یکبار دگر ؛ شعر از سلـطان محـمد (غیاثی)

گشته اند جمع بین خود دزدان یکبار دگر

ای وطن شاید شوی ویران یکبار دگر

قاتلین و خائنین با هم می بندند کنون 

بهر ویرانی تو پیمان؛ یکبار دگر

جنگ افروزان نشسته صلح میخواهند، مگر

میکنندت بی سر و سامان یکبار دگر

گرگ صفت همسایه ها با لاشخوران بزرگ

تیز کرده بر سرت دندان یکبار دیگر

زیر عکس و بیرقِ سرخِ رفیق لنینِ ببین

میخورند صد قسم و قرآن یکبار دگر

آنکه پروای الله و دین و آیینش نکرد

کی کند فکر دو سه انسان یکبار دگر

هست و بود میهن آبایی ما میشود

زیر پای چند بی وجدان یکبار دگر

سرنوشتت دست کیست؟ خاموش بنشستی چرا؟

ای وطندار ! مانده ام حیران یکبار دگر

طالب بی علم و جاهل مثل اسلافش کنون

می کُشد هر سو هنرمندان یکبار دگر

هر ِکی قتل و غارت انسان میشمارد مباح

کن حسابش در جمع حیوان یکبار دگر

بهر دفع لشکر جهل و سیاهی از وطن

جم شوید ای کارگر و دهقان یکبار دگر

باز مثل جنگ ننگرهار از جان های شان

می کشیم پیراهن و تنبان یکبار دگر

دین جاهل، مذهب بی عقل و راۀ قاتلان

می پذیرید ای خردمندان یکبار دگر؟

گفت “غیاثی” شود کی آتش جنگ ها خموش؟

تا نبینم چشم تو گریان یکبار دگر

سلـطان محمد (محـ(غیاثی)ـ

۲۹ جولای ۲۰۲۱ میلادی

کانادا