این بار برای محترم مارشال دوستم، دوست گرامی و اندیوال روزهای ماندگار ام :
در شرایط ظلمت طالبانی کنار ملت باشید نه کنار غنی جاسوس و نامرد. ملاقات امروز شما با غنی خنجری بر سینهی ملت و شهدای راه وطن بود.
پسا سلام، دو دهه از آخرین دیدار من و شما به عنوان دوستان خوب گذشت که به دعوت
جناب شما و در کارتهی سه همراه محترم اصغر جاوید خدمت شما آمده بودم و محترم رفیع
نمابردار به من از حضور شما در کابل اطلاع دادند. روزگار فرود و فراز زیادیرا فرا راه هر
هموطن ما متناسب به توانمندی هایش قرار داد و برای شما مانند گذشته انبوهی از
مشکلات و درگیری های بادسایسی که شما هرگز آغاز گر آن نه بودید. میخواستم نامه ام را
عادی و بدون تشریفات به فکر آن که روبه روی هم قرار داریم بنویسم، اما اگر دوست و
اندیوال روز های خوب هم بودیم، حالا به حیث یک عسکری که به مارشال مملکت نامهیی
مینویسد خدمتتان می نویسم. آرزو دارم این نامه به دست خود تان برسد، تجربهیی دارم از نامه هایی که در گذشته ها خدمت تان میفرستادم و شما نسبت مصروفیت های تان در زمان رهبری شورای عالی صفحات شمال یکی از دوستان را وظیفه میدادید تا نامه را مرور وخلاصهی آن را به شما توضیح دهند. به زنده یاد
محمدعالم رزم یکی از نامه های من را سپرده بودید، ایشان به مجرد دیدن من باخنده گفتند، « … بیدر یک خط روان کده بودی ..به قومندان صایب…مره داد…که بخان عثمان چی گفته… باز به مه بگو…مههر کی که خاندم نفامیدم که چی نوشته کده بودی …خلاصه به قومندان گفتم…که عثمان میایه… حالا بیم دارم که این نامه برای شما نه رسد و دیدار من هم با شما تقریباً ناممکن شده است.
سخن را به دراز نه میبرَم. من به خاطر شما بار ها تا رفتن به زندان یک گام فاصله داشته ام
و از دوستی با شما پشیمان هم نیستم. حتا زمانی که ایشچی و گروه او طرح ترور من را
ریختند و من بدون آگاهی شما و جنرال صاحب ملک هتل مزار را ترک نمودم و همان شب
من را جستوجو میکردند. خوبی آن بود که محترم یاسین نظیمی معاونمن با دل پاک و بی خبر از ترفند های اوپراتیفی به من گفتند، که انجنیر احمد معاون ولایت شما ره خاسته و گفته پاچا صاحب امر کده تا
عثمان را مه ببینم… داستان طولانی است و من در روایات زندهگی ام با تفصیل به آن پرداخته ام.
اوضاع نا به سامان امروز نتیجهی باور های بیش از حد همهی شما ها بالای کرزی و غنی است.
من در بُعد خارجی آن کاری نهدارم. چنان سخنان را مستقیم به مارشال صاحب فهیم فقید
هم گفته بودم. سیاست دنیای اعتماد و خوشباوری ها نیست و رفتارسیاسی نه باید تا
سرحدی باشد که بازندهی آن مقام اعتماد کننده و برندهی آن شخصیت های دون صفت و
اعتماد شدهیی مانند غنی خان و کرزی خان و عبدالله خان باشند. تجارب چهار دههی جنگی و سیاسی شما آموزه های برای تان بوده که هیچ کسی به آن
تجارب نه رسیده است.
