذا آغاز کردند. و بعد از صرف غذا همه مصروف مشاعره گردیدند.
طوریکه در فوق ذکر کردم موصوف به دربار نزدیک بوده با هاشم خان صدراعظم سر و سری داشته گاهی او را مدح میکند و بسیاری اوقات بدربار وی به لطیفه گویی و هزالی می پردازد و در عین حال بعضی اوقات در امور اجتماعی به ویژه حالت معیشتی و گرسنگی و دربدری و کمبود غله جات و غیره را به زبان لطایف و فکاهیات صدراعظم را از اوضاع کشور با خبر میسازد.
حاجی اسماعیل روزی به ملاقات صدراعظم هاشم خان میرود. این چوکی نشین مستبد که به این شاعر بذله گو علاقه داشت گفت : حاجی چه بما از هرات آوردیی ؟
حاجی که یک قرص نان و یک قطی گوگرد را بدستمال ابریشمی پیچیده بود به حضور تقدیم کرده گفت : دوستان به دوستان گرانبهاترین و کمیاب ترین اشیا را سوغات می آورند. فعلا” برای شما از ین دو چیز گرانبهاتر در هرات نیافتم که به حضور تقدیم کنم.
صریر عزت و عیش مدام ای گوزک ترا سزد که به میدان هزل دو کردی و یا :
میخ را بر دیگران کردند و من گوزک شدم
تا کجا بنگر که بر ما عاجزان زور آمده
گویند روزی حاجی اسماعیل سیاه به منزل صدراعظم می رود و گرمی است باغبان مصروف آبیاری ویلا بوده ، در آنوقت یکی از تاجران چند پایه ماشین برقی چاه یا واتر پمپ را برای اولین مرتبه به افغانستان وارد نموده و یک پایه آنرا به جناب صدراعظم تحفه آورده بود .
حاجی نگاه بطرف باغبان کرده افزود، این چه است؟ باغبان گفته که توسط ازین آب را از چاه میکشند، بدون کدام تکلیف ،،
درین موقع صدراعظم از منزل به حیاط آمده و با حاجی مصافحه کرده ، گفت ، حاجی اسماعیل دیدی این ماشین را که جدید آمده حاجی گفت ، ماشین حماله ات را قوی آوردند ،تبدیل کنید کوچکش را استفاده کنید.
همچو گوزک زاهد از وضع مسلمانی ملاف
پاره خواهد کرد باد بی محل ( ….) ترا
باد از گوزک نماند و لاف بر ارباب زهد
این دو علت کی به ارباب خرد می باید!
حاجی اسماعیل سیاه شخص عادی نبوده ،یک شخصیت چند بعدی داشته دارای استعداد خاصی فطرتی در وجودش متبلور بوده یک انسان روشن ضمیر ، عالم و فاضل و وطن دوست بود.
در ایام اعیاد حسب معمول از طرف نائب الحکومه هرات به علما و روحانیون دستار و مندیل خلعت می دادند . یک روز خلعت ها تقسیم شد ،و برای حاجی اسماعیل سیاه پالان خر آوردند .
حاجی دست به سینه برخاست و عرض کرد !
من ازین موهبت خاص بخود می بالم که به ( دیگران خلعت معمولی داده شد و بمن از لباس شخص خود اعطا فرموده است ،خانه آباد )
در جای میگوید ! گوزک چه غم خوری که به دختر حجاب نیست
شرم و حیا به دیده فرزند نر نماند
روزی نائب سالاری به خانه خود برای حاجی اسماعیل سیاه گفت ! چای شیرین کمتر بخورید که در بول شما شکر پیدا میشود. حاجی گفت : ( چه بهتر آنگاه بول خود را خواهم خورد نه چای شما را. )
روزی یک خانم کهنسال از حاجی دوای درد دندان خواست، حاجی گفت: ( بگذارید همیشه درد کند و شما از درد آن بنالید تا مردم بدانند که شما تا هنوز دندان دارید .)
خاک ریزد به فرق استبداد
ملت خویش را کند آزاد
حریت در وطن کند جاری
تا نماند به هیچ یک خواری
از حاجی اسماعیل سیاه دو اثر چاپ شده ،یکی اش تا کنون منتشر نه شده است. اولی بنام ( دیوان شاعر ) که در سال ۱۳۴۸ خورشیدی توسط ایادی حکومت وقت جمع آوری و نایاب گردید.
اثر دیگر اسماعیل گوزک مثنوی است که در حدود ۶۲۷ بیت دارد بنام ( سگ و شغال ) یاد میشود. که تمام سخنان و بذله گویی هایش برجستگی خاصی دارد.
در مورد ابیات آن که در متن کامل در ( کتاب سیاه سپید اندرون ) که توسط عبدالغفور نوشته و تدوین گردیده است. موجود می باشد.
اثر سومی آن ( مطایبات ) نام دارد که تا کنون چاپ نشده است
می خواستم که ملت ما محترم شود
در روی روزگار به صنعت علم شود
هر فردی از ملل برسند بر حقوق خود
یعنی که رشوه بر طرف و ظلم کم شود
ارگان دولت از سر شفقت به اتفاق
کوشش چنان کنند که قلع ستم شود
عدلیه بر وظیفه تفخر کند مدام
امنیه حسن خدمت خود را رقم شود
حاجی اسماعیل سیاه چهار بار ازدواج نموده ، ثمره آن شش فرزند که چهار پسر و دو دختر میباشد. پسرانش ، حاجی عبدالباقی ، حاجی محمد موسی ، عبدالله ، و حبیب الله هست.
از جمله نوه هایش جناب داکتر عبدالله اسودی پویا در کشور شاهی هالند زندگی مینماید.
بلآخره حاجی اسماعیل سیاه گوزک در روز چهارم عقرب سال ۱۳۲۴ خورشیدی در هرات جهان فانی را با ابیات و بذله گویی های خود ترک گفته به خانه ابدی خویش رحلت نموده به الله ملکوتی پیوست و پیکر ش را به حضیره آبایی اش در ولسوالی کرخ به نقاب خاک پوشیدند. ( انا لله و انا الیه راجعون )
به ارواح اش اتحاف دعا نموده روحش شاد و یادش گرامی باد و ماندگار.
.
در پایان با کمال عجز و نا توانی که در نوشتن ،عفت و حجاب قلم را در نظر گرفته اگر کدام گستاخی شده باشد به بزرگواری خواهران و برادران معذرت خواسته بر من منت گذارند.
از تمامی دوستان و عزیزان که در مورد حاجی اسماعیل سیاه ، معلومات داشته و از بذله گویی هایش اطلاع در دست داشته باشند در همین صفحه با دوستان شریک ساخته روح مرحومی را شاد بسازند. درود..یاهو.
مرد نمیرد به مرگ ، مرگ از او نامجوست
نام چو جاوید شد ، مردنش آسان کجاست