خانواده و رعایت عدالت اجتماعی کودک از آن دست مقولاتی است که با گذشت هر روز، مفاهیم و معانی جدید را بر سر خویش میافزاید و گاهی برخورد آگاهانه با این اصطلاحات سبب میشود تا والدین در شناخت این پدیدهها زودتر به نتایج مطلوب دست یابند. ناگفته پیدا است که در کشوری مانند افغانستان، رعایت عدالت اجتماعی بدون نهادینه شدن فرهنگ دموکراسی، یک امر دشوار و حتا ناممکن به نظر میآید. کودکان میهن خواستار این هستند که آگاهی، وجدان و خرد بشری پیروز شود و قدم در راه آرمانهایی بگذارند که بر اساس واقعیتها بنا شده باشد.
کودک امروز مرد یا زن فردا است. در آینده مسوولیتهای بزرگ اجتماعی را به دوش میگیرد. اکثر دانشمندان روانشناسی به این نظر اند که دورهی طفولیت نسبت به سایر دورههای زندهگی، خیلی حساس و مهم است؛ زیرا به صورت طبیعی پایه و تهداب شخصیت فرد در این دوره گذاشته میشود. در بسیاری از کشورها به عوض اینکه از این قشر آسیبپذیر جامعه، مراقبت و نگهداری جدی به عمل آید، برعکس از هر گونه حق مدنی و طبیعی خویش محروم گردیده، برخورد ناشایسته و غیرانسانی با این نیازمندان صورت میگیرد و در معرض ظالمانهترین عمل انسانی قرار میگیرند.
در افغانستان نیز کودکان در جریان جنگهای تحمیلی و دوامدار، بیشترین آسیب را دیدهاند و به مهاجرتهای اجباری داخل و خارج کشور کشانیده شده، از تعلیم و تربیت به دور مانده، به شرایط ناگوار اقتصادی و اجتماعی مواجه گردیدهاند و برای ادامه زندهگی و امرار معاش خود و فامیلشان به کارهای شاق روی میآورند که مثالهای زندهشان در سرکها و کنار جادهها همه روزه به چشم میخورد که عوامل اصلی آن: جنگ تحمیلی، فقر، تنگدستی، ناتوانایی و دسترسی به آموزش و پرورش، معلولیت و معیوبیت، نداشتن سرپرست و ملاحظات دیگر عنوان میشود.
کودکان از جمله آسیبپذیرترین گروههای اجتماعی کشور اند و به دلیل تحمیل جنگهای طولانی، وضعیت نابههنجار و متزلزل سیاسی، فقر گسترده، عدم دانش کافی والدین، حاکمیت عنعنههای ناپسند، تبعیض جنسیتی و عوامل گوناگون دیگر بیشتر مورد خشونتها و محدودیت قرار گرفته و این همه، زمینهی آسیبپذیریها را افزایش داده است.
در افغانستان نقض حقوق اطفال، محرومیت بیش از حد آنان و تحمیل خشونتهای گوناگون نه تنها در خانوادهها حاکم بوده، بلکه در مکاتب، اجتماع و سایر مکانها به یک امر عادی و معمولی بدل شده است. این وضعیت سالها است که در جامعه ما ریشه دوانیده است. بدرفتاری، توهین و خشونت بر این قشر محروم و ستمدیده به یک فرهنگ بدل شده که خیلی تکاندهنده و ناامیدکننده است؛ قسمی که به وجود آمدن این همه ناهنجاریها علیه اطفال، زمانگیر بوده و با گذشت زمان، شدیدتر نیز شده است، نابودی این فرهنگ ناپسند نیز مبارزه طولانی و اراده مستحکم فردی و جمعی میخواهد.
واضح و مسلم است که دوره طفولیت برای هر شخص، دورهی حساس زندهگی وی است، زیرا هر شخص زیادتر عادات و سلوک ذهنیاش را در دورهی کودکی کسب میکند. پایه و تهداب شخصیت فرد در این دوره، پیریزی میشود و کیفیت رفتار شخص را میتوان در دورهی طفولیت تشخیص و پیشبینی کرد. در این دوره، کودک به حفظ، نگهداری و دفاع از حقوق قادر نیست و همواره متکی به حمایت دیگران است.
