بدخشانی های عزیز این نوشته را با دقت بخوانند: دکتر سید قباد زارع

مشکل بدخشان را نه نصیحت کردن حل خواهد کرد و نه تسلیت گفتن. این تنها مایمی هم نیست. بدخشان دارد بیشتر و بیشتر در کام تلخ شکست فرو میرود. مشکل از والی هم نیست.از آقای سودا انتظار معجزه هم نمیرود و هر والی که بیایید نسبت به مردم بدخشان، خاطر ارگ را گرامی تر میدارد. چون بدخشانیان بیشتر فرمانبردار اند تا پرسشگر و اما ارگ پرسشگر است. هر سودایی را که بیاورید، سودا تر از این سودا خواهد شد مگر اینکه مردم بدخشان از سودای خواب و غفلت بیرون شوند. منتقدانه نگاه کردن و نوشتن در این مورد هم سنگین است.

بدخشان بخشی از افغانستان است. افغانستانی که تقربین همه جایش در آتش جنگ و بدبختی میسوزد. آنچه در میان پیام های تسلیت بدخشانی ها کمتر دیده میشود، پرداختن به انگیزه ها، پیش زمینه ها و زمینه های بزرگ این شکست هاست. یعنی بدخشانی ها کمتر نگاه سیاسی به وضعیت بدخشان دارند و اینگونه راه حل سیاسی برای مشکل روز افزون بدخشان هم ندارند. کدام عوامل سیاسی در مرحله قبل، حال و بعدی وضعیت بدخشان نقش عمده داشته است:

1 – خاموشی مردم بدخشان. مردم بدخشان، با تاسف از لحاظ سیاسی، مردمان خاموش و فرمانبردار اند، بیشتر شعار برای این و آن میدهند تا بپرسند و حساب بگیرند. مثلن اکثریت بدخشانی ها از والی موجود به نوع شکایت دارند و اما حد اقل نتوانسته اند در مورد والی خودشان کوچکترین نقشی داشته باشند. این خاموشی تنها در مورد والی نیست. آنها در مقابل رهبران سیاسی شان نیز خاموش اند و مردم پرسش گر نبوده اند، شاید بدخشانیان چندین دهه قبل متفاوت بوده اند و اما من از بدخشان شکسته و خاموش امروز حرف میزنم. بزرگترین نقش جوانان با سواد بدخشانی کمپاین سیاسی برای آقای غنی یا آقای عبدالله بوده است بدون اینکه از سرنوشت رای و مردمشان بپرسند یا پرسیده باشند. بزرگترین نقش جوانان کمسواد و بی سواد بدخشان کشته شدن در هلمند، هرات، قندهار، لوگر، فاریاب و بدخشان است، بدون اینکه بدانند برای چی هدفی دارند کشته میشوند.

2 – جریانات سیاسی قدرتمند در بدخشان، بی هدف و مسولیت ناپذیر بوده اند: بدخشان اگر زادگاه جمعیت و سازا نباشد، حد اقل این دو جریان سیاسی بیشترین هواداران را در این این ولایت داشته اند. بقایای سازا شدیدن در رقابت های درونی شاخه های این سازمان بوده اند و هیچ نقش منسجم و سازماندهی شده برای کنترول وضعیت نداشته اند و در واقع نخواسته اند که داشته باشند واگر نه، هنوز از لحاظ اجتماعی و روانی، سازای سابق را میتوان یک جریان قدرتمند در بدخشان تعریف کرد. حال اکثر دوستان، مایمی را زادگاه مولانا باعث میگویند و اما شما به عنوان یک جریان سیاسی یا بقایای پارچه شده یک جریان سیاسی، تا چی حد نقش در انسجام و مدیریت مردم و وضعیت بدخشان داشته اید یا خواسته اید و توانسته اید تا نقش داشته باشید ؟ جریان پر قدرت سیاسی دیگر در بدخشان هم جمعیت اسلامی است. جمعیت اسلامی یا نخواسته یا نتوانسته از قدرت سیاسی اش در بدخشان در جهت مثبت استفاده کند. این حزب هم در میان مردم بدخشان، هم در میان مسولین محلی و نظامی بدخشان نقوذ زیادی دارد. والی موجود بدخشان هم خود یک جمعیتی است. جوانان که در هر دو طرف خط جبهه کشته میشوند، عمدتن جمعیتی ها اند یا پیوند جمعیتی بودن دارند. در واقع آنها شعار و انگیزه های جهاد را که حالا طالبان از آن سو استفاده میکنند، در دامن آموزش های سیاسی آیدیولوژیک جمعیت آموخته اند. و اما رهبریت جمعیت که خود هم بدخشانی است، چی نقش مدریتی برای کنترول وضعیت داشته است ؟ اگر جمعیت حد اقل بتواند نیرو های خودش را در بدخشان جمع و جور کند، در واقع طالبان برای سربازگیری دچار مشکل جدی خواهند شد. چند ماه قبل شاهد مانور صد ها هزار نفری رهبریت جمعیت در بدخشان بودیم. این جمعیت و نفوس صد ها هزار نفری برای کدام هدف و چی زمانی استفاده خواهد شد ؟ از لحاظ انتخاباتی نیز رهبریت جمعیت مسولیت پاسخگویی برای مردم بدخشان را دارد. رهبریت جمعیت، عمدتن رای بدخشانی ها را برای داکتر عبدالله کمپاین کردند. رای که هرگز برای سرنوشت مردم بدخشان کوچکترین معنی و مفهومی نیافت و هیچکس هم حاضر نشد تا به پرسش ها و مسولیت های بعد از انتخابات و سرنوشت سیاسی مردم بدخشان پاسخ دهد.

