این دل نشد شبی که به سویت سفر نکرد
ترس از هراس و راه ز خوف و خطر نکرد
مثل همیشه حادثه تکرار شد ولیک
یک روز هم ز آمدن اش کس خبر نکرد
رفتم به کوچه کوچه پی مهر و مردمی
یک کس ز روی مهر سر از در به در نکرد
خود سوختم به درد خود و خود گریستم
یک کس به آه و حسرت من دیده تر نکرد
صیاد زد به تیر جفا صید ناتوان
رحمی به صید کوچک بی بال و پر نکرد
دشمن چنان به ریشه ای نخل امید ما
زد زخمه ای نفاق که با ما تبر نکرد