کودکان آن عده از اعضای جامعهاند که نمیتوانند به طور مستقل چنانکه لازم است صلاحیتها و مهارتهای طبیعی و ذاتیشان را به کار گیرند؛ بدون تردید مانند سایر اقشار جامعه، حق دارند به طور سالم و عادلانه زندهگی کنند و از هر گونه شرایط و زمینه مطلوب و پویا که برای رشد قوای بدنی، ذهنی، عاطفی و اجتماعی آنها مؤثر و مفید باشد، بهرهمند شوند.
قبل از اینکه راجع به کودک صحبت نماییم، لازم میافتد بدانیم که کودک کیست؟
بر اساس اعلامیه جهانی حقوق کودک، در حقیقت کودک کسی است که کمتر از ۱۸ سال داشته باشد، مگر آنکه قوانین ملی کشوری سن بلوغ را کمتر تشخیص دهد. از نظر دانشمندان تربیتی، کودک شخصی است کاملاً متفاوت با شخصیت بزرگسالان و از صدق و صفای کودکانه برخوردار است و هنوز با نیرنگها و مسوولیت احتمالی بزرگسالان آشنا نیست. عمدتاً یک موجود عاطفی است تا عقلی.
طفل فردی است دارای قابلیتهای عجیب. در سالهای اول زندهگی در حالی که در هیچ مرحله دیگری چنین قابلیتها را در کودک نمیبینیم. او در سایه این قابلیتها میتواند فرد با فضیلت یا آلوده و ناسالم بار آید. طفل، فردی است دارای حواسی که پدیدهها را لمس میکند، میبیند، میشنود، میبوید و تدریجاً به آنها آشنا و بلد میشود.
همچنان او موجودی است اندیشمند، ابزارشناس، جویای کمال و موجود اجتماعی و سیاسی. او اگر در اوایل زندهگی از نظر خلقت، بیمعلومات و کمتجربه است؛ ولی میتواند چیزهایی را بیاموزد و قادر است چیزهایی را به دیگران منتقل کند. دارای استعداد تشخیص زشت و زیبا است و استعداد فایق آمدن بر همهی زشتیها و زیباییها را دارد و میتواند در پدیدهها دخالت کند و واقعیتها را به نفع خود و اجتماعش تغییر دهد. او ظاهراً موجود ضعیف و ناتوان است. برای اینکه از عدم خودبسندهگی این مرحله رهایی یابد، نیاز به گذشت وقت و زمان دارد.
یکی از روانشناسان هاروکس، میگوید: «کودکان در دورههای معیّن زندهگی به تجربههای محدودشان فکر میکنند، همه چیز را میدانند، اما چیزی را نمیدانند. آنها در رویا و تخیل زندهگی میکنند اما با واقعیتها روبهرو اند. آنها مستیاند هوشیار و خوابیدهایاند، بیدار.»
اگر کودک در فضای سالم با در نظر داشت حقوق و زمینهسازی فرصتهای لازم، پرورش یابد به یقین در آینده شخص نیک و صالح بار خواهد آمد. چالش اساسی در برابر تحقق حقوق کودکان در افغانستان از فرهنگ تبعیض علیه زنان ناشی میشود که به نوبه خود منجر به تبعیض علیه کودکان نیز گردیده است. دسترسی به عدالت و حاکمیت قانون برای کودکان به ویژه دختران محدود است. این حالت تأثیرات منفی بر جامعه دارد. اکثر قضایای سوء استفاده از کودکان ناشی از خشونتهای فامیلی و یا اجتماعیاند؛ در حالی که اطفال بیشتر به دستور دادن و ممارست محتاجاند تا انتقاد و عیبجویی؛ چون آینده کودکان بسته به تربیت آنها است.
