پارسی گنجینه پرُ فروغ فرهنگ وادبیات جهان : همدرد

بنازم من،زبانى مادرى را

زبانى پارسى،دُرِ درى را

كه پرورده به اقليمى بُزرگش

هزاران شاعر و يك(مولوى)را

گلستان درگلستان شعرِ (سعدى)

معطر كرده بزمى (دهلوى) را

شرابِ معرفت از جامِ(حافظ)

به وجد آورده(پروین)و(رهی)را

اگر از باع تاجیک چیده ای گل

ببو اشعارِ( لایق شیرعلی)را

زگنجِ (گنجوى) عرفان غنى شد

بخوان با من سرود (رودكى)را

فلك بخشيده رازِعشق و هستى

(سنايى) و (عطار) و(حيدرى )را

بگوش دل شنیدم شعر(فانی)

به ( کُهزادش) بدیدم مهتری را

زند بر فرقِ  دنيا سُنبه ى  تر

ورق گردان كتابِ (عشقرى) را

(ظهوری) از بدخشان(واصف) از بلخ

زر افشان کرده برگی پارسی را

تجلی ای خدا درنفس(دلجوست)

بیافشان گل به سر (استالفی)را

بخوان شهنامهٔ (فردوسى) ما

كه دانى عظمت اين داورى را

زحكمت بر (خيام) اش آفرين كن

كرامت ده (خليل) و (انورى) را

ز (صائب) حسن معنا بايد آموخت

بکُن سیرِ جهان ی(عنصری)را

شنیدم از(فقیری) و(غلامی)

زشعری(دستگیرش)رستمی را

شنو از خواجهٔ (انصار) ذكرى

ز (غالب) جوهرِ خود باورى  را

زمخفيگاه صدايى (مخفى) آيد

حلاوت ميدهد ، خنياگرى  را

(فروغ)و(فرخى) شیرين كلامند

به سر دارم هواى (بافقى) را

خرد ميبالد از تعظيم (اقبال) 

نگر خورشيد تابانِ خودى را

تصور را ( مصور ) کرد تصویر

سرود عشق (عاصی) دلبری را

مرا(تنها) به شور آورده ای دل

نگر  در ناله هایش دلبری را

 شنیدم از لبِ شاهدخت(بلخی)

 سرودی دلکشِ شیداگری را

 شرابِ معرفت از جام  (جامی)

نوای عشق و رمزی عاشقی را

من از(کُهزاد)و شعرش فیض بردم 

پسندیدم عفیف ی( باختری) را

بترس از خنجر اشعار گرداب

که دارد  آه و دردِ مردمی را

به وجد آيد دلِ ( همدرد) هردم

چو  برخواند سرود ى (كابلى) را

نگنجد در قلم تا بر شمارم

علمدارانِ عشقِ ، پارسي را

همدرد 

‌ ترجیح دادم نام شعرای جوان را از متن این سروده بردارم چون نمیتوانستم اسم هریک شان را ذکرنمایم واین باعث میشد تا یکعدهٔ کثیری از شعرای عزیز ازمن برنجند. ازهمهٔ شان پوزش میطلبم ! 

سروده عاری از لنگش های اصول شعرنویسی نیست. چون آهنگین آمد مراعات نکردم .

 ممنون