· در هفتمين سالروز خاموشى سلطان ستيژ ، استاد بيسد فقيد و بخاطر گراميداشت از شخصيت ان اسطوره هنر تمثيل ، اين نوشته را كه در زمان حيات شان تحرير يافته با دوستان شريك و روان بزرگمرد را شاد ميخواهم :
صدای آشنای کريم از ام البلاد قديم :
آقای ملک جان ستيز مسئول راديويی ندای وطن در کوپن هاگن ، در سفر به ديار خداوندگار بلخ ، « سوغات » ذيقيمت را با خود آورده است : گزيدهً از اشعار استاد عبدالقيوم بيسد ، تحت عنوان « يک شهراسکليت » ، که با لطف ايشان از مطالعهً آن لذت بردم و مستفيض گرديدم. بدينوسيله می خواهم با معرفی اين اثر استاد بيسد به هموطنان عزيز ، به نوعی از کار و شخصيت شان نيز تبجيل و تکريم نمايم. هرگاه اين تعريف را بپذيريم که ادبيات تاريخ واقعی ملت ها است ، پس اين مجموعهً کوچک شعری ، که از عمق و پهنای تراژيدی و درد و جانگاه يک ملت حکايه می نمايد و خواننده را تا کرانه های « ديار شرقی غم » آشنا می سازد و «غمکنانه باغ » را سر ميدهد ، تاريخ رنج ، اندوه و غم مردم افغانستان است ، در آن روزگاريکه از در و ديوار خانه غم می بارد و بقول شاعر هموطن ما « ايما :
چنگ غم ، می غم ، ساقی غم و محفل غمناک
بــــــزم غــــم گشته بپا ، باز به کاشــــانهً غــم
استاد عبدالقيوم بيسد ، اين شير بيشهً هنر تمثيل که ( 76 ) سال بهار زندگی را پشت سر گذشتانده ، ماشاالله به همت معنويت بلند ، جور روزگار ، قامت رسای شانرا خم نساخته و هنوز سرحال و مصمم به آينده مينگرد و کماکان منادی صادق صلح ، دموکراسی ، برادری و برابری است و هموطنان را بدفاع ازين داعيهً برحق وشريفانه فرا ميخواند. استاد بيسد بدون شک از استعداد ، قابليت و شخصيت چند بُعدی برخوردار است.
درجوانی و صباوت سرآمد سپورت و از بهترينان در فوتبال ، و دروازه با مهارت و شطارت معارف وقت محسوب ميگرديد.به هنر تمثيل از عنفوان جوانی رو آورده ، و در آوانيکه هنوز متعلم بود ، در نمايشنامه « ميراث » اثر مرحوم عبدالرشيد لطيفی ( پدر تياتر افغانستان ) سهم گرفت.
استاد بيسد به هنر والای تمثيل چنان محبت و انُس ميگيرد که طی بيشتر از نيم قرن ، بمثابهً تجلی عشق خود ، بقول خودشان « به اين هنر پر مشقت و کم درآمد» ، اشتغال ورزيده ، و تا کنون در بيشتر از سيصد درام و نمايشنامه و نقش اول را داشته و ياکارگردانی نموده اند ، و بمثابهً « سلطان ستيژ» ، آثار نويسندگان فرهيختهً افغان همانند : مرحومان ، لطيفی ، پژواک ، برشنا و مشاهيرعالم از يونان تا شکسپير ، مولير ، ويکتورهوگو و چخوف را به صحنه آورده ، که خاطرات نمايشنامه های وی ، « او پدرم نيست » ، « سمبول قانونيت » ، « مفتش » ، « شب و شلاق » و …. در ذهن علاقمندان هنر تمثيل باقی خواهد بود.
استاد بيسد از ساليان متمادی با راديو همکار بوده ، و ابتکارات و ابداعات خاص شان ، منجمله افسانه های ( کاکا منجانی ) ، اثر گذار بوده و همچنان درتلويزيون نيز پارچه های سودمندی را ثبت نموده اند ، در سال ( 1365 ) بخاطر تشويق افغانان به آتشتی ، اخوت افغانی و مصالحه ، نمايشنامهً ( مسافر ) را به اشتراک سيصد تن در غازی ستديوم اجرا کردند که سحر و اعجوبهً هنر تمثيل محسوب ميگردد.