تربیت در لغت به معنای پرورانیدن و آداب و اخلاق به کسی آموختن و پرورش روح و جسم است. در اصطلاح حقوقی، تربیت به معنای پرورش روحی و اخلاقی اطفال استعمال شده است. همان طوری که کودک بعد از ولادت و جدا شدن از رحم مادر قادر نیست در برابر گرما، سرما و حوادث مختلف، خود را از آسیب، محافظت کند بدون یاری و کمک دیگران نمیتواند حوایج مادی خویش را برطرف سازد.
به عبارت دیگر، کودک موجود ناتوان، ضعیف و آسیبپذیر است، به همین علت برای ادامه حیات و رشد جسمی، احتیاج به حضانت و نگهداری دارد. از جهت روح و روان، کودک ضرورت به مراقبت دارد تا با تربیت صحیح روحی و اخلاقی، استعداد مفید و سازنده وی شکوفا گردد و از انحرافات اخلاقی و تمایلات مضره نفسانی مصون بماند؛ زیرا تربیت، علم زندهگی و هنر خوب زیستن است.
نظر امام غزالی در باب تربیت کودک و تکلیف والدین چنین است: «کودک، امانتی است از طرف خداوند در نزد پدر و مادر. قلب او گوهری است نفیس و ساده، خالی از نقش صورت قابل برای آنچه بر آن نقش نمایند و متمایل به آنچه او را سوق دهند و اگر او را به خیر و صلاح راهنمایی کنند در دنیا و آخرت سعادتمند خواهد شد. والدین و هر گونه مربی در ثواب این خیر و سعادت با او مشارکت دارند. اگر به طرف شر و فساد کشانده شود، در تربیت او اهمال کنند، بدبخت و تیرهروز گردد. سنگینی بار این خرابی روحی و جسمی نصیب ولی و قیم او خواهد بود.»
خداوند متعال در قرآن کریم کودک را موجودی گرامی و مورد احترام معرفی میکند. او موجودی است که بر بسیاری از آفریدههای خداوند، فضیلت و برتری دارد، بنا بر این آن کسی که مورد تکریم و عنایت خداوند است نباید مورد بیمهری و بیاعتنایی دیگران باشد؛ حتا پدر و مادر حق ندارند آنان را مورد اهانت قرار دهند.
در حقیقت احترام به کودک حق او است، نه عنایت والدین و دیگران؛ چون حق قدرت و امتیازی که کسی یا جمعی سزاوار برخورداری از آن است مثل حق طبیعی حیات و به ویژه قدرت یا امتیازی که به موجب قانون (حق قانونی) یا عرف مقرر شده باشد. اصولاً افراد جامعه بر اثر روابط و مناسباتشان یک رشته اختیارات و امتیازات به دست میآورند که مجموعهی آن را حقوق مینامند و مشتمل بر اختیارات مدنی، اجتماعی، سیاسی و همه مزایا و سلطههایی است که از قانون ناشی میشود.
در گذشته کودک از هر گونه حق مدنی و طبیعی محروم بوده و برخورد ناشایسته و غیرانسانی با این قشر نیازمند جامعه صورت گرفته است. اوضاع ناگوار و تأسفآور کودکان در قرون متمادی ادامه پیدا کرد و در چنین اوضاع آشفته، بیتوجهی به وضع زندهگی کودک منحیث یک موجود انسانی با شدت هر چه بیشتر ادامه یافت، اما سدههای ۱۷ و ۱۸ میلادی یکی از دورههای با اهمیت در تاریخ تحول بشر است.
اندیشههای ترقیخواهانه متفکرانی مانند جان اموس، کامینوس، ولتر، ژان ژاک روسو، فرانسس بیکن، جان لاک و دیگران چنان ضربه محکمی بر پیکر اندیشه قرون وسط فرود آورد که عملاً اندیشه فرسوده قرون وسط درباره حقوق و نیازمندیهای کودکان به پایان رسید و بدین ترتیب زندهگی بشر از آن جمله اطفال با شتابزدهگی فزاینده، پا به عرصه وجود نهاد؛ حوزهای که در آن نگرش به زندهگی با تغییر جدیدی روبهرو شد و به زندهگی کودکان تحول چشمگیری وارد شد که حاصل کار مربیان و آموزگاران در شیوههای انعطافپذیرتر در پرورش نوآموزان است. چنانکه گفتهاند: مربی و آموزگار، پرورنده روان است و پدر و مادر پرورشدهنده جان.
