.
اگر دست و بازو اگر شانه است! اگر مظهر لطف و يارانه است!
اگر بوي گل بام كاشانه است! وگر كه سراپاي دردانه است!
در اين خاك بسيار بيگانهها فشاندنـــــــد تخم جدال و جفا
به عنوان ياري و صد نا روا زده زخم بـــــــا خنجر آشنا
زبيگانه اين ملك ويرانه است صداقت ز بيگانه افسانه است
همه آشنا روي الفت مــــــدار همه آستينهاي شان پر ز مار
همه دوست چهره همه دوست وار همه كينه پرور همه كينه بار
بدين سان كه ماييم درتاب و تب كجا سوخته كاشغر يا حلب
همانسان كه در راه طور طلب نه پنجابي از ما شود ني عرب
ز بيگانه در پــــــاي زولانه است خبردار بيگانه بيگانه است!
چو بيگانگان يك سر ويك سراند تمامش زيك جنس ويك جوهراند
همش فتنه انداز و حيله گر اند همش لاش خواران اين كشور اند
به هوش آي كرگس نه پروانه است خبردار بيگانه بيگانه است!
همش ميگزند و همش ميدرند همش ميستانند، همش ميبرند
همش آتش افروزخشك و تر اند همش بي مروت همش بد گر اند
ز بيگانه بر باد كاشانه است خبردار بيگانه بيگانه است!
ز بيگانه است اي«مني» وين«تويي» ز بيگانه افتاده ما را دويي
ز بيگانه ميباشد اين شش سويي ز بيگانه تا چند بايد بويي
ز بيگانه شـــــر در گلستانه است خبردار بيگانه بيگانه است!
تو ديدي كه مزدور و بيگانه يي چه كردند با قوم فرزانه يي
توديدي كه چون دروطن خانه يي نه سرمانده برجا نه سامانه يي
خلاصه سخن كه به پايانه است
خبردار بيگانه بيگانه است!
۳