درویش هنر پرور


مولانا عبدالکبیر” فرخاری ”
ونکوور کانادا
اگیست سوم 2011

درویش هنر پرور

غـنی برخویش مینازد که جـام زر زجـم دارد – سر رفعت به گـردون نزد ارباب حشم دارد
رزنج دیگران لبریز دارد کیسه چون قارون – شب راحـت در آغـوش پـری پیکر سنم دارد
رود بر خواب ا شب تا سح در بست سنجاب – چه پروایش دل همسایه گر سیلاب غم دارد
بدرویش هنر پـرور بـنازم کز سـر غـیرت – نسایـد سر بپیش کـس که مـال بیش و کم دارد
برنـج دست خـود بالـد که یابد لقمه ی نانی – نـگویـد در دل شـب حـاتم طـایی کـرم دارد
مقام فقر میگوید حلال است هر حرام اینجا – گـناهـی کـی شـکار آهــوی بیت الحرم دارد
رود شبـنم ببام کاخ کیهان هر سحـر گاهی – بگیرد دربغـل خـورشید تا یک قـطـره نـم دارد
ز جمع نفـی و اثـبات است کنه زند گانی ها – سـر باطـل زنند آخـر به ژوبینی دو دم دارد
ندارد حـرف بـی معـنی به بازار ادب راهی – سخـن هـنگام شـادابی نـوای زیر و بـم دارد
کلام آبستن طـفـل حقـیقت میشود روزی – سخنورچون صدف مضمون گوهردرشکم دارد

سزاوار است” فرخاری” ببالی از سر افرازی
کله بشکن که اهل دل ترا گر محترم دارد

امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.