با ختم قرون وسط و آغاز عصر جدید (دورهی رنسانس) به زندهگی اطفال توجه صورت گرفت و نگرشهای تازهای دربارهی آنان به وجود آمد. هر چند در دورههای بعدی نیز تا قرن ۱۸ و ۱۹ میلادی شاهد نگرشها و رفتارهای ناشایسته در برابر کودکان بودهایم؛ ولی با این همه، مشکلات به وضع زندهگی و توجه به نیازمندیهای دوران طفولیت روزبهروز بهبود یافت و مسایل حقوقیشان در محراق توجه ملل جهان قرار گرفت.
در سال ۱۹۲۴ میلادی برای اولین مرتبه درباره حقوق و رفاه کودکان در ژنیو، اعلامیهای به تصویب و به رسمیت شناخته شد. به تعقیب آن اعلامیهی جهانی حقوق کودک مصوب اجلاس عمومی سازمان ملل متحد در ۲۰ نوامبر سال ۱۹۵۲ میلادی در ۱۰ اصل به تصویب رسید و از پدران و مادران، زنان و مردان به عنوان افراد جامعه، سازمانهای داوطلب و دولتها، خواستار گردید تا این حقوق را به رسمیت بشناسند. افزون بر آن، کنوانسیون حقوق کودک در سال ۱۹۸۹ میلادی به تصویب رسید. این میثاق، چهار زمینه اصلی را در رابطه به کودکان مورد توجه قرار میدهد که عبارتاند از بقای حیات، رشد، حمایت و مشارکت.
آنچه در متون حقوقی مبنی بر حمایت حقوق کودکان و نقش مسوولانه والدین تسجیل یافته، عبارت است از: اجرای وظایف در ایجاد زمینههایی که کودک در یک موقع سنی بدان رشد ضرورت دارد، یعنی تأمین محیط مصون (عاری از خشونت و یا رها کردن کودک به سرنوشت خودش) آن محیطی که کودک بتواند خود را به حیث فرد، انکشاف دهد و شخصیت خود را به شکل مثبت تکامل بخشند.
وظیفه و مسوولیت دیگر والدین در قبال کودک عبارت از این است که کودک بیاموزد که نورمها و ضابطههای اجتماعی کدامها اند و چگونه کودکشان را بر آنها وفق دهند و آن را در زندهگی اجتماعی خود سرمشق قرار دهند. بعضیها، مفهوم کنترل کودک را در استفاده روشهای سختگیرانه میبینند که باید همه چیز را برای کودک تعیین کنند.
وظیفه والدین است که آموختههایشان را به کودکشان توضیح بدهند، کودک را توانایی روانی و تربیتی بخشند تا بتواند خودش انتخاب کند. نباید فراموش نمود که آموزش آداب ضابطهها و سرحد شناسایی تا ۱۲ سالهگی به پدر و مادر اجازه میدهد که تعیینکننده انتخاب خوب برای کودک باشند.
آنچه در کشورهای متمدن که افغانها یکی از بزرگترین رقم را در میان اقلیتهای ملی تشکیل میدهند، معضلات تعلیمی و تربیتی کودک، یک مشکل است که والدین با در نظر داشت ارزشهای فرهنگ افغانی که خودشان در آن پرورش یافتهاند، بر کودکان تاثیرگذار میباشد.
این معضلات در ارایه آمار تربیتی کودک در خانواده و مؤسسات حمایت حقوق اطفال، قابل پذیرش است که سلب این، به طور عمدی و یا به شکل غیرعمدی که والدین توانایی تأمین آن را نداشته باشند، این مفهوم را میرساند که والدین به شکلی، عامل ایجاد مانع و یا انجام دادنش در مصونیت و رشد سالم روانی و جسمانی کودکاند.
