خدنگ تیر مژگانت شده این سینهی تنگم
به خون آغشته شد چون لالهی صحراست همرنگم
بکش مطرب نوای خوش دمی آسوده گی یابم
هوای بزم یارانم، خراب ساز و آهنگم
ز جور خوب رویان جهان آهم به افلاک است
خدا یا هر یکی از سنگ دلی ها میزنند سنگم
ز هر عضوم صدای ناله می خیزد بیا بشنو
به گوش آید نوا چون تار تنبور و یا چنگم
چنانم مو دماغم کرده رنج زنده گی آخر
به حرف خوب هم با از خود و بیگانه در جنگم
مرا بی باده مخمورم نموده چشم جادویت
نمی دانم کجا خواهد توانم برد چشم مست افرنگم