3 – پیش زمینه های وضعیت موجود: پیش زمینه های بنیادی برمیگردد بر زمان جهاد افغانستان. زمانی که کودکان آنروز و مردان امروز، بر اساس برنامه های آی اس آی برای جهاد انگیزه و آموزش دیدند یا با سو استفاده از باور های مذهبی مردم، مغز شویی شدند. خوب این تنها بدخشان نیست. آی اس آی از دریچه قومیت و مذهب بر همه مناطق افغانستان حاکمیت میکند. دو پدیده یی که نقد از آن یعنی از برنامه های پوشانده شده در لباس مذهب یا قومیت آی اس آی در واقع تابو ها اند. اگر شما از این برنامه ها نقد کنید، در واقع شما مقدسات عقیدتی و فرهنگی مردم نقد کرده اید و اینگونه آی اس آی با دست باز در لباس مقدس و محافظت شده قومیت و مذهب عمل میکند. این وضعیت، مبارزه علیه دهشت افگنی و طالبان را نتنها در بدخشان که در کل افغانستان مشکل و حتی ناممکن ساخته است. آینگونه آی اس آی در کوچه به کوچه افغانستان حاکمیت میکند. به صد ها مدرسه دینی غیر رسمی و کنترول ناشده که به گونه اوتوماتیک تولید و تخریب سیستامیک و متداوم و مقدس شده میکنند.تماس گرفتن به این نظم ایجاد شده آی اس آی در واقع تماس گرفتن به لین لچ برق قدرتمند است که چندین حکومت را سرنگون کرده و دارد مرز های امنیتی روسیه را در رقابت های منطقوی و بین المللی تهدید میکند. پالیسی که به اساس آن، نقش وزیرستان را به بدخشان و دیگر مناطق مرزی کشور های آسیای میانه انتقال میدهند. حدود ۱۵ سال قبل، افرد و اشخاص مشخصی، دست به ایجاد مدارس دینی ثبت و راجستر نشده زده بودند. اون زمان آی اس آی، داشت مرکز و سنگر برای ادامه و توسعه جنگش میساخت و اما دولت افغانستان یا ظرفیت مقابله با این طرح را نداشت و یا هم مقدسیت طرح، اجازه توقف آنرا نمیداد. طالب از انگیزه های مذهبی و قومی برای سرباز گیری استفاده میکند. در بدخشان زمینه های قومی برای سرباز گیری ندارند و اما پیش زمینه ها برای سو استفاده های مذهبی در اختیار طالب و داعش وجود دارد. پیش زمینه ها یا انگیزه های که میتواند جوانان بدخشانی سرباز گرفته شده توسط گروه های افراطی را در مقابل خودشان، خانواده، دوستان، هموطنان و فرهنگ شان بی تفاوت و دشمن بسازد. در نتیجه، بی تفاوتی مردم بدخشان نسبت به خود و سرنوشتشان، بی تفاوتی و بی برنامگی جریانان سیاسی پرنفوس در بدخشان و پیش زمینه های سربازگیری افراطیت در این ولایت سبب شده تا بدخشان، هر روز بیشتر و بیشتر در کام خشونت های طالبانی و داعشی سقوط کند و هنوز این مردم در دور دسترخوان تسلیت دعای خیر بخوانند.

تنها کاری که روشنگران و فعالین بدخشانی میتوانند انجام دهند، ایجاد فشار بر رهبران و جریانات سیاسی است. هر حرکتی خودجوش مردمی بدون رهبریت سالم و هدفمند سیاسی، نتیجه معکوس خواهد داشت. جوانان بدخشانی باید پر شور، منتقد و پرسشگر شوند و این پرسشگری را از خود و رهبران خودشان شروع کنند. رهبران شان را متوجه بسازند که با مردم جدی، پرسشگر و منتقد مواجه اند نه مردمان بلی گویی و شعاری.