عدل نامه ؛ نوشته : نذیر ظفر

وقتیــــکه عدل مردو وطن سوگوار شد

دزدان ز پول ســـــرقت و یغما تجار شد

بازار تاجران وطـــــن در رکود رفـــــت

سر ما یه دـــــست اهل چپاول قطار شد

زاغان ترانه گوی چمنزار و باغ گشت

گلـــــــها ز جور سردی غم زیر خار شد

خورشید رو گرفت ازین وضع بی ثبات

هر گوشــــــــه در برابر ما شام تار شد 

قاتل گرفـــــــــت کرسی قاضی  شهر را

پرونده یی  جــــــنایت او تار و مار شد

ملا که خویش را ز همه خوب میگرفت

فســـــــق و فساد او به همه آشکار شد

دین در رساله ماند و شریعت ز یاد رفت

اسلام چون عتیـــــقه یی در روزگار شد

نام خدا قسم شــــــده بر روی هر زبان

یاد خدا به وقت خطــــــــر بیشمار شد

یک آیتی ز صفحه ای قران عمل نشد

هر چند وعظ شــــیخ و ملا بار بار شد

عالم ز فقر گوشه ای در انزوا نشست

جاهل به تمــــــطراق و ریا با وقار شد 

( قسمت اول)