پس بی جهت نبوده ، که استاد عبدالقيوم بيسد به القاب : « سلطان ستيژ » ، « کارمند شايسته فرهنگ » ، و دريافت مدالها و تقديرنامه ها وغيره مفتخر گرديده است. استاد بيسد در پوهنتون های کابل و بلخ افتخار سمت استادی را داشته است.
دربُعد کار های اجتماعی ـ سياسی ، استاد بيسد ، عضوهيئت انجمن هنرمندان ، معين و سرپرست وزارت کلتور ، عضو شورای انقلابی ، سناتور و مسئول کميسيون فرهنگی و مجلس سنا و …. بوده و از شخصيت های اجتماعی ـ فرهنگی سابقه دارد و بانام نشان و با حرمت وطن ما محسوب می شوند. و اينک ما ، بُعد ديگر از کار ها ، استعداد و شخصيت استاد ، آشنا می شويم و از جهان شعر شان صحبت می نماييم :
از سالهای قبل سرود ها و تصانيف استاد بيسد در مطبوعات بنشر رسيده ، و استاد دراين عرصهً ادبيات قلم و قدم زده اند. و اما اين مجموعهً شعری استاد که مورد بحث ما است ، عمدتا محصول سالهايی است که بقول حضرت ابوالمعانی بيدل در « انقلاب رنگها » و « ورق گردانی وضع جهان » ، زادگاه استاد بخاک و خون کشانيده می شود و « باغ » نصيب ن زاغ » و « زغن » ميگردد و ديو جهل و سياهی سايه پهن می نمايد و استاد بيسد در وطن ومألوف خويش بقول شادروان « نادر ـ نادرپور » برای ( باردوم ) ، « غريب » می شود و در حاليکه شاهد دربدری و سيه روزی مردمش می باشد « جاده غم های » شانرا به آغوش می شکد و پايداری استاد ، مصداق اين گفتهً ( ماتين ) می شود که : « من عظمت آرام انسانی را دوست دارم » ، و بدينترتيب « حسرت » و « سوز » و گداز قلبی و خون دل را خامهً توانايش را به کاغذ می ريزد ، قلم را شمشير می سازد ، ( قلم ايکه خداوند به اصالت آن قسم ياد کرده است ) و به جنگ اهريمن ميرود و عاطفه و عشق به ميهن و مردم و پرپر گرديدن برگهای باغستان فرهنگ ملی را در سروده های خويش منعکس می سازد ، و شايد ( امين زولا ) در همچو موارد گفته است که : « قدرت قلم ، متکی به حق و عدالت از هر اسلحه و شمشيری قويتر ، توانا تر و برنده تر است. »
استاد بيسد در ديباچهً مجموعهً شعری اش مينويسد : « من بدبختانه شاهد تباهی کشورم بودم و نابودی مردم ، توده های عظيم انسانهای رانده شده از شهر و ديار شان ….. بی يار وياور … بی پناه و بی حامی و دلسوز ، عليل … مريض … گرسنه …. بی دوا و بی وطن را می ديدم که رنج آوارگی ديوانهً شان کرده و درين جهان بزرگ جای امن برای خود ندارند…. اين صحنه های تراژيدی را ميديدم ، می سوختم و می ساختم ، در کنار همين مردم و در بين همين مردم که حتی درکشور خود بيگانه بودند ماندم….. برايشان گريستم….. و نميدانستم که من چه خدمت بايد به اين مردم مستحق هرگونه کمک و دلسوزی بکنم. »
و مجموعهً « يک شهر اسکليت » ، گزينهً اشعار روزهای استاد بيسد است که سرشار از روح وطندوستی ووفاداری بمردم است :
کشــــور ما گشتـــه اکنـــون کشور ويرانه هـــــا
يا رب اين ويرانه ها را بــيش ازين ويران مکن
ميــــــــــداوند هر کس و ناکس سمــند خويش را
