سوخت میهن کس نگفت کار منست
کس نگفت این جـرم کردار منست
قتل ها شد کـــــس نگفت من قاتل ام
کس نگفت ایـــــن ظلم رفتار منست
چور شد مال و متــــاع هـــــــموطن
کس نگفت مال وطـــــــــندار منست
مکتب و دفـــــــتر به آتش در گرفت
کس نگفت از ملـــــــت خوار منست
خصم بر دزدی به میــهن سر کشید
کس نگفت ایــن دزد همکار منست
زن به زیر دره و سنــــــگسار مرد
کس نگفت این خـــواهر زار منست
بر گدایی مرد و زن در جــاده خفت
کس نگفت این شرم رخسار منست
دزدی معــــــــــــــدن بشام تیره شد
کس نگفت ایـــن ثروت انبار منست
هر که آمد هر چه کرد هر چه ربود
کس نگفت این ضـــــد افکار منست
نذیر ظفر