کار نا تمام امیر عبدالرحمان را تکمیل می‌کند!..استاد پرتو نادری

آب‌برده به هر سویی دست می‌اندازد، چون در تلاش رهایی خود است. امروز باز دیگ جوشان غیرت افغانی حکیم‌الحکما سر ریزه کرده و فریا زد: من امریکایی‌ها را بیرون کردم، از خودگذری کرد، نگفت شکست دادم و این پرسش را مطرح کرد که آیا طالبان می‌توانند بگویند که خط دیورند را نمی‌پذیرند؟

هر زمانی که سیاست‌گران فریبکار افغانستان برای منافع آن چنان خود، بحث دیورند را داغ می‌سازند این تمثیل مولانا یادم می‌آید:

مرغ  بر بالا و زیر آن سایه‌اش

می‌دود بر خاک پران سایه‌وش

ابلهی صیاد آن سایه شود

می‌دود چندانک بی‌مایه شود

بی خبر کان عکس آن مرغ هواست

بی‌خبر که عکس آن سایه کجاست

این یک روایت تمثلی است، در ظاهر روایت ساده‌یی است. پرنده‌یی در آسمان پرواز می‌کند، سایۀ او افتاده بر زمین. انسان ساده‌‌یی این سایه را پرنده‌یی می‌پندارد و به دنبال آن و در هوای شکار آن می‌دود. سایه شتابان بر روی زمین می‌دود، برای آن که هستی آن سایه از پرنده‌یی است که در هوا پرواز می‌کند. دونده‌گی سایه بر زمین از پرواز پرنده در آسمان است. به مفهوم دیگر این سایه از خود هستی و موجودیتی ندارد.

چنین است که این انسان ساده اندیش و بی‌خبر از حقیقت، گذشته از این که به این سایه نمی‌رسد و نمی‌تواند آن را شکار کند؛ بلکه نمی‌داند که این سایه از کجا می‌آید؛ اما هی به دنبال سایه می‌دود تا آن را شکار کند.

چنین است که همه زنده‌گی‌‌اش به بیهود‌گی چنان می‌گذرد که تا آخرین لحظه‌هایی زنده‌گی هم نمی‌توانند به حقیقت برسند.  

تیر اندازد به سوی سایه او

ترکشش خالی شود از جست‌وجو

ترکش عمرش تهی شد عمر رفت

از دویدن در شکار سایه تفت

تیر انداختن به سوی سایه، همان تلاش آزمندانه و بیهودهء انسانی است که هنوز نمی‌تواند حقیقت را ببیند و اما پی‌هم از ترکش خود تیر می‌گیرد، در کمان می‌کند و به سوی سایه پرتاب می‌کند. در آخر همه‌ تیرها تمام می‌شوند و دیگری تیری برای او در ترکش باقی می‌ماند.

این ترکش نماد عمر و زنده‌گی انسان است و تیرها لحظه‌های زنده‌گی. همان گونه که آن انسان، ابله در هوای شکار سایۀ مرغ، تمام تیرهای ترکش خود را بیهوده تمام می‌کند. به همان گونه  انسانی که نمی‌تواند حقیقت را ببیند تمام لحظه‌های زنده‌گی‌اش را برای ارضای جاه طلبی و خودخواهی‌ها، با توهم و خیال‌اندیشی به پایان می‌رساند و ترکش زنده‌گی‌اش خالی می‌شود. 

*

این مرز دیورند برای ما، سایۀ همان مرغی است که در آسمان پرواز دارد، ما مرغ را در آسمان نمی‌بینیم، یا همت دیدنش را نداریم؛ اما هی دیورند هوی دیورند می‌گوییم و بیهوده تیر پرتاب می‌کنیم که هربار این تیرها به سر و پوز خودمان بر می‌گردد.

آقای تیرانداز آن چیزی را که تو معیار گویا وطن‌پرستی می‌خوانی چیزی است که دست کم یک و نیم سده پیش، پیش‌وای و مولای بزرگ تو امیر عبدالرحمان به انگلیس فروخته است.

اگر مرد میدانی و می‌خواهی از شکار سایه بگذری و مرغ را شکار کنی، «بیا گد شو به میدان» و کار ناتمام داودخان را تمام کن، هرچند درست نماز خواندن را یاد نداری باز هم به گونۀ نمادین هم که شده باشد، در اسلام‌آباد نماز بامداد را بخوان؛ متوجه باشی که باز به امامت کدام رییس آی‌آس‌آی در کدام طیارۀ نظامی پاکستانی گلی را به آب ندهی!

گفته بودی که کار ناتمام عبدالرحمان هم تمام می‌کنم، می‌ترسم ان بار برای ماندن در قدرت تو تا کوه‌های هندوکش را به پاکستان تقدیم نکنی تا کار ناتمام او را تکمیل کنی؟

*

می خواهم بپرسم، امریکایی‌ها تازه آمده بودند و پاکستان‌ در این سوی مرز در چمن دروازۀ دولتی ساخت که نشانهء سرحد رسمی بود، والی قندهار، نماینده پاکستان و نمایندۀ امریکا در مراسم گشایش آن اشتراک کردند. گزارش این رویداد در بی‌بی‌سی نشر شده است. در آن وقت از سنگ صدا برآمد از نو نه!

اگر الزایمر سیاسی نداری می‌خواهم بگویم وقتی عمران خان از لوحۀ دروازۀ تورخم چنان نماد سرحد رسمی دو کشور پرده برداری کرد، وزیر کابینۀ تو به نماینده‌گی تو در آن اشتراک داشت. آن وقت جناب عالی کجا بودند و چرا صدایی نداشتند.

می خواهم بگویم دولت پاکستان پس از یک رشته دیدارها و تفهام ها با کرزی روی مرز دیورند در زمان تو این گونه، دست کم تا دوهزار  کیلومتر را دیوار سیمی کشید، صدای اعترارض تو  یا کرزی کجا بود؟

حالا که در نوک ناوه گیرمانده‌ای هیاهوی دیورند را به راه انداخته‌ای؟

«بیا گد به شو میدان»، سرقومندان اعلی که تا کرچی پیش‌برویم، اگر نفس تنگی نداری تا دهلی پیش برویم!

یک چیز از من بشنو: تو کار زمین را نگو ساختی / که بر آسمان نیر پرداختی.

یک روز چیغ می‌زنی که طالبان پاکستانی اند، باز در معامله‌های پشت پرده با دست پرورده‌هایت، ولسوالی پشت ولسوالی است که به آنان تسلیم می‌دهی؛ غرور سربازان و مردمان کشور را می‌شکنی؟

گاهی فکر می‌کنم که تو حتا به خودت هم صادق نیستی، جناب! به خداوند سوگند که حساب ترا شیطان هم نمی‌داند!

پرتونادری