رخش رستــــــــــم را به زير پای نامردان مکــن
وشعر استاد است که فرياد وجدان انسانی را بازتاب ميدهد :
به قدم ـ قدم جنايت ـ به نفس نفس خيــــــــانــت
به کجا بـــــــرم شکايت ـ به کی من جواب گويم
به سخن فرشته صورت به عمل در زره سيرت
نه خرد و نی بصيرت ، زکی ها حساب گـــــويم
تابستان خونين سال 1371 ، زادگاه خويش ( کابل جان در گرفته ) را در شعر خويش منعکس می سازد که :
دود و آتش ، قتل و چورو غارت وويرانگری
شد عنـــــــاوين مضـــامين کتــــــاب زنـــدگی
دراين مجموعه شعری استاد بيسد ، افادهً عشق است که با مسمی و آگاهانه کاربرد خود را دارد و اين خود ميرساند که ايشان از سالکان راه حقيقت و اهل خرابات می باشند:
ای عشـــــق من ، دنيای من ، دنيای ناپـــيدای من
امروز من ، فردای من ، فردوس من ، عقبای من
ويا :
دورعــــــالم را بگردی و نيابی عشق پاک
پاک بازان خفته اند با نا مرادی زير خاک
ويا :
بروفای من مه بين از عينک تار و سياه
آفتــــاب عشقــــم از حلق سحر افتـاده ام
و در جای ديگرمی گويد :
تک مصرع زيبــــای زديوان خرابات
پيمان شکنان را بشکن پا وسرو دست
پيمــــــانه نگــــــهدار به پيمان خرابات
استاد بيسد روشن ضمير است و در نبرد تاريخی علم و جهل و نور و تاريکی جايگاه شايستهً خويش را احراز مينمايد :
مــاعاشق نوريم و زما نور گريزد
ديوانهً صلح ايم و زما دور گريزد
ويا :
وحــــشت دور حجر آمد به قرن بـــيــستم
اين به بيداريست يارب يا به خواب زندگی
و همچنان :
با اســـلحهً علـــــــم بکُش غول جهالت
فارغ بکن از غول شر ـ ابنای بشر را
استاد که عاشق فرهنگ است از بيداد زمان و تطاول و چپاول آثار فرهنگی می نالد :
نگارستان فرهنگ و هنر در صحنهً هستی
به تــــــــاراج غنايم رفت در بازار دورانی
واحوال ناهنجار فرهنگی را تمثيل می نمايد :
دم بدم گردد بلنــــــــد آتش ز انبار دگر
رسته رسته بسته شد دکان فرهنگ هنر
استاد بيسد به اصل جاودان مبارزه حق بر باطل ايقان دارد به شما به اهل شور و شر می نويسد :
عجزدرقبال ظلم، قتل عدل و انصاف است
گـــــــــرنجنبد آن ملت ، خالقش زبون دارد
که اين سرودهً استاد بيسد ، کلام بی بديل صائب تبريزی را تداعی مينمايد که :
اظهار عجر پيش ستمگر ز ابلهی است
اشــــک کباب باعص طغيان آتش است
تعهد ، رسالت و هدفمندی نسبت به جامعه و تربيهً نسل جوان مطمع نظر استاد بوده و رسالت خويش را در زمينه چنين بيان ميدارد :
بازامشب باغبـــــــــانی می کنم با جوانان کامرانی می کنم
باســـــــــرشوريده و موی سفيد ياد ايـام جوانی می کنم
گل پرستم ، نيستم من گلفروش باغ گل را باغبانی می کنم
دراين مجموعهً شعری ، همچنان مخمس از استاد بر غزليات حضرت خواجه حافظ شيرازی بچاپ رسيده ، که دست بالای استاد را در فن شعری می رساند.
ابيات « ملک سخی جان » استاد بيسد ، خواننده را بياد ، « يا سخی جان » مرحوم صوفی عشقری ميندازد ، که يادی از عنعنهً باستانی نوروز و بالا گرديدن جندهً زيارت شاه اوليا است .