پاییز شعر از: وحدت الله درخانی

تو رفتی چهچۀ بلبل نمانده 

به باغ آرزوها گل نمانده 

تو رفتی نسترن خشکیده در باغ 

شکوۀ سوسن و سنبل نمانده 

گرفته خاطر است ساقی و مخمور 

تهی گشته به ساغر  مل نمانده 

شکسته ساغر و مینا در اینجا 

به میخانه دگر قلقل نمانده 

سرود غم نوازد مطرب شهر 

خوشی در چهرۀ کابل نمانده 

بیا که خرمن عشقم فنا شد 

نگارا!! جز تو اش حاصل نمانده 

وحدت الله درخانی