غنی مارِ نامردِ همان غاری است که تا حال ده بار
زیادتر شما راگزیده و نیش زده.گفتار من حالا جایی را هم نه میگیرد و فرصت ها هم برای گفتن شان از دست رفته اند. اینان هیچ گونه ایمانی به گفتار و کرداریبه رفتار شان نه دارند. هزار بار که با آن مدارا کنید بار یک هزار و یکم شما را نیش میزنند، گزنده تر از گذشته. پدران این هاقراری به قول های شان
نداشتند، در قدرت طلبی برادر چشم برادر را کور کرده، پسر پدرش را کشته، برادر زاده کاکا را کشته و کاکا زاده ها همدیگر را کشته اند. برای غنی و طیف بزرگی از سیاسیون و نخبه های
غنی مانند هیچ چیزی بالاتر از منافع شخصی شان نیست. اینان برای کشتن برادر قرآن را
وسیله میسازند تا در قدرت بمانند، قوم و قبیلهی خود را تباه میکنند تا خودشان و به
اصطلاح عام دور دسترخوان شان در عشرت به سر ببرند. اینان برای گرفتن قدرت و ماندن در قدرت مانند حلزون ها و در عدول از عهد و تعهد و قرآن درندهتر از روبا های مکار و ماده اند. اینان که خود را شیر میگویند ماده شیر هاستند. اینان حتا برایبقای خود شان در منافع از قهرمان های تبار خود میگذرند و آنان را قربانی میکنند. اینان به عبدالرازق شهید بهدست خود بهموافقهی خود رحم نه کرده و او را قربانی مرمی آمریکایی ها کردند.
کرزی برادر خود را کشت برای آن که جای او را در رهبری پشتونولۍ نهگیرد. با آن که او خود یک جانی خطر ناک بود و اخیراً گزارش هایی نشر شدند که به همراهی محمود کرزی برادرش مردان بیچارهی کندهار را که حاضر نبودند زمین های شان را برای ساختن عینو مینه بدهند شبانگا زیر آوار ها توسط تراکتور ها سربه نیست کردند. اینان رحمی به مردم عام پشتون هم نه دارند که برادران و خواهران هموطن ما اند، اینان غیر از گروهی که به خودشان وفا دار بماند با هیچ کسی راست نیستند.
دیدید که امان الله خان پدرش را کشت اما محمود طرزی را در بغل گرفت و از برادران خود گذشت اما در قدرت فقط به هدایت خسرش عمل کرد، اینان به خانه واده های خود هم رحم نه دارند، دیدید که نادر غدار
در حاشیهی قرآن مهرنمود اما امیرحبیبالله خادم دین رسول الله را با یاراناش تیرباران کرد،
اینان هرگز غیر از قدرت و ظلمت به اسلام و دین و خدا باور نه دارند، دیدید که وقتی عبدالخالق آن جوان غیور هزاره نادر خان را راهی جهنم ساخت، صدها تن از اعضای خانه واده اش را پیش روی چشمانش پارچه پارچه نموده و خلاف حکم قرآن که القصاص بالقصاص گفته چی جنایاتی را علیه برادران هزارهی ما نه کردند.
اینان در قدرت طلبی خانه وادهگی بین خود هم در کش و گیر بودند، از مارشال شاهولی پوقانهیی تا داود مستبد و تا ظاهر عیاش و ولگرد برای بقای قدرت چه ها که نه کردند، دیدید که داود خان ترجیح داد نظام سلطنتی انحصاری خانهوادهگی ظاهر عیاش و آل یحیا سرنگون شود، اما خودش به قدرت برسد، همین گونه حفیظ الله امین سفاک و دیگران … در میان اینان هموطن های عزیز و بیچاره و مظلوم و عادی پشتون ما بیشتر از من و شما رنج برده اند، چون نخبه هایشان نه خواسته اند آنان زندهگی مرفه داشته باشند، همیشه آنان را در سرگیچهگی و تبلیغات و موهومات قرار داده اند تا در میان تفرقه اندازی شان خود صاحب قدرت و مکنت شوند و شده اند، اینان هراسی از وجدان و ترسی از خدا نه دارند و حتا در درگیرسازی های ذاتالبینی اقوام