ما مولانا را بیشتر به دلیل تعالیم عرفانی فضای حقیقت دوست و زبان دوستانه و شاعرانه او می شناسیم. در حالی که یکی از وجوه تمایز شخصیت وی جامعه گرایی و احساس مسئولیت در مسائل اجتماعی و سیاسی است. گرچه مولانا بیشتر وقت خود را در تجارب معنوی گذرانده و وضعیت درونی خود را در قالب نوشتن و شعر عینیت بخشیده است ، اما از روابط اجتماعی و طبقات مختلف مردم در روابط و تعاملات جمعی غافل نیست. او شاعری عارف بود و شعرهای او هیچ خدمت و پهنی برای پادشاهان نداشت. او چیزی جز آیین ها و مراسم بی روح در قدرت پادشاهان و حکام نمی دید و در عین حال از بی روح بودن قدرت و شکوه آنها می گفت. او در مثنوی ، غالباً به مقامات و افراد قدرتمند جامعه ، و در برابر شاهان و شاهزادگان ،به گونه ی حقارت نگریسته است ، در حالی که با آنها ملاقات نمی کند ، هرگز چاپلوسی نمی کند. اندیشه های سیاسی و اجتماعی مولانا را می توان به اشکال مختلف بیان کرد. بیشتر اوقات دعوت های اخلاقی او با سیاست همراه است. مولانا در مثنوی با رنگ آمیزی آنها با داستان به موضوعات مختلفی پرداخته است.
یکی از مهمترین دلایل رهایی مولوی از مرزهای مذهبی و زبانی ، عقاید ضد تعصب وی است. پرهیز از تعصب یا تکثر یکی از مواردی است که در مثنوی مشاهده می شود. به گفته وی ، مردم با توجه به محیط زندگی و الزامات سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی آنها با یکدیگر متفاوت هستند و به همین دلیل برخی از اعمال و رفتارهای آنها ممکن است در یک فرد خوب باشد و در یک عمل دیگر رفتارها بد باشد. مولانا تأكيد دارد كه نبايد انسان را مقصر عقايد خود دانست. وی همچنین می نویسد که هیچ کس نباید عقیده خود را به دیگری تحمیل کند ، زیرا معتقد است که در چنین شرایطی جامعه بدبخت خواهد شد. انسان باید هوشیار و محتاط باشد و همیشه در برابر ایده ها و افکار جدید باز باشد.
اگرچه مسئله پرهیز از تعصب یک مسئله اخلاقی است ، اما اگر پیامدهای آن را درک کنیم ، موضوع به سیاست برمی گردد. یکی از پایه های دولت اطمینان از پذیرش متقابل است. از هر نوع تعصب پرهیز کنید. تعصبات مذهبی زبانی یا قومی باعث بروز مشکلاتی می شود که حتی منجر به سرنگونی و شکست دولت ها می شود.
مسئله دیگر مربوط به حكمرانی كه در مثنوی مولوی دیده می شود ، تأكید بر عدالت است. در بسیاری از جاها ، او داستانهایی را ذکر کرده است که در آنها موضوع زمینه ظلم است. او در شعرهای خود به پادشاهان توصیه می کند که آتش ظلم و پرخاشگری را در برداشت زندگی مردم برافروز نکنند و به ضعیف و درمانده ظلم نکنند.یکی دیگر از مواردی که در بیشتر شعر های وی دیده می شود ، مسئله سپردن کار به صاحب آن است. یعنی هر انسانی باید براساس لیاقت خود به جایگاهی برسد. او همه زمینه های دیگر را ریشه ظلم می داند. یعنی اگر کاری به صاحبش سپرده نشود ، ظلم است. او با انتقاد تند در قالب شعر به این موضوع می پردازد.وی در یکی از ابیات مثنوی می نویسد که اگر قلم در دست گرگ باشد ، بدیهی است که او آهو را به دام می اندازد. در اینجا ، هدف او این است که اگر قدرت در دست ظالم باشد و کسی از کار دقیق آگاه نباشد ، بدون شک نتیجه توهین آمیز است.
در طول تاریخ عارف و شاعر بزرگ به مثابه مولانا بدنیا نیآمده است. مولانا بیرون از مرز های زبانی و مکانی تاثیر فراوان بر روح و روان مردم داشته است.مولانا که در فارسی به عنوان خداوندگار عشق شناخته میشود بیشتر با اشعار عاشقانه و عارفانه اش شناخته میشود. مثنوی معنوی را بیشتر به عنوان فرهنگ عشق می شناسند.