این مسأله از لحاظ قوانین، زمینهی مداخله مؤسسات حمایتی حقوق کودکان را توجیه میکند و خطر آن وجود دارد که والدین برای مدتی صلاحیت قانونیشان را در برابر کودکشان کلاً و قسماً از دست بدهند.
مبرهن است که کودکان، گلهای نوشگفتهای خوشبو و زیبای گلشن زندهگی و گلزار جامعه رو به تکامل انسانی هستند که از بدو تولد تا روزگار جوانی پاک، معصوم، دوستداشتنی و مبرّا از گناه هستند. لبخند کودک در دل و دماغ خانواده جا میگیرد و تأثیر ژرف، زیبا و خوشآیندی در قلب و روان خانواده به جا میگذارد. کودکان گلهای سرسبد فامیلها و امیدهای نویدبخش فردای والدین، زنان و مردان آینده و آیندهسازان جامعه بشری هستند.
با این توصیف هر کودکی در هر حالتی همیشه تشنهی نوازش است و از دستهای نوازشگر مادر و پدر لذت میبرد و روحاً و جسماً در بستر خوب اجتماعی و اقتصادی به بالندهگی میرسد.
رشد مصون و سالم جسمانی و روانی کودک صرفاً در چوکات یک خانواده آرام همراه والدین با مسوولیت ممکن است. به همین دلیل در تمام مباحث حقوق فامیل، حقوق زن، حقوق طفل و مسأله خانواده اساس اجتماع و زمینهساز انسان سالم تلقی گردیده است. اگر در خانواده با محبت برخورد کنیم، در جامعه به مجازات خفیف روبهرو نمیگردیم؛ چون بنیاد آموزش و پرورش، ساختن ماشین نیست، بلکه ساختن انسان است و تعلیم و تربیت باید در جهت انسانسازی باشد؛ نه پرورش انساننماهای تحصیلکرده.
سعی شود که فرزندان را از کودکی با واقعیتها آشنا نماییم. از بیتجربهگی کار نگیریم و آنها را ناآگاه در صحنه اجتماعی رها نکنیم. خانواده از فرزندانشان انتظار دارند انسانهای مسوول، متوجه، متعهد و پر مهر باشند، در حالی که نمونههای صحیح در اختیار آنها قرار نمیدهند. کودکان آنچه میبینند، به آن عمل میکنند، پس کوشش شود که حس تعاون، همکاری و احساس مسوولیت را از کودکی در فرزندان تقویت دهیم تا هنر و تقوا بیاموزند چون آنان زنده و نگهدارندهی نامآوران قبل از خودشان هستند.
اطفال امروز، آیندهسازان و رهبران آینده کشور هستند و سزاوار محبت و حمایت همهجانبه خانواده و جامعه. با آنکه قوانین ملی و اسناد بینالمللی با وضاحت کامل و به شکل گسترده حقوق اساسی اطفال را تضمین میکنند؛ با آن هم در کشور شاهد خشونتهای روزافزون علیه این قشر معصوم و نهایت آسیبپذیر در خانوادهها، مکاتب و جامعه هستیم.
این وجیبهی هر فرد جامعه است که اصلاحات و مبارزه را ابتدا از خود و خانوادهاش آغاز کند و علیه هر نوع نابرابری و بیعدالتی با قاطعیت ایستادهگی و مبارزه نماید تا جامعهای عاری از هر نوع خشونت داشته باشیم، بناً قبل از کوچکترین اقدام جهت اعمال حقوق اطفال این سرزمین، ضرورت مبرم است تا آگاهی اندکی از حقوق اطفال نظر به قوانین ملی و اسناد بینالمللی داشته باشیم.
در فرجام فراموش نباید کرد که جامعه و محیط اجتماعی در شکلگیری شخصیت پسر و دختر، تعیینکننده است و البته در یک جامعهی متمدن، فرزندان سالم تربیت میشوند.
ReplyForward |
امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.