چون نمیتوانم در مورد موضوعات سیاسی بنویسم و این خفقان را باید تا زمانیکه شرایط تغیر نکند، حفظ کنم. من هم اینجا روی هر موضوعی که به ذهنم خطور میکند مینوسم تا بنوعی عقده هایم را بخاطر انکه قادر نیستم تا در مورد تحولات سیاسی افغانستان و طالبان بنویسم، ارضا کرده باشم.
این دو سال گذشته، سالهای جالبی بود، سالهای مملو از واقعات، ویروس کرونا، خانه نشین شدن جهان، دیدن مردن میلیون ها تن به این ویروس، تغیر زندگی همه ما تحت تاثیر شیوع این ویروس و بعد گرفتن افغانستان توسط طالبان و غیره. من صادقانه ایندو سال را از نحس ترین سالهای که تا حال زندگی کردم میدانم بخاطر رنجی که این ویروس ها، ببخشید که ویروس کرونا و بعد طالبان، بر مردم روا داشتند.
اما از بعد شخصی، من که ذاتا درون گرا و انزوا پسند و خانه نشین هستم و بقول اطرافیانم اصلا زندگی ندارم و زندگی ام در ماندن در خانه خلاصه میشود، این سال خانه نشین شدن را بهترین سال زندگیم یافتم و در طول ان بنوعی به تبلور هویتی و شخصیتی رسیدم.
یعنی نشستم و با خودم و کلیشه های رفتاریم کلنجار رفتم، خودم را نقد کردم، عادات خوبم را از بد جدا کردم، برای خودم وقت گذاشتم، به خودم پرداختم و بعد….بوووووممم…مثل انفجار بم اتم در هیروشیما، این اعتماد به نفس من، تبلور کرد و صد برابر شد و همان ققنوس از خاکستر خود برخواسته یی شدم که به اسمان پرواز میکند و دیگران را بیشتر از نقطه های سیاهی بر روی خاک، نمیبیند.
من ادمی بودم که همیشه خوب را در دیگران میدیدم، به بد بودن دیگران باور نداشتم، بی نهایت دلسوز و مهربان هستم، یعنی بودم چون کوشش میکنم که دیگر نباشم، به اسانی کار های بد و حرف های بد دیگران را فراموش میکردم و میبخشیدم، هر کس مشکلی داشت، من حسن غمکش باید بنوعی کمک میکردم، و هنوز هم اندکی اینطوریم…به هر چه هر ادمی میگفت باور میکردم….متواضع و ساده و بی پیرایه بودم و هر چه در دلم بود، انرا بی انکه بسنجم که ایا بنفع ام هست یا ضررم به زبان میاوردم. ولی از این کلیشه های رفتاریم، بجز دلزدگی از ادم ها، بجز ناامید شدن با دیدن ادم های با شخصیت های ساختگی و ذهن های مریض و زبان های دراز، بجز سرزده شدن از اجتماع و ادمهایش، چیز دیگری را تجربه نکردم.
میگویند که در هر بلا اگر ضرری نبود، برکتی هست و برکت خانه نشین شدن از شیوع ویروس کرونا نیز برای من این بود که حال من با یک شخصیت کاملا متفاوت و با دید متفاوت به جهان و جهانیان نگاه میکنم!
نه، نمیخواهم دروغ گفتن و ریا و فریب و دیگر کلیشه های منفی و زشت رفتاری ادم های قرن بیست و یک را بیاموزم چون به سواستفاده جویی از دیگران باور ندارم و شخصیتم اینگونه نیست….ولی دیگر به ادم ها این قرن اعتماد نمیکنم، ادم ها با گفته هایشان نه بلکه بر اساس اعمال شان قضاوت میکنم، از خودم و وقتم بخاطر کمک کردن به دیگران نمیگذرم، خودم را بر همه چیز ارجعیت میدهم، به نظریات و قضاوت ادم ها اهمیتی نمیدهم، از ادم ها انتظار های بزرگی نمیکنم ، اکثر ادم ها را بیشتر همان نقطه های سیاه یا ادمک ها میبینم که کوچک و محدود و با ظرفیت ها اندک هستند و اغلب با مفکوره های واهی و پوچ و از انها برای خود شخصیت والا و بزرگ نمیسازم…..و حال بی انکه لحظه یی بیاندیشم خودم را، با افتخار در اول هر خط مینوسم و به خودم وقت میدهم و خودم را پاس میدارم!
نه، این خودخواهی نیست، این مطابقت دادن خود به زمانیست که در ان زندگی میکنیم و به ادم های که در ان بسر میبرند….بنا، شما نیز بکوشید که به دیگران کمک کنید و یا اگر کاری از دست تان بر می امد انجام دهید ولی هیچ وقت، خود را قربانی دیگران نکنید، به منفعت خود و دستاورد خود در هر کار بیاندیشد و منفعت و دستاورد خود را قربانی دیگران نکنید. به خود ارجعیت و اولویت بدهید، خود را قوی بسازید و به سمت اهداف خود، با اعتماد بنفس کامل قدم بردارید و انوقت است که دیگر نیازی را در خود حس نمیکنید تا تائید و یا همراهی این ادمک های اطراف تان را با خود داشته باشید.
انوقت هست که بجای عصبانی شدن در جمع این ادم ها، به سادگی لبخند میزنید و هیاهو شان حتی معادل گزیدن پشه هم اذیت تان نمیکند، انوقت است که قضاوتهایشان برایتان بی معنا میشود و حتی دلتان به طرز فکر و به ظرفیت و به نوعیت شخصیت شان میسوزد، با خود فکر میکنید این بیچاره با خود واین مفکوره و شخصیت چندش زایش چطور کنار می اید و زندگی میکند!
انوقت است که از زنجیر های وابستگی به اجتماع رها میشود ولی اجتماع به دنبال شما می اید و وابسته به شما میشود!