گویند موضوع محوری مثنوی معنوی عشق است.و بدون شک دور از حقیقت هم نیست. زیرا عشق مذهب مولانا بود و اشعارش رنگ و بوی عشق دارند.شخصیت تصوفی و عرفانی مولانا نیز مورد توجه و گاهی مورد انتقاد قرار گرفته است. آما آنچه آشکارا است این است که مولانا در سرتاسر مثنوی خود با داستان های گوناگون به پند دادن پرداخته است. مثنوی را می توان پندنامه بشری خواند. پندنامه که با داستان های و اشعار عارفانه تزیین شده است.بعد نصیحتی مثنوی مثل آفتاب روشن است. زیرا در اکثر ممالک داستان های برگرفته شده از مثنوی به عنوان داستان های آموزشی به سویه های مختلف مورد تدریس قرار گرفته اند.مولانا در مثنوی اوصاف شخصیت بشری را بیان می کند. تمامی این اوصاف را سپس به بعد معنوی پیوند می دهد. به این صورت آخرت انسان را به اعمال دنیویی اش می بندد.اما مولانا شخصیت چند بعدی دارد و همین گونه نوشته ها و اشعار وی موضوعات مختلف و زیادی در نوشته های وی گنجانیده شده است. به عنوان یک شخصیت تاثیرگزار در دوره حیات خود و سپس از آن نیز مولانا یک منتقد بزرگ بود. به شکل پند دادن در شکل اشعار به انتقاد های خویش می پردازد. عدم علاقه مولانا به پادشاهان و ظلم و ستم آن ها از داستان مهاجرتش از بلخ به قونیه معلوم است.
با در نظرداشت مثنوی به عنوان نمونه میتوان گفت که مولانا یک منتقد سیاسی بود. نقد های مولانا بیشتر به اعمال دنیوی حاکمان ربط دارد که پیآمد های ناگوار و خشن برای مردمان دارد. مولانا تند و راست هشدار می دهد که اگر این چنین اعمال ناپسند ادامه پیدا کند عاقبت خوب ندارد. عاقبت اخروی اعمال بد و ناخوشآیند در اسلام معلومدار است. با مدنظر گرفتن عشق به عنوان محور در تمامی نوشته های مولانا دو اصل است. این دو اصل اندیشه عدالت و برابری است. در حقیقت هر دو اصل با محوریت عشق خیلی به هم سامان اند.او با تاکید بر عشق ما را به تواضع صبر آزادگی رضا و تسلیم در برابر حق و دوری از ریا و طمع حرص که عامل ظلم است دعوت می کند. با دوری از تعصب و هم پذیری ابزار است که با آن به محوریت عشق و عدالت میشود رسید.
در حقیقت جان کلان مولانا این است که در سیاست عشق را جایگزین ترس بسازد. این درحالی است که سنت غالب در نظر و عمل سیاسی این بود که پایه هاي تداوم خویش را بر زور و استبداد بنشانند. مولانا ضممن ناروا دانستن شیوههاي حکومتی ظالمانه، اوضاع روزگار و مناسبات حاکم بر ضوابط و سیاست عصرش را در جاي جاي اشعارش انعکاس داده و گوشه هایی از اعمال زور و خشونت حاکمان و وابستگان به جناح حاکم را به تصویر می کشد. وي در بیان این انتقادات گاهی از لحن صریح و قاطع استفاده میکند و در این زمینه به صورت صریح و آشکار همراه با لحنی اعتراض آمیز اوضاع سیاسی و اجتماعی خود را بخوبی به تصویر میکشد. او بر این باور است آنجا که عشق باشد نیازي به زور و اجبار و ترس نیست. یکی از شاهکارهاي مولوي در مثنوي بیطرفی او است.به گونهاي که در بیان هر یک از قصه ها و احوال فرق و مذاهب، خود را بیرنگ می نماید. و این نه بدان معنی است که خواسته باشد صرفه جویی در بیان عقیده کرده باشد یا سخن نیمه راست بیان کرده باشد یا بر حسب ضرورت از زمان و محیط خود ترسی داشته باشد بلکه بدان معنی است.
جنگ هفتاد و دو ملت را همه عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
نیلاب سعیدی
کاندیدای دکترای تاریخ
تاریخ افکار سیاسی
دانشگاه ابن خلدون ( استانبول